مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«برفک» (White Noise) به کارگردانی نوآ بامبک مانند خیلی از بهاصطلاح متافیلمها شروع میشود: فیلم در فیلم. تصویر یک پروژکتور به برشهایی از تصادف ماشینها و دیگر سوانح رانندگی دیزالو میشود، اما این تصاویر مربوط به حوادث «واقعی» نیستند؛ بلکه سکانسهای اکشن فیلمهای دیگر هستند که برای ادای احترام به تصادفهای بزرگ ماشین در آمریکا بریده شده و کنار هم قرار گرفتهاند.
موری سیسکیند (با بازی دان چیدل)، یک استاد دانشگاه با کت و شلوار فاستونی، در آنچه به کاریکاتوری از مطالعات رسانهای میماند، میگوید: «به تصادف با ماشین در یک فیلم بهعنوان عمل خشونتآمیز نگاه نکنید.» او مونتاژی از آتش و فلز پیچخورده را برای یک کلاس درس متشکل از دانشجویان که شگفتزده به پرده خیره شدهاند، به نمایش میگذارد. «نه، این برخوردها بخشی از یک سنت طولانی خوشبینی آمریکایی است. فیلم از اشتیاق انسانی پیچیده دور میشود تا چیزی اساسی به ما نشان دهد، چیزی با صدای بلند و آتشین و شاخبهشاخ… یک روح شگفتانگیز و لبریز از بیگناهی و سرگرمی.»
مقدمه مسخرهآمیز «برفک» از همان ابتدا دنیای متفاوت با رویه سینمایی بامبک را ترسیم میکند، آن درام/ کمدیهای دارای شأن و منزلت که «اشتیاق انسانی پیچیده» را ستایش میکنند، مانند «داستان ازدواج»، «فرانسیس ها» و «ماهی مرکب و وال» که برای کارگردان لقب تحسینآمیز وودی آلن یا ارنست لوبیچ نسل ایکس را به همراه آوردند.
درواقع، «برفک» یک حیوان سینمایی کاملاً متفاوت است و اولین نمونه در دوران کاری بامبک که از یک اثر ادبی اقتباس شد. مبنای فیلم، «برفک» نوشته دان دلیلو است، رمانی که جایی بین داستانهای فرضی پساپینچنی و طنز حومهای قرار میگیرد. کتاب دلیلو از زمان انتشار در ۱۹۸۵، مدتها غیر قابل فیلم شدن در نظر گرفته میشد، چیزی به سبک «رنگینکمان جاذبه» پینچن و «آتش کمفروغ» ناباکوف، با مجموعهای از اقتباسهای نافرجام (بری ساننفلد و جیمز ال. بروکس ازجمله کارگردانانی بودند که تلاش خود را کردند)، اما برای بامبک، بخشی از جذابیت به تصویر کشیدن چشمانداز حومهای «برفک» در خاطرات پرشور خود او از دههای ریشه داشت که رمان در آن نوشته شد.
بامبک درباره ساخت فیلم توضیح میدهد: «”برفک” بهعنوان نوعی ایده درباره دهه ۱۹۸۰ طراحی شد.» تولید پرهزینه نتفلیکس که قالب بصری فاخری دارد، با تنظیم صحنه زنده، سکانسهای اکشن – شامل یک سانحه تصادف با قطار و یک استیشن واگنِ در حال گریز – و یک سکانس رقص طولانی و طراحیشده، نزدیکترین فیلم بامبک به یک بلاکباستر حماسی است که او هنوز کارگردانی نکرده است. او میگوید: «خلق یک حال و هوای نوستالژیک و جایگزین از دهه ۸۰ که در واقعیت اصلاً چنین فضایی نداشت، مفرح بود. همهچیز از چیزهای واقعی الهام گرفته شد، اما ما به ایدهای از یک خاطره-فانتزی از یک زمان و مکان نگاه میکردیم.»
زمان و مکان «برفک» اوج انقلاب ریگان در شهر دانشگاهی خیالی بلکاسمیت در میانه آمریکا است که محل سکونت خانوادههای روبهپیشرفت مانند گِلَدنیها است، شامل جک (آدام درایور)، پدر خانواده، یک استاد علوم انسانی شکمگنده در یک کالج در همان نزدیکی، جایی که او ریاست برنامه بسیار ارزشمند مطالعات هیتلر را در کنار گروهی از دیگر نوآوران بودریاری (ازجمله همکارش سیسکیند که قصد توسعه برنامه درسی مطالعات الویس را دارد) رهبری میکند؛ بابت (گرتا گرویگ، شریک زندگی و همکار هنری بامبک)، همسر دوستداشتنی جک – با موهای مجعد – که به سالمندان محلی طرز قرارگیری بدن هنگام نشستن یا ایستادن را آموزش میدهد؛ و گروه بیشمار بچههای دچار شیدایی جک و بابت که حاصل ازدواجهای ناموفق قبلی هر دو هستند.
