مجله نماوا، یزدان سلحشور
«ونزدی: سعي نکن منو توي يکي از تلههاي روانيات گير بندازي
روانشناس: کسي سعي نداره تو رو گير بندازه من اينجام که کمکت کنم احساساتت رو سبک سنگين کني
ونزدی: احساسات يه خصلت مخربه به عواطف منتهي ميشه که منجر به اشک ميشه من اهل اشک نيستم
روانشناس: بگو ببينم با فضاي مدرسه کنار مياي يا نه
ونزدی: به قول سارتر «جهنم، بودن با انسانهاي ديگره» اون اولین کسیه که دلمو برد!» / ونزدی/ قسمت دوم
یکی از حُسنهای بیشتر از نیمقرن زندگی کردن این است که آدم بتواند به این نکته اشاره کند که از کلاس اول ابتدایی با «خانواده آدامز» آشنا بوده! نه اینکه بخواهم از دو سریال تلویزیونی مربوط به این خانواده [۱۹۶۴ و ادامهاش در ۱۹۶۵ و به شکل «شوی تلویزیون با حضور بازیگران» و همچنین نسخه ۱۹۷۳ به شکل انیمیشن] تعریف کنم طبیعتاً با امکانات آن موقع تلویزیون [که خیلی کمتر از سینمای همعصرش بود] توقع این که شاهکار خلق کرده باشند، توقع خیلی بالاییست! اما «خانواده آدمز» چه در این دو مجموعه و چه در کمیکهای خود، یک چیز جادویی در خود داشتند که ورای «اجرا»ی تلویزیونی [و بعدها سینمایی]، مخاطب را جذب خود میکرد. آنها، سیمای آدمهای شرور آثار قرن بیستم را داشتند اما از آدمهای مثبتِ آثار قرن بیستم، خیلی بهتر بودند! «خانواده آدامز» به نسل من یاد داد که «متفاوت بودن» دلیل «بد بودن» نیست. این اصل را بعدها، تیم برتون پایهی سینمای خاص خود قرار داد دقیقاً به این دلیل که او هم متعلق به نسلی بود که متأثر از کمیکها و سریالهای «خانواده آدامز» بودند او یک بار خیز برداشت که فیلم سینمایی این خانواده را بعد از «ادوارد دستقیچی» بسازد [یادتان که هست؟ آن فیلم هم درباره «متفاوت بودن» بود] اما درگیر ساخت «بازگشت بتمن» شد و حالا، با «ونزدی» وارد این پروژه شده هم به عنوان تهیهکننده اجرایی و هم کارگردان قسمتهای اول تا چهارم اما تفاوت در چیست؟ یا بهتر است بپرسیم تفاوتها در چیست؟
کمی یا بیشتر از کمی شبیه دنیای «هری پاتر»!
یک. آنچه در «ونزدی» میبینیم خصوصیات جذابیست که جهان از ۱۹۳۸ با کمیکهای چارلز آدامز این ویژگیها را شناخت [غیر از البته شخصیت «Thing» که طی دههها تغییر کرد] اما خود «ونزدی» از شخصیتهای فرعی «خانواده آدامز» بوده که حالا بدل به شخصیت محوری شده. در واقع، آنچه که از او در این سریال شاهد هستیم، کاملاً حاصلِ خلاقیت آلفرد گوف و مایلز میلار [چه در موقعیت تهیهکننده اجرایی و چه فیلمنامهنویس] است. او فیلسوفی تاریکاندیش است که از خانوادهی خودش هم دل خوشی ندارد چه برسد از جهان!
دو. «خانواده آدامز» منهای چند مورد جزئی (!) نسبتی با متافیزیک نداشته و ندارند، اما در سریال «ونزدی»، تقاطع «فرم سورئالیستی» با «رویدادهای فراطبیعی» کاملاً مشهود است و از این نظر، سریال کاملاً حال و هوای آثار شاخص تیم برتون را به خود گرفته است و به بخشی از جهان سینمایی او بدل شده. [مایلز میلار و آلفرد گوف، در سال ۲۰۱۹ شروع به توسعه ایدههای داستانی این کار کردند. آنها متعاقباً حقوق مالکیت معنوی را قبل از نوشتن یک فیلمنامه آزمایشی به دست آوردند فیلمنامهای که آن را برای برتون ارسال کردند. در کمال تعجب، برتون بلافاصله پس از دریافت فیلمنامه، علاقمند شد. برتون در مورد تصمیم خود برای پیوستن به این پروژه خیلی صریح گفت که توانسته با جهانبینی شخصیت اصلی ارتباط برقرار کند و فیلمنامه «درباره احساس من در مدرسه و احساس شما نسبت به والدین و احساس شما به عنوان یک شخصیت با من صحبت کرد. این یک واقعیت متفاوت به خانواده آدامز داد. ترکیب جالبی بود.» میلار هم گفت که برای تیم خلاق «بسیار مهم» است که از فیلمهای قبلی و مجموعه تلویزیونی ۱۹۶۴ تقلید نکنند که در نهایت هم، تقلیدی در کار نبود. این یک «خانواده آدامز» متفاوت بود نه فقط به دلیل تغییر «زمانه»اش، که جهانبینی کار هم، کلاً عوض شد.]
