مجله نماوا، علیرضا نراقی
آنچه فیلمها را به بهترین دوست عشاق سینما تبدیل میکند، علاوه بر تنهایی، جاذبه تصویر متحرک و داستانها و زندگیها، حاصل زنده شدن فیلم در درون آنهاست؛ تبدیل شدن یک فیلم به بخشی از تجربه زیسته آنها در سطحی الهام بخش و هوشیار کننده. گویی فیلمها همچون موجوداتی زنده در جان زنده میشوند، میمانند و بینشی را میسازند که جهان را معنادار میکند. اینگونه است که یک فیلم احساس مخاطبش را غنی میکند و مثل طعم گیلاس، مثل طراوت نسیمی در قلهای ساکن یا همچون ستارههایی به دست رسیده در کویر ساکت، زندگی را تبدیل به عیشی از لحظه و آن میکند. «دختر کم حرف»(The Quiet Girl) فیلمی است برای پدید آوردن چنین احساسی؛ فیلمی جمع و جو با تأثیری عمیق و درونی، فیلمی که شما را به زندگی و ستایش مهر باز میگرداند.
اولین فیلم سینمایی کالم بیرید فیلمساز ایرلندی درباره کایت دختری ۹ ساله با بازی کاترین کلینچ است که در اوایل دهه ۸۰ میلادی در خانوادهای شلوغ، از هم گسیخته و ناتوان در روستایی در ایرلند زندگی میکند؛ خانوادهای با پدری دائم-الخمر و بیمسئولیت و مادری باردار که آنقدر از فرزندآوری و فقر خسته است که توان دیدن فرزندانش و توجه به عواطف آنها را ندارد. در این میان کایت که تا پیش از به دنیا آمدن برادر جدیدش کوچکترین فرزند خانواده است با دنیایی روبروست که هیچ رنگی از زندگی در آن نیست تا بتواند شور کودکی خود را رها کند. کایت در دنیایی فاقد کودکی و پرورش، اغلب سکوت میکند، توانایی ارتباط ندارد، در خواندن ضعیف و از نظر فیزیکی آسیبپذیر است. تفاوت مواجهه او با دنیای پیرامونش در یکی از سکانسهای آغازین فیلم به خوبی و به شکلی نمادین تصویر میشود؛ وقتی همه به سمت مدرسه میروند و او خجالت زده از برداشتن شیر همکلاسی خود و ریختن آن روی لباسش بر خلاف جهت دیگر دانشآموزان از ساختمان مدرسه دور میشود.
کالم بیرید درام خود را از زاویه همین دختر نه ساله پیش میبرد و دوربین از منظر نگاه اوست که داستان را تصویر میکند. در ابتدا قابهای رنگ پرده و سرد فیلم بسته و ناکامل است، کمتر فضای عمومی و وسعت روستا دیده میشود اما به تدریج با آمدن نگاه به چشمان دختر و انرژی در صورت و بدن او تصاویر دنیای پیرامون نیز باز و قابها گرم و زیبا میشوند.
کایت در تعطیلات تابستان – از روی فقر و ناتوانی خانواده در مراقبت از همه فرزندان- برای زندگی نزد زوجی میانسال از اقوام مادرش فرستاده میشود و آنجا زندگی تازهای را تجربه میکند که هیچ شباهتی به زندگی پیشین او ندارد. زن مهربانانه میانجی ارتباط و به زبان آمدن دختر میشود و مرد سخاوتمندانه به او حرکت میدهد، کارهای مزرعه و دامداری را به او یاد می-دهد، برایش لباس میخرد و شانههایش را نثار خوابهای دختر میکند. کایت میآموزد که به آدمها واکنش نشان دهد و احساسات فروخورده در خانه پدری را بروز دهد. حال جهان خاموش پیشین جایش را به تعلق و محبت میدهد و آداب لبخند و لذت به زندگیاش وارد میشود. این روند دگرگونی و تبلور شخصیت کایت در فیلم بیش از زبان و گفتار، از طریق تصویر و نمایش زندگی سبکدلانه او در مزرعه خانواده میزبان ساخته میشود. فیلم چرخش دراماتیک اثرگذار خود را و شخصیت پردازی دقیق و ملموسش را با ساختن فضایی بصری در قالبی شاعرانه پدید میآورد و به همین دلیل تجربهای لطیف و انسانی را برای مخاطب خود، فراتر از زبان و حواشی پیچیده کننده داستانی شکل میدهد.
ایبلین و شان سینسیلاچ به ترتیب با بازی کری کراولی و اندی بنت زوجی تنها هستند که به مزرعهداری و دامداری مشغولیت دارند. زوجی مهربان که غم از دست دادن فرزند کودکشان در درون آنها حسی از درک و پذیرش و قدردانی از وجود دختر را به وجود آورده است. آنها لباسهای گرم پسر از دست رفته خود را بر تن دختر میکنند و مهری که نتوانستند نثار فرزند خود کنند همچون همان لباسها بر تن کیت روانه میسازند. در جریان نمایش نرم و تدریجی انس عمیق و توضیحناپذیر اما دیدنی میان کیت و خانواده سینسیلاچ ناگهان متوجه میشویم که دختر منزوی ابتدای فیلم سرخوشانه و قوی میدود، از پس کارهای سختی بر میآید، زندگی را استشمام میکند و برآورده شدن آن حمایت و تعلقی که یک کودک نیاز دارد در او شخصیت و عزت نفس میسازد.
«دختر کمحرف» احساسات عمیق و دلپذیر خود را با قاب و نور و نگاه میسازد. لحظههای سکون و سکوت و نگاه کایت زبان گویای فیلم است و روند درام در عین سادگی و تک خطی بودن طرحش، مسحور کننده است؛ به نوعی که پس از مدتی کوتاه خود را در درون فیلم و همنفس با زندگی بازنمایی شده در آن حس میکنیم. فیلم تکان دهنده کالم بیرید که نامزد جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان اسکار ۲۰۲۳ هم هست ارتباطی انسانی فراتر از نقشها و پیش داوریها را میان خود و مخاطبش شکل میدهد. ما با فیلمی عمیقاً مانا مواجهیم که همچون یک اثر هنری مخاطبش را تسخیر میکند و در درون او زنده میماند. فضاسازی صورت گرفته در فیلم در نهایت سادگی و روانی، لطافتی همچون حریر و دنیایی همچون عسل نرم و شیرین دارد که مخاطب از همان ابتدا احساسات خود را در آن غرق شده میبیند. بغضی که از میانه در جان مخاطب مینشیند، در انتها در آن دویدن با احساس به دنبال اتوموبیل ایبلین و شان به قطره اشکی گرم و رضایتبخش بدل میشود، گویی که حسی را در ما زنده میکند، حسی انفسی که به کلام نمیآید اما جهانی ارزشمند و زیبا را خلق میکند.