به نظر میرسد خانواده گلدنی از روال عادی تماشای تلویزیون و خرید مواد غذایی از سوپرمارکت محلی ایاندپی پیروی میکنند. به این فهرست مکرر تشریفات، انبوه استیشن واگنهایی اضافه میشود که هر سال در اولین روز سال تحصیلی جدید در محوطه کالج جمع میشوند. در داخل خانه ویکتوریایی، دو طبقه و شلوغ گلندیها، تلویزیونها و رادیوها دائم در حال پخش برنامه هستند (بچهها تماشای تصاویر فاجعهبار را به سریالهای کمدی ترجیح میدهند)، درحالیکه هر گوشه خانه خوشیهای رنگارنگ ناشی از مصرفگرایی آشکار موج میزند.
اما زیر روکش خانواده گلدنی رازهای نگرانکنندهای به چشم میخورد، ازجمله قرصهای مرموزی که بابت بهطور مداوم میخورد و مسلط نبودن شرمآور جک به زبان آلمانی که مخفیانه میکوشد از یک محلی عجیب و غریب یاد بگیرد؛ و بعد کابوسهای شومی که جک میبیند. او در رختخواب زمزمه میکند: «احساس میکنم در خودم سقوط میکنم. مثل شیرجهای که فعالیت قلب را متوقف میکند.»
این شکافهای وجودی زمانی آشکار میشوند که از خط خارج شدن یک قطار به انتشار یک ابر خطرناک و سمی در نزدیکی بلکاسمیت میانجامد – چیزی که رسانههای خبری از آن بهعنوان «رویداد سمی هوایی» یاد میکنند.
جک نگران فاجعه قریبالوقوع نیست و به خانواده اطمینان میدهد هرگز هیچ اتفاق بدی در بلکاسمیت نمیافتد. او سر شام بین بحثها به بابت میگوید: «این فقرا و بیسوادها هستند که تأثیرات اصلی بلایای طبیعی و انسانی را متحمل میشوند. تا حالا در یکی از آن صحنههای سیل که از تلویزیون پخش میشود، یک استاد دانشگاه را دیدهای که در خیابان با قایق پارو بزند؟» اما ابر سمی درنهایت بهقدری بزرگ میشود که کل شهر را در برمیگیرد و گلدنیها و بقیه اهالی بلکاسمیت را مجبور میکند با استیشن واگنهای خود فرار کنند- درست مانند فاجعهای که در یک سریال تلویزیونی اتفاق افتاده است. پیامدها بسیار شدید است. مرگ بر خانواده گلدنی سایه میاندازد و حباب خانواده میترکد.
بامبک «برفک» را اولین بار در دوران دانشجویی، چند سال پس از انتشار آن خواند. او به تشویق پدرش، جاناتان بامبک، رماننویس، منتقد فیلم و مدیر برنامه نویسندگی خلاق کالج بروکلین سراغ کتاب دلیلو رفت. بامبکِ پدر یک چهره حاشیهای مدرسه نیویورک در دهه ۶۰ بود، مجموعهای نوگرا از هنرمندان، چهرههای دانشگاهی و نویسندگان که دلیلو یک دهه بعد بهعنوان نمونهای از جنبش پستمدرن که ازنظر تجاری موفقتر است، خود را نشان داد – و درنهایت به سطحی از شهرت رسید که بامبک پدر همیشه از آن دوری میکرد.
بامبک میگوید شاید به دلیل پیشینه شهری و دانشگاهی خانوادهاش (پدربزرگ بامبک نیز استاد دانشگاه بود) بود که موقعیت دلیلو بهعنوان یک شهرنشین که آداب و رسوم حومهنشینی در آمریکا را شرح میدهد، او را مجذوب خود کرد. او آن را «نگاهی از بیرون به کشور» مینامد. «دلیلو… یک ایتالیایی از برانکس بود که درباره زندگی در حومه شهر مینوشت و من از بروکلین و یهودی هستم.»
او به تبارشناسی «گردشگران» حومهنشین اشاره میکند که به نویسندگانی مانند ریچارد یتس، جان آپدایک و ژان بودریار و هنرمندانی مانند ویم وندرس و سوفی کال برمیگردد، بخشی از یک سنت فرهنگی آمریکایی که روشنفکران شهری (و ایدهها) را در میان دانشگاههای آمریکای میانه پراکنده کرد. بامبک ادامه میدهد: «فضاهای دانشگاهی پر از خارجیهایی است که برای کار یا تحصیل در دانشگاه آنجا هستند، اما اهل منطقه نیستند؛ بنابراین در آن دنیا گردشگر هم هستند.» درواقع، گروه استادان مهاجر که در کل «برفک» با هم بحث میکنند، از این تعامل گفتمانی بین آمریکای شهری و سرزمین مرکزی نشان دارند.
تأثیر پدر بامبک فراتر از ذائقه ادبی بود. درواقع، بامبک بزرگتر روی مضامین پدر بودن و خانواده که همیشه بخش جداییناپذیر آثار پسرش بوده است، پرسه میزد، بهویژه «ماهی مرکب و وال» (۲۰۰۵)، یک درام خانوادگی نیمه خودزندگینامهای که به بررسی روابط والدین و نوجوانان و آسیبهای ناشی از طلاق میپردازد.
او میگوید: «مضمون طلاق در چند فیلم من راهی برای کند و کاو حباب خانواده بود. حدی که مردم برای دفاع از خودشان یا خانواده یا فرزندانشان در برابر خطرات بیرونی درکشده یا درکنشده میروند، درحالیکه شکافهای داخلی را نادیده میگیرند.» این استعارهها در خیلی از فیلمهای بعدی بامبک، از «مارگو در مراسم عروسی» گرفته تا «داستانهای مایروویتز» تا فیلم مستقل موفق «داستان ازدواج» در ۲۰۱۹، دوباره ظاهر میشوند.
وقتی بامبک در اواخر ۲۰۱۹ یک بار دیگر «برفک» را خواند، بازخوانی کتاب برای او مانند نوعی ارتباط با پدرش بود که اوایل همان سال درگذشت. او میگوید: «وقتی او از دنیا رفت، دوران عزاداری خودم را گذراندم و بعد… فهمیدم حالا در سن جک گلدنی هستم و پدرم زمانی که کتاب منتشر شد همسن او بود. این چرخه زندگی و تجربهای است که همیشه اندیشه به همراه دارد.»
هرچند دوران کودکی بامبک با شخصیتهای حومهنشین خانواده گلدنی شباهت چندانی نداشت، اما او در نگرش خلسه انگیز دلیلو، همگذری زیباییشناختی با نوعی از فیلمهای دارای سبک دهه ۸۰ تشخیص داد که اولین بار خود نوجوان او را به دنیای فیلمسازی کشاند. آن فیلمها شامل کمدیهای خارجی مانند «درجهدار ارتش» و «گمشده در آمریکا» و درامهای تاریکتر و مستقل مانند «مخمل آبی»، «دیروقت» و «تشنه خون» میشدند.
او توضیح میدهد: «آن فیلمها اغلب درباره آدمهایی بودند که بهراحتی به سبک نوکیسهها زندگی میکردند و بعد به یک دنیای دیگر – یا دنیای زیرین – برده میشدند و در این فرآیند تغییر شکل میدادند. فیلمهای زیادی این مضمون و آن تنش بین راحتی و خطر را داشتند.» بامبک میگوید در خیلی از فیلمهای این دوره معادلهای سینمایی خاص با «برفک» را دید که میتوانست از آنها برای برگردان زبان تاریکاندیش دلیلو به تصاویر خود استفاده کند.
او همچنین به ژانر فانتزی-کودکانه دهه ۸۰ و ساختههای کلاسیک اسپیلبرگ مانند «ای.تی.» و «احمقها» اشاره میکند. در این فیلمها، شخصیتهای کودک اغلب زودرس، پرحرف و پر از نقل قولهای بیپایان پاپ هستند یا با انبوهی از محصولات و خرت و پرت احاطه شدهاند. بامبک میگوید: «دنیای بچهها زیر دماغ ما کار میکند – آنها برای انجام کارها زبان و روش خودشان را دارند و به روش خود، عاقلتر و جلوتر از بزرگسالان هستند. بچهها میتوانند چیزهایی را ببینند که بزرگسالان به دلیل بزرگسال بودن قادر به دیدن یا تجربه کردن آنها نیستند.»
«برفک» استعارههای مشابه را استخراج میکند: بچههای گلدنی در یک مسیر بیپایان، همیشه در خانه در حال کشف حقیقت، بازیافت اطلاعات تلویزیونی و روایت شایعات دست سوم هستند. آنها با اصرار، خرد متعارف جک و بابت را زیر سؤال میبرند و در هر لحظه به آنها گیر میدهند و در عین حال حس آرامشبخش نظم را که بزرگسالان برای مقابله بحران استفاده میکنند، به هم میزنند.
بامبک میافزاید: «من به بچهها مثل یک رادیو نگاه کردم که در کل فیلم روشن است. حتی اگر فرکانس را عوض کنید، باز هم صدای آنها را میشنوید.» بچهها علاوه بر تلویزیون و رادیو با جعبههای کورن فلکس، غذاهای یخزده، نوشابههای گازدار و چیپس احاطه شدهاند که همگی نشانگرهای مصرفگرایی و گرایش به غذاهای مضر در بین طبقه متوسط هستند. (کارگردان اعتراف میکند: «همه چیزهایی که در کودکی از من دریغ میشد.»)
پس از شیوع بیماری همهگیر در نیویورک در سال ۲۰۲۰، درست زمانی که بامبک شروع به ترسیم صحنههای فیلم کرد، برخورد روایی «برفک» بین راحتی و خطر جلوهای بسیار مرتبط پیدا کرد. در عرض چند ماه، شکافهای چتر امنیت اجتماعی روی صفحههای تلویزیون نقش بست: تصاویر فاجعهبار از قرنطینه، محلههای خالی و سوپرمارکتهای غارتشده همراه با نشستهای مطبوعاتی رئیسجمهور درباره تزریق مواد ضدعفونیکننده به بدن برای مقابله با کرونا. جهان تهدید «رویداد سمی هوایی» دلیلو را پذیرفت.
بامبک به یاد میآورد: «مثل یک فیلم بود. رفتن به سوپرمارکت، این که دستمال توالت پیدا نمیشد، آن جنون که همه ما تجربه کردیم؛ بنابراین من هم سوپرمارکتهای دلیلو را داشتم و هم چیزی که از تجربه خودمان در ذهن داشتیم.» آمریکای طبقه متوسط مانند جک و بابت ناگهان با یک نیروی تاناتوسی روبهرو شد که سیاست مالی نئولیبرال یا روانگردانهای تقویتکننده خلق و خو نمیتوانست مانع آن شود.
بنابراین تصادفی نیست که بامبک دست آخر تصمیم گرفت فیلم را در یک سوپرمارکت به پایان برساند. او درباره روال آهنگ و رقص فوق واقعی این صحنه در میان انبوه کالاهای مصرفی میگوید: «این معادل تصویری “برفک” بود، اما ما به دلیل اینترنت بخش زیادی از حس “فروشگاه رفتن” را از دست دادهایم؛ پس من این نگاه را هم به سوپرمارکت داشتم که انگار درون اینترنت هستیم. راهی برای به تصویر کشیدن کاری بود که ما اغلب روی صفحهنمایش انجام میدهیم – جایی که همهچیز درست در کنار هم قرار دارند. همانطور که شما به کالج میروید و هیتلر را در کنار الویس دارید، چون در یک اتاق آموزش داده میشوند. ناگهان برابر میشوند. بهنوعی معنای یکسان پیدا میکنند.»
رنگهای توهمزای کل سکانس، بدنهای همگامشده و آهنگ اصلی عصبی از گروه دنس-پانک السیدی ساوندسیستم، تداعیکننده غرابت یک واقعیت افزوده یا یک گردهمایی لحظهای در یوتیوب است و پیامهای فیلم درباره هر دو حالت متا-اضطراب و پوچی سرمستانه را کاملاً خلاصه میکند. بااینحال، چیزی از پیوندهای انسانی و صمیمی را نیز پیشنهاد میکند که از تشریفات عادی و فرهنگ مادی شکل گرفته است، حتی در بیمنطقترین آنها؛ به بیان دیگر، با وجود کیفرخواست یأسآور فیلم علیه دنیای مدرن، «برفک» بامبک کمی رستگاری را حفظ میکند، یا همان چیزی که جک گلدنی توانایی انسانی ما برای «غافلگیری» میداند – این که «ما دائم امید را اختراع میکنیم» – حتی زمانی که او در جستجوی خامه قهوه بیشتر در راهروهای سوپرمارکت سرگردان است.
«برفک» از ۳۰ دسامبر ۲۰۲۲ در تعدادی از سینماهای آمریکا و بهصورت آنلاین در نتفلیکس منتشر شد.
منبع: وگ (اریک مورس)