مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
سینمای جنگ تا سالها قربانی بدفهمی و محافظهکاری دستاندرکاران و مدیرانی شده بود که هرگونه نگاه متفاوت بر مبنای واقعیتهای ملموس جامعه و آدمهای درگیرجنگ تحمیلی را نادیده میگرفتند تا به زعم خود روایتی تقدسگرایانه به آدمهای جنگ و البته خود جنگ را در سینمای جنگ تداوم ببخشند (البته نگاه کلیشهای بر مبنای محافظهکاری عنوان بهتری برای این نگاه محسوب میشود) و هم اینکه حاشیه امنی برای خود جهت تداوم مدیریت ایجاد کنند. دلایل این دسته هم این بود که فیلمسازان دیگر و فیلمسازان جوان واقعیتهای جنگ و آدمهایش را نمیشناسند و درک درستی از احساس آنها ندارند در نتیجه نمیتوانند جنگ را بازسازی کنند. البته این نگرش در سالهای جنگ میتوانست درست و کارساز محسوب شود چراکه ایجاد حس همدلی با رزمندگان و گاه تهییج مردان با اینگونه آثار تبلیغی جهت حضور در جبهههای جنگ سیاستی مبتنی بر عقلانیت بود. مساله از زمانی دچار چالشهای روزافزون شد که همین سیاست مناسب زمان جنگ به سالهای پس از جنگ در تولید آثار جنگی تعمیم پیدا کرد. گویی جنگ اگر در جبههها و مرزهای دو کشور تمامشده محسوب میشود، اما شرایط جنگی هنوز هم هست و به نظر میآید قصد تغییر ندارد.
نتیجه این رویکردهای محافظهکارانه هم مشخص و گویاست سینمای جنگ تبدیل شد به ابزاری جهت فعالیت مادامالعمر برخی کارگردانان که به نام جنگ بودجه گرفتند و فیلمهای شبیه به هم و بیخاصیتی ساختند که تنها خروجیاش گریز مخاطبی بود که دوست داشت جنگ تحمیلی را آنگونه که بود با همه فراز و فرودها با همه شکستها و پیروزیها با همه آدمهای وطنپرستی که گاه هیچ شباهت عقیدتی به هم نداشتند که حتی علایق و سلیقهها و باورهایشان شبیه هم نبوده را ببیند و لمس کند نه آنگونه که برخی کارگردانان و محافظهکاران این عرصه دوست داشتند.
اگر چه دیر اما با تغییر رویکردها و نشستن مدیرانی جسور و دلسوز نسبت به حوزه سینمای دفاع مقدس بر مسند ریاست نهادهای متولی تولید فیلمهایی مرتبط با جنگ تحمیلی رفته رفته فیلمسازان جوانی که جنگ را از نزدیک ندیده بودند، اما هم اهل پژوهش در حوزه جنگ بودند و هم شناخت درستی از ابزارهای فنی و سواد کارگردانی سینما داشتند به چرخه تولید فیلمهای دفاع مقدس وارد شدند. فیلمسازانی چون بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب»، منیر قیدی با فیلم «ویلاییها» محمدحسین مهدویان با «ایستاده در غبار» و… نتیجه روشن همین تغییر رویکرد شجاعانه متولیان حوزه سینمای دفاع مقدس هستند که باعث آشتی دوباره مردم با این حوزه جذاب، اما مغفول مانده شدند. فصل مشترک مضامین این سه فیلمساز نگاه واقعبینانه به جنگ و آدمهای درگیر آن است.
«ایستاده در غبار» را شاید بتوان یکی از پیشگامان این تغییر سیاست دانست. فیلم روایتی تازه از زندگی یکی از سرداران بزرگ جنگ محسوب است که نه بازیگر شاخصی در آن حضور دارد (آن زمان هادی حجازیفر تبدیل به بازیگری شناخته شده نشده بود. احتمالا حضور کمرنگ او در فیلم «مزرعه پدری» مرحوم رسول ملاقلی پور در حافظه جدیترین دنبال کننده سینما هم نمانده است) و نه روایتی مرسوم و تجربه شده در قصه گویی را در آن (لااقل در حوزه فیلمهای دفاع مقدس) پیش از این شاهد بودهایم.
آنچه فیلم مهدویان را متمایز از سایر فیلمهای این ژانر میکرد در کنار تکنیک روایی کارگردان که بر مبنای خاطرهگویی نزدیکان سردار احمد متوسلیان بنا شده و کارگردان آن را به زبان تصویر در آورده است، نگاه مبتنی بر واقعگرایی نسبت به این سردار جنگ بوده است که برای مخاطب هم تازگی داشت و هم قابل باوربود. در واقع تماشاگر برای نخستین بار با رزمنده بنامی مواجه میشد که مانند هر آدمی دچار خصلتهای خوب و بد انسانی است. گاه همانند دوران کودکی منزوی و گوشهگیر است و زمانی دیگر در بزرگسالی نترس و جسور در میانه هولناکترین زمانه جنگ تحمیلی قامت راست میکند. (به یاد بیاورید در صحنهای که با بیسیم با مرکز فرماندهی جنگ در حال مکالمه است و میایستد تا آنها شدت ردوبدل شدن گلولهها را از پس گوشی بیسیم بشنوند)
مخاطب پاهای این سردار جنگ را همانند خود روی زمین میبیند او که در حین آموزش نیروها بیرحم و خشن هست در عین حال در برابر کوتاهی فرد سپاهی منصوب شده خود در یک بیمارستان نسبت به مجروح ۱۷ ساله چنان خشمناک میشود که در تصور مخاطب نمی گنجد.
این فراز و فرود شخصیت سردار متوسلیان و استواریاش نسبت به باورهایی که دارد در دل مخاطب چنان مینشیند که باور نمیکند که او از پس این همه سال مفقودی احتمالا شهید شده باشد. تماشاگر فقط باور میکند که حاج احمد، جایی در تاریخ گم شده است.
سینمای جنگ دوران نوزایی خود را شروع کرده است و این باور شکل گرفته که میتوان متفاوت اما صادق بود.