مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
تنها با چند دقیقه دیدن «زمان آرماگدون» (Armageddon Time) متوجه شویم شخصیت اصلی، پل گِرَف (بنکس رپتا)، دانشآموز مو قرمز کلاس ششمی نسخهای نهچندان پنهان از جیمز گری، نویسنده و کارگردان فیلم است.
داستان در سال ۱۹۸۰ در فلاشینگ، کوئینز در نیوریورک، جایی که گری بزرگ شد اتفاق میافتد، لحظهای که او آن را نقطه عطف فرهنگی میداند. پیرنگ فیلم مبتنی بر خاطرات گری است و بر ارتباط پل با پدر و مادرش (آن هاتاوی و جرمی استرانگ) و آرون، پدربزرگ اوکراینیتبار متولد بریتانیای او (آنتونی هاپکینز) تمرکز دارد. ضمن این که در دل رویدادهای خود به دوستی پل با یک همکلاسی سیاهپوست، جانی (جیلین وب) میپردازد که زندگی او متأثر از نژادپرستی و دیگر نیروهای اجتماعی واپسگرا است، تجربهای متفاوت با پل که به خانوادهای یهودی تعلق دارد و خودش با درجاتی از تبعیض دست و پنجه نرم میکند.
«زمان آرماگدون» اولین فیلم گری بعد از «بهسوی ستارگان» (۲۰۱۹) است، یک قصه فضایی با بازی برد پیت که تجربه سختی برای او بود. گری با اشاره به صدای روی تصویر که در فیلمنامه او نبود، میگوید نسخهای که درنهایت روی پرده رفت مورد تائید او نبود.
گری میگوید: «با “زمان آرماگدون” میخواستم چیزی را که درمورد فیلمها دوست دارم از نو کشف کنم و در ۵۳ سالگی این کار سادهای نیست.»
فیلم جدید گری در دورانی روی میدهد که یهودستیزی در آمریکا رو به افزایش بود. او با صراحت پویایی بین نسلی یک خانواده یهودی و تلاش آنها برای انطباق با شرایط موجود را به تصویر میکشد.
«زمان آرماگدون» از یک جنبه دیگر نیز موضوعیت دارد: خانواده دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا جزو شخصیتهای فیلم هستند. وقتی پدر و مادر پل، او را در یک مدرسه خصوصی که از روی کیو-فارست، مدرسه خود گری طراحی شد ثبت نام میکنند، فرد ترامپ (جان دیل)، پدر دونالد که عضو هیئتامنای مدرسه واقعی بود، در همان روز اول به او گیر میدهد. بعداً نیز مریان ترامپ (جسیکا چستین)، خواهر دونالد از مدرسه بازدید میکند تا درباره ارزش سختکوش بودن و این که بهظاهر هیچکس چیزی را رایگان در اختیار او نگذاشت برای بچهها سخنرانی کند.
یک آخرالزمان خاص
درام استادانه گری که منتقدان از آن استقبال کردهاند به یک آخرالزمان خاص در شروع دهه ۸۰ اشاره میکند، هم برای آمریکا و هم برای پل. انتخاب رونالد ریگان بهعنوان رئیسجمهور، نژادپرستی، مهاجرت، پلیس و آگاهی طبقاتی در هم تنیده میشوند و یک پسزمینه فراگیر دَورانی شکل میگیرد که در آن آمریکا و پل با راههای مختلف به بلوغ میرسند.
فیلم با ظرافت، تیزهوشی و طنز آرام، کودکی پل و زندگی خانوادگی او را کاوش میکند. پدر و مادرش او را خیلی دوست دارند، اما رفتار بد او روزبهروز بیشتر آنها را عصبانی میکند. درحالیکه پسر جوان، کینهتوز یا کاملاً نفرتانگیز نیست، اما کمی لوس است و نمیتواند امتیاز خود و فداکاریهایی خانوادهاش را درک کند. تنها کسی که میتواند روی او تأثیر بگذارد، پدربزرگ مهربان، بامزه و به لحاظ اخلاقی قویاش است.
بنکس رپتا درباره شخصیت خود در فیلم میگوید: «چیزی که برای پل واقعاً اهمیت دارد، رابطه با پدربزرگش است. بخش زیادی از فیلم حول این ارتباط میچرخد، عشق پل به پدربزرگ و این که میتواند کاملاً به او تکیه کند خیلی برایش مهم است.»
صحنههای پل و آرون جزو بهترین صحنههای فیلم هستند. پل عملاً شیفته پدربزرگش است و بهقدری با او راحت است که آرون را «مرد خوب من» صدا میکند و مکالمههای عجیب و غریبی با او دارد. هر دو بازیگر به زیبایی هماهنگ میشوند، با نوعی طبیعتگرایی که کمتر در فیلمهای با موضوع دوران بلوغ دیده میشود.
جانی که پل تازه در مدرسه با او دوست شده، دیگر شخصیتی است که ذهن او را باز میکند. این دو پسر در کلاس بهواسطه بدرفتاری با معلمی که او را مسخره میکنند به هم پیوند میخورند، اما پل متوجه میشود جانی بیشتر تنبیه میشود، احتمالاً به این خاطر که سیاهپوست است. جانی هیچیک از امکانات پل را ندارد. او با مادربزرگ بیمارش زندگی میکند که مغایر با قوانین حمایت از اطفال و نوجوانان است. جانی دل پاکی دارد و شوخطبع است و به موسیقی، علم و فضا علاقه دارد، اما واضح است که هرگز نمیتواند با پل همراه باشد – نه به خاطر خود او، بلکه به خاطر دنیا.
جیلین وب که در نقش جانی بسیار دلخراش و فوقالعاده ظاهر میشود، میگوید: «جانی آرزو دارد فضانورد شود و واقعاً میخواهد از مادربزرگش مراقبت کند. یکی از معدود کسانی است که دارد. او سعی میکند سال تحصیلی را با معلم خود آقای ترکلتاوب پشت سر بگذارد و بعد پل را پیدا میکند. یک دوستی شگفتانگیز بین آنها شکل میگیرد. جانی و پل کارهای احمقانهای میکنند. من فکر میکنم این دوستی واقعاً نگاه جانی را باز میکند و باعث میشود خودش را بیشتر ببیند.»
مخالفت با قرائت بورژوایی از تاریخ
اشتباه است اگر تصور کنیم جیمز گری از این شخصیتها برای بیان حقایق سیاسی-اجتماعی عمیقتر استفاده میکند. هرگز احساس نمیشود که آنها در حد ابزار روایی برای دستکاری عاطفی یا ایدئولوژیک تقلیل پیدا میکنند. در عوض، وب، رپتا و بازیگران فوقالعاده نقشهای مکمل، تماشاگر را به نیویورک آغاز دهه ۸۰ میکشانند و حقایق کوچک را آشکار میکنند.
گری میگوید: «سعی کردم بههیچوجه از تخیل خود استفاده نکنم. سعی کردم اصلاً از تحقیق استفاده نکنم. تنها تحقیق من برادرم بود. به او زنگ میزدم و میگفتم: “اد، آن موقع چه اتفاقی برای ما افتاد؟” او درمورد چیزهای کوچکی مانند بشقابهای خانه به من کمک کرد، اما فقط در همین حد بود. باقی بر مبنای خاطراتم تا جایی که میتوانستم آنها را کنار هم بگذارم شکل گرفت. نمیدانم نفرین است یا موهبت، اما حافظه خیلی خوبی دارم که شاید حالا کمی کمرنگ شده باشد، اما بهوضوح یادم میآید که چه دوران گندی بود و چه چیزهایی را پشت سر گذاشتم.»
گری یک فیلمباز فاضل با مهارتهای متعدد است، اما برای «زمان آرماگدون» به خیلی از فیلمهایی که در گذشته دیده بود بهعنوان نقطه مرجع نگاه نکرد – هرچند «چهارصد ضربه» فرانسوا تروفو و «آمارکورد» فدریکو فلینی را دوباره دید. او میخواست تا آنجا که میتواند از کلیشههای فیلمهای با موضوع دوران بلوغ پرهیز کند.
او میگوید: «من ایده از دست دادن معصومیت را دوست ندارم، چون فکر میکنم یک قرائت تا حدی بورژوایی از تاریخ است. فرض را بر این میگذارد که کودکان معصوم هستند، درحالیکه اینطور نیست و فرض را بر این میگذارد که کودکان لحظهای زیبا و پاک داشتند که حالا که بزرگ شدهاند دیگر ندارند؛ بنابراین میخواستم فیلمی درباره از دست دادن بسازم، اما نه از دست دادن معصومیت. نمیخواستم واقعاً فیلمی درباره دوران بلوغ بسازم، چون معنایش این است که شخصیت اصلی سفری قهرمانانه دارد.»
گری ادامه میدهد: «ازنظر من این بچه سفری قهرمانانه ندارد. درواقع اگر هم چیزی هست درمورد کوتاهیهای اخلاقی اوست. من علاقهای به نوستالژی ندارم. تاریخ پیچیده است و رشتههای متعددی دارد و من نمیخواستم با انگشت به چیزی اشاره کنم. قضیه ظالم و مظلوم، آدم خوب و آدم بد نیست. شما میتوانید همزمان ظالم و مظلوم باشید. سعی کردم بهنوعی به بدترین ویژگیهای خودم، آسیبپذیریهایم برسم و صادقانه بگویم کجا کوتاهی کردم.»
گری ازنظر سبک بصری و برای تصویرسازی نیز به حافظه خود تکیه کرد، هرچند او و داریوش خنجی، فیلمبردار از آثار تعدادی از نقاشان چیرهدست الهام گرفتند. گری میگوید: «داریوش خیلی مجذوب چیزی شد که آن را “رئالیسم زمینی” مینامید. چند نقاشی ورمیر را که واقعاً دوست داشت، به من توصیه کرد – نه نمونههای عادی بلکه نقاشیهایی که ظاهر کمنور داشتند، چون مدام به داریوش میگفتم پدرم همیشه بحران انرژی را به ما یادآوری میکرد. “چراغها را خاموش کنید، زیاد چراغ روشن نکنید.” خانه ما خیلی تاریک بود، بنابراین نقاشیهای زیادی را بررسی کردیم که منابع نور در آنها یا غیرمستقیم یا کم بودند و داریوش واقعاً شیفته آنها بود. البته تعدادی از فیلمهای دهه ۸۰ را هم نگاه کردیم تا ببینیم فیلم خام در آن زمان چه وضعیتی داشت.»
انفجار درونی
«زمان آرماگدون» نشان میدهد آمریکا در سالهای آغازین دهه ۸۰ با نوعی آرماگدون روبرو شد که نتیجه تکیه بر نظریه «نشت اقتصادی» بود، نظریهای که میگوید کاهش نرخهای مالیات بر سرمایه بهویژه برای بنگاهها، سرمایهگذاران و کارآفرینان میتواند باعث تحریک تولید در کل اقتصاد شود، اما حاصلش این بود که ثروتمندان ثروتمندتر و فقیران فقیرتر شدند و پلیس هر کسی را که مخالف این خط مشی بود دستگیر میکرد. این آرماگدون مشخصاً انفجاری نیست – به قول تی. اس. الیوت در «مردان پوشالی»: «دنیا اینگونه به پایان میرسد. نه با فریاد اما با ناله.»
بااینحال به یک انفجار درونی میماند و ازنظر احساسی قدرتمند است. گری سال ۱۹۸۰ را به سیاستهای آمریکا در چند سال گذشته مرتبط میکند و لحظهها را به هم پیوند میدهد تا نور بهتری بر هر یک از شخصیتها بتاباند و در عین حال از طریق کاراکترهای بهیادماندنی و عالی، شخصیت خود را شفاف کند. خط مشی فیلم از طریق موسیقی و عنوان آن که به آهنگ «زمان آرماگدون»، ابتدا با اجرای ویلی ویلیامز و بعد کلش اشاره دارد، مشخص میشود.
کارگردان میگوید: «نمیخواستم نام فیلم فقط درمورد یک چیز خاص باشد. این عنوان به یک آرماگدون شخصی برای بچهها و به آرماگدون جامعه اشاره میکند، همینطور یک آرماگدون بالقوه برای خود ایده دموکراسی. فکر میکنم ما حالا این را میبینیم. دموکراسی ما مسلم نیست، سیاستمداران ما در دهه ۱۹۸۰ به خاطر جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی دائماً از آرماگدون میگفتند. ضمن این که من از طرفداران کلش بودم و بارها و بارها به آهنگ “زمان آرماگدون” گوش دادم.»
گری ادامه میدهد: «بنابراین ازنظر من این عنوان معانی چندگانه دارد و درواقع فقط درباره یک چیز نیست، درمورد احساس تهدید است. فشاری که در دوران رشد بهطور ناخودآگاه یا نیمه خودآگاه احساس میکنید، زمانی که اتفاقات بدی برایتان میافتد و احساس میکنید دنیا برای شما به پایان رسیده است.»
بقای دموکراسی
هرچند «زمان آرماگدون» یک مطالعه شخصیتی دلخراش است، اما تا حد زیادی درمورد سیاست است، اما نه به روش تعلیمی یا توضیحی. پیرنگ و شخصیتهای فیلم بهطور طبیعی به تفکرات سیاسی و افکار فرهنگی منجر میشود، بدون این که فیلم هرگز به شما بگوید به یک روش خاص فکر کنید. گری یک فیلمساز بسیار باهوش و به لحاظ اجتماعی آگاه است، کسی که نقطهها را به هم متصل میکند تا به تصاویر جدید برسد، هرچند از توضیح معنای فیلمهایش امتناع میکند.
او میگوید: «نیازی به توصیف معانی سیاسی خاص فیلم در آن سطح نمیبینم. فقط در این حد به شما بگویم که رونالد ریگان مبارزات انتخاباتی خود را از فیلادلفیا، میسیسیپی شروع کرد، جایی که گودمن، شوئرنر و چینی به قتل رسیدند.» گری که اصالتاً اوکراینی-یهودی است، به سه فعال حقوق مدنی، یک مرد سیاهپوست و دو مرد یهودی اشاره میکند که در ۱۹۶۴ در میسیسیپی ربوده و کشته شدند. روند تحقیق درباره قتل آنها مبنای یک روایت کاملاً دراماتیک در فیلم «میسیسیپی میسوزد» شد.
گری توضیح میدهد: «ریگان دقیقاً میدانست چه میکند. او جنوب آمریکا را برای خودش مسلح میکرد. کمپین ریگان هم میدانست او چه میکند. فکر میکنم این یک خط رفتاری کاملاً واضح بود که سالها بعد در نگاه آشکارا متعصبانه دولت ترامپ هم دیده شد.»
کارگردان فیلم «شهر گمشده زد» میگوید: «میدانم حالا این نگاه که همهچیز سیاسی باشد محبوب نیست و حالا همه میخواهند از جر و بحث پرهیز کنند، اما ما در اینجا درمورد دموکراتها یا جمهوریخواهها صحبت نمیکنیم. خوب است طرفدار مالیاتهای کم باشید و فکر کنید باعث رونق کسب و کارهای کوچک یا هر چیز دیگری میشود. این یک شکل متفاوت از گفتمان است. ما حالا درباره بقای خود دموکراسی صحبت میکنیم که در حال حاضر تحت تأثیر مجموعهای از اتفاقات بسیار منحصربهفرد قرار دارد و فکر میکنم بهواسطه نوع نگاه به نژاد و طبقه، بذر اصلی آن در دولت ریگان کاشته شد. واقعاً به این مسئله اعتقاد دارم و میدانم برخی از من به خاطر این حرف متنفر میشوند، اما چیزی است که میبینم؛ بنابراین فقط میتوانم کاری را انجام دهم که احساس میکنم.»
فیلم گری با کنار گذاشتن ایدئولوژی، صرفاً یک مطالعه فریبنده، صمیمانه و عمیقاً قوی درمورد امتیازات مخصوص، رشد، خودآگاهی و رسیدن به سن بلوغ در دهه ۸۰ است و اگر تمایل دارید بین آن زمان و امروز فصل مشترک پیدا کنید و با آخرالزمان ما یا با زمان آرماگدون ما مقایسه کنید، یک فیلم عالی برای شماست.
«زمان آرماگدون» از ۲۸ اکتبر در سینماهای آمریکا اکران شد.
منبع: موویوب، ایندیوایر