سه. شباهتهای عمدی ایجاد شده میان «ونزدی» و دنیای «هری پاتر»، بیشتر از آنکه دال بر تأثیرپذیری باشند نمایانگر، خلق «پارودیِ» جهان «هری پاتر» در این مجموعهاند؛ «پارودی»ای که با انطباق بر رویکرد غالب و اکنونی سینما و تلویزیون جهان بر «زنمحوری»، به خلق نوعی سیمای زنانهی «هری پاتر» منجر شده است که باهوشتر از او، تواناتر از او و تنهاتر از اوست. رفتن «ونزدی» به مدرسهای که مختص «غیرعادیها»ست [اعم از جادوگران و پریان و گرگینهها و خونآشامان و…] فقط گام اول، در خلقِ این «پارودی»ست. مشترکات دیگری هم این وسط وجود دارد [چه با رمانهای «هری پاتر» و چه با فیلمهایش] که حتی این به ذهن مخاطب میرسد که نکند همان طوری که دنیای «هری پاتر» با هفت کتاب رقم خورد دنیای «ونزدی» هم قرار است در هفت فصل خلق شود؟! [من اطلاعی ندارم! بعداً به دروغگویی متهم نشوم! هنوز اطلاعات فصل بعدی هم به بیرون درز نکرده چه برسد به اینکه بدانیم کلاش چند فصل است!] بدون اینکه بخواهم داستان سریال را لو بدهم، فقط اشاره کنم به یک نکته: آن معلم بداخلاق «هری پاتر» یادتان هست که دائم میخواست حالش را بگیرد و ما فکر میکردیم که از او متنفر است اما در واقع محافظ او بود و البته حس حسادتی هم نسبت به پدرش داشت، حتماً یادتان است! آن معلم، در سریال ونزدی از مرد بدل به زن شده و حس حسادتاش نسبت به مادر شخصیت «ونزدی» قویست! [همین! من حرف خاصی نزدم!]
مصائب بازی کردن در اثری از تیم برتون!
نمیخواهم اشکتان را دربیاورم اما «جنا اورتگا» برای بازی در این سریال و در نقش «ونزدی»، به معنای کامل کلمه بیچاره شد! ویولنسل نمیتوانست بزند -یاد گرفت!- تیراندازی با تیر و کمان –یاد گرفت!- زبانهای دیگر –یاد گرفت!- قایقرانی –یاد گرفت!- آن هم در مدتی خیلی خیلی خیلی کوتاه! کار، از پنج و نیم صبح شروع میشد که البته اینها، کمترین مشکل کار بودند! اورتگا باید شخصیتی را بازی میکرد که دستِ کمی از شخصیت جوکر نداشت و به همان اندازه میتوانست بازیگری را راهی اقامتی چندماهه در بیمارستان روانی کند! او علاوه بر اینها، باید دیالوگهای نفسگیرش را با ریتمی یکسان، بیاحساس و با باور قلبی و کوبنده به زبان میآورد کاری که در آثار پیشین خود تجربهاش را نداشت.
کار کاترین زیتا جونز در نقش مادر و لوئیس گازمن در نقش پدر «ونزدی» -با توجه به سابقهی حرفهایشان- مطمئناً سادهتر بود با این همه اگر کسی فقط یک دقیقه از بازی زیتا جونز را در این مجموعه ببیند متوجه میشود که این بازیگر، در تحول این «نقش» چه کارها که نکرده. [همین که برای دو نقش کوتاه، از زیتا جونز و گازمن استفاده شده به ما اعلام میکند که قرار است در فصل یا فصلهای بعدی، این نقشها به همین کوتاهی نباشند!]
کلاً این مجموعه، بازیهای خیلی خوبی دارد اما حواستان به بازیگر نقش پسر کلانتر [هانتر دوهان] باشد به نظرم از آنهاییست که در کمتر از ۱۰ سال دیگر، همهمان را شگفتزده خواهد کرد!