مجله نماوا، علیرضا نراقی
از همان اولین نمای فیلم «تار» میتوان فهمید که لیدیا تار شخصیت اصلی آن چگونه انسانی است. چهره کشیده و مصمم اما مضطرب او با رفتاری وسواسگونه و جدی به مصاحبه طولانیاش با یک روزنامهنگار کهنه کار قطع میشود و آرام آرام جزئیات بیشتری از جایگاه ممتاز حرفهای او در موسیقی کلاسیک و غرور پر جلوهاش آشکار میشود. در ادامه فیلم با پرداخت جزئیات بیشتر، مینیاتوری دقیق از یک کاراکتر پیچیده پدید میآورد. فیلم درباره جزئیات شخصیتی یک هنرمند بزرگ و اسطوره شده در زمان حیات خود است که این وجه اسطورهای از یک سو عامل قدرت او و به همان میزان سبب ساز سقوط و طرد اوست. لیدیا تار با بازی کمنظیر کیت بلانشت بیشتر به قهرمانان تراژدی یونان شبیه است؛ هم هیبت و صلابت او و هم منحنی شخصیت و سرگذشتی که میپیماید درست مانند قهرمانان تراژدی از یک ریشه تغذیه میکند و در نهایت اخلاق پاشنه آشیلی است که لیدیا را از قهرمان به شخصیتی مطرود و منفور تنزل میدهد.
جنگ قدرت
شانزده سال پس از فیلم موفق «بچههای کوچک» در سال ۲۰۰۶ تاد فیلد موفق به ساخت اثری شد که آشکارا گامی بلند محسوب میشود. اگر دو فیلم قبلی فیلد آثاری خوب اما قابل پیش بینی بودند، «تار» درامی بزرگ با قبلیت تبدیل شدن به اثری کلاسیک است. فیلم صاحب شخصیتهایی پیچیده و درامی پر کشش و سنگین است که هنر را در سیطره قدرت شبکههای اجتماعی و ایدههای نوظهور قضاوت درباب باورهای هنرمند نشان میدهد. تنش اصلی میان دو قدرت است، قدرت هنرمندی خودمحور و کمالگرا در برابر قدرت جامعهای که بیش از گذشته باورها و زندگی هنرمند را مورد قضاوت اخلاقی قرار میدهد.
«تار» داستان رهبر اکستر و آهنگسازی مشهور و پرافتخار است که همه جوایز بزرگ این عرصه را برنده شده و مرتبه علمی بی-مانندی در دنیای موسیقی کسب کرده است. اما او شخصیتی خودحور، بیرحم و گاه سؤاستفادهگر دارد. شخصیتی که گویی به باور او لازمه موفقیت هنر و زیستن همچون یک هنرمند یگانه و برجسته در هر زمانی است. لیدیا تار خط قرمز پررنگ و قطوری میان اخلاق کاری و انجام کامل و دقیق کارش ترسیم نموده است. اما خیلی زود بر اثر نفوذ روانشناختی درام در درون شخصیت متوجه میشویم که این خط پهن قرمز بیشتر از آنکه میان کار و روابط لیدیا باشد، میان قدرت و عواطف خود اوست که برقرار شده است. او به اندازه موسیقی از قدرت و جایگاه خود محظوظ است، از تسلطی که بر دیگران دارد و از بی رحمی زیرکانهای که زیردستانش را تحت کنترل و تحقیر قرار می-دهد. او در سکانسی دیگر غیر از مصاحبه اول که بیانگر دیدگاه و جایگاه او در دنیای موسیقی است، در حین آزمون آموزش هنرجویان موسیقی، یک هنرجوی رنگین پوست را به شکلی پر فشار در برابر این سؤال قرار میدهد که موسیقی باخ مهمتر است یا رفتار فردی و اجتماعی نامطلوب او؟ هنرجوی رنگین پوست که به دلیل اخلاق اجتماعی ضد زن و نژادگرای باخ به آثارش هم چندان علاقه نشان نمیدهد، توسط تار مورد حمله قرار میگیرد که نگاهی سطحی و عوامانه به موسیقی و موسیقیدانی چون باخ دارد. این سکانس نمونه فشردهای است از فاصلهای که تار میان موسیقی و شخصیت خالق آن ایجاد میکند و از این طریق به طور تلویحی مجوزی اخلاقی برای رفتارهای خودخواهانه خود و شکنجهای که بر دیگران روا میدارد صادر میکند.
دیگرآزاری و خودویرانگری
درام تاد فیلد بیش از هر چیز فرم یک درام روان شناختی بلند را دارد. موقعیت روانی تار آن چیزی است که دوربین در پی تعقیب و افشای آن است. همین نگاه ریزبین و دقیق نیز باعث شده که تار در پس یک ضد قهرمان خودخواه و دیگر آزار، وجه خودویرانگر و اخلال روانی عمیقش را نیز افشا سازد. او از طریق ساخت شمایلی کمالگرا و همیشه پیروز که بیرحمانه سوار بر مرکب قدرت است، به نوعی خودویرانگری و انزوای شدید نیز تن داده است.
شارون همسر لیدیا با بازی بازیگر مشهور آلمانی نینا هوس تنها همدم لیدیا، فردی است که او را به خوبی میشناسد. شارون خود نوازنده ویولن در ارکستر آلمان است که لیدیا رهبری آن را بر عهده دارد. شارون با وجود خیانتها و سؤاستفادههای لیدیا، این شخصیت تحملناپذیر را تاب میآورد؛ شاید به خاطر موقعیت خود در ارکستر و شاید به خاطر خانوادهای که با پترا دخترشان شکل گرفته است. اما لیدیا حتی از این همسر پذیرا نیز گریزان است و ولع آزار او را هم وزن آزار دستیاران و نوازندگان ارکستر در درون میپرود. در روند فیلم به طور واضح متوجه میشویم که لیدیا هیچ دوستی ندارد، او اساساً توان یافتن دوست را ندارد، چرا که نوع ارتباطی که با دیگران ترتیب میدهد مبتنی بر موفقیت، سلسله مراتب و استفاده قویتر از ضعیفتر است. تار در روند آماده سازی کنسرت خود دست به حذفهایی میزند که آشکار است اعمال قدرت در آنها از خود موسیقی و اجرای خوب پیشتر و مهمتر هستند و اینگونه حتی کمالگرایی او زیر سلطه غرور و خودمحوری کنترل ناپذیرش دفن میشود.
کیت بلانشت و فرهنگ کنسل
پدیده درخشان فیلم «تار» قطعا حضور فراموش نشدنی و نمونهوار کیت بلانشت در نقل تار است. تاد فیلد از همان ابتدا شخصیت لیدیا تار را بر اساس این بازیگر نوشته و پرداخت کرده است. نتیجه این فرایند اجرایی شگفت انگیز در شاه نقشی است که دوباره بازیگر برنده دو جایزه اسکار را به شانس تصاحب این جایزه برای بار سوم تبدیل کرده است. فارغ از جوایز و تحسینهایی که تا همین جا نسیب بلانشت شده است، این نقش شمایلی فراموش نشدنی است از خود بلانشت، اجرایی پر جزئیات و پر زحمت که نقش و بازیگر را چنان بر هم منطبق کرده است که تا مدتها جدا کردن یکی از دیگری حتی در ذهنی که در انتزاع چیزها از هم تبحر دارد، ناممکن است. بلانشت علاوه بر آموختن زبان آلمانی، نواختن پیانو و حرکات رهبری ارکستر، خود را در کالبد یک موسیقیدان دوباره خلق کرده است.
تار در سیطره آواها و صداها قرار دارد. او رهبر ارکستری کنترلگر است که نمیتواند تمام آواها و صداها را کنترل کند و باند صوتی فیلم اساساً با این صداها و آواهای خارج از کنترل ساخته شده است. سکوت به معنای قطع مطلق صدای محیط و بعد برجسته کردن صداهای زائد، در لابلای آن سکوت مطلق، فضای صوتی اصلی فیلم را به شکلی ظریف و محو شکل داده است. فیلم بجای تکیه بر موسیقی، خود عنصر صدا و حالات انتزعی آن در روزمره را برجسته ساخته است، به طوری که گویی صدایی که از فیلم میشنویم صدایی است که تار به عنوان یک موزیسین حساس به صدا میشنود و از آن رنج میبرد.
فیلم به شکلی خونسرد و با طمأنینه با طراحی لحظاتی که مانند پازل کنار هم قرار میگیرند به آرامی پیش میرود و تکیه بر نماهایی که حالات درونی را افشا میسازند نقش پررنگی در پیش برد درام در ساختار بصری فیلم دارد.
طراحی صحنه و به طور کلی معماری فیلم از نکات جالب توجه آن است. فضاهای داخلی که تار در آنها حضور دارد اغلب در عین زیبایی و شکوه، تنگ و تو در تو هستند. خانه مشترک او با همسرش شارون بزرگ و وسیع است اما فیلم خیلی او را در آن محیط و وسعت و آزادی آن خانه پر زرق و برق و شیک نشان نمیدهد. بجای آن او را در آپارتمانی کوچک با همسایههایی پر سرو صدا میبینم که یکی رو به مرگ است و دیگری مجنون و گویی این آپارتمان مخفی که او برای فراخانواندن دختران جوان و اغلب سؤاستفاده از آنها ترتیب داده گویای فضای قفل و تنگ ذهن اوست که به سمت فروپاشی و جنون میرود. تار شخصیتی تکرو و تنهاست که در نهایت خود را در دام فرهنگ کنسل(Cancel Culture) میاندازد. فرهنگی که در دهه اخیر اوج گرفت و بسیاری از هنرمندان یا اشخاص سلبریتی به سبب رسوایی، سخنانی خلاف آزادی بیان یا رفتار و گفتار نژادپرستانه، از جریان اصلی و فعالیت رسمی حذف نموده است. گرفتار این فرهنگ شدن در حقیقت نتیجه همان غرور اودیپی است که تراژدی تار را موجب شد، غرور سبب افول و از بین رفتن شأن هنری تار میشود و او سرنجام تن به تبعید از جایگاه ممتاز خود در موسیقی کلاسیک میدهد.