مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«فرعی» (The Peripheral)، سریال جدید آمازون مملو از شگفتیهای آیندهگرا است: یک هدست واقعیت مجازی که حس آگاهی انسانی را در طول زمان به نمایش میگذارد، داروخانهای که نسخه معجزهآسای داروی سرطان فرستادهشده از سال ۲۰۹۹ را پر میکند و ماشینهایی که میتوانند خود را مانند جت نامرئی واندر وومن مخفی کنند.
اما «فرعی» که پخش آن از ۲۱ اکتبر در آمازون پرایم ویدیو شروع شد، درواقع سریالی درباره آینده نیست – حتی با این که داستانش در آن زمان اتفاق میافتد. برای ویلیام گیبسون، نویسنده پیشگوی ۷۴ ساله که این فناوریها را در سال ۲۰۱۴ در رمانی به همین نام تصور کرد، ادبیات علمی تخیلی همیشه درباره زمان حال است. مقاصد دیجیتالی او هرگز آنقدر به سمت خیال نمیرود که قابل تشخیص نباشد.
گیبسون از خانهاش در ونکوور میگوید: «ما بیوقفه یاد میگیریم چیزهایی را بدیهی فرض کنیم که تا یک دهه پیش یا حتی هفته پیش غیرممکن بودند. چیزی که قبلاً علمی تخیلی میدانستیم، حالا بخشی از مجموعهای است که برای تشریح واقعیت معاصر به آن نیاز داریم.»
«واقعیت» یک واژه پربار در نوشتههای گیبسون است که اقتباس از داستانهای او را خیلی دشوار میکند. «نیورمنسر»، اولین رمان او در ۱۹۸۴ بهتنهایی شاهد چند تلاش ناموفق بود. بااینحال، «فرعی» به کمک جیب پر از پول آمازون و یک رماننویس تحسینشده دیگر، اسکات بی اسمیت («یک نقشه ساده») که خالق سریال است و بر تولید آن نظارت داشت، به نتیجه رسید.
آنچه شاید به همان اندازه اهمیت دارد، نقش جاناتان نولان و لیزا جوی، تهیهکنندگان اجرایی است که شرکت کیلتر فیلمز آنها «فرعی» را از طریق آمازون استودیوز توسعه داد. نولان و جوی بهعنوان خالقان و گردانندگان سریال «وستورلد» تولید اچبیاو که بر مبنای فیلم و فیلمنامه غیر اقتباسی مایکل کرایتون ساخته شد، با داستانهای علمی تخیلی که با مفاهیم تغییرپذیر واقعیت معامله پایاپای میکنند، غریبه نبودند.
نولان در یک مصاحبه ویدیویی مشترک با جوی که همسر او نیز هست؛ و وینچنزو ناتالی، کارگردان و تهیهکننده اجرایی میگوید: «انگار یک موضوع مشترک بین گیبسون و کرایتون وجود دارد. دنیای ما به اشکال ظریفی واقعاً در زیر ما تغییر شکل میدهد.»
اما آیا این داستان جدید درباره سفر در زمان که اولین تولید تلویزیونی مشترک جوی و نولان از زمان شروع «وستورلد» در ۲۰۱۶ است، میتواند از برخی گیرهای آن سریال اجتناب کند که در فصلهای بعدی به خاطر گرفتار شدن بیشازحد در پیچیدگیها و خطوط زمانی متعدد با انتقاد مواجه شد؟ وقتی نولان و جوی اولین بار سعی کردند ایده تبدیل «فرعی» به یک سریال را بفروشند، آنها نیز مانند گیبسون سعی کردند آن را به نسبت متعادل نگه دارند.
جوی میگوید: «ما درنهایت ایده سریال را طوری مطرح کردیم که اساساً مثل سریال “چراغهای شب جمعه” با یک ماشین زمان است. ازقضا منبع سریال کتابی نوشته برجستهترین نویسنده علمی تخیلی بود، اما هنگام مذاکره با استودیو از جنبه انسانی شخصیتها گفتیم و فکر میکنم آنجا بود که به هدف زدیم.»
آن هدف ارتباط زیادی با زمان و مکان سریال داشت که بخش عمده آن به شهر خیالی کلنتون در کارولینای شمالی محدود میشود. صرف نظر از فروشگاههای چاپ سهبعدی و عابر بانکهایی که با اثر انگشت کار میکنند، کمتر چیزی در کلنتون سال ۲۰۳۲ دیده میشود که خیلی با وضعیت شهرهای جنوبی آمریکا در زمان حال متفاوت باشد. در «فرعی» جهشهای بزرگ در زمان و تکنولوژی در جایی که کاملاً آشنا به نظر میرسد اتفاق میافتد، مکانی که هیچچیز و همهچیز در آن تغییر کرده است.
این داستان در عین حال برای گیبسون جنبهای بسیار شخصی دارد و برگرفته از خاطرات دوران کودکی او در وایتویل در جنوب غربی ویرجینیا است، جایی که اولین بار در اواسط دهه ۱۹۵۰ وقتی یک پسربچه بود، عاشق داستانهای علمی تخیلی شد. کیفیت غیر وابسته به زمانِ کلنتون و این که میتواند هر شهری در ایالات متحده باشد، بخش بزرگی از چیزی است که «فرعی» و «وستورلد» را با وجود تمایل مشترک به دسیسههای پرپیچ و خم و رباتهای افسارگسیخته، از هم جدا میکند. آیندهای که در «فرعی» ترسیم میشود قابل قبول به نظر میرسد، چون ما در زمان حالِ ناآرام آن زندگی میکنیم.
واژهنامهای پر از اصطلاحات ابداعی
بخش زیادی از ارتباطات انسانی داستان به فلین فیشر (با بازی کلویی گریس مورتس) برمیگردد. او یک زن جوان بسیار باهوش است که در جایی زندگی میکند که هیچ پیشرفتی در آن نیست. بار مراقبت از مادر و برادرش بر دوش اوست. مادر او مبتلا به یک بیماری لاعلاج (ملیندا پیج همیلتون) است و برادرش، برتون (جک رینور) که زمانی یک تفنگدار دریایی بود، گرفتار اختلال استرس پس از سانحه است و با درد وحشتناک ناشی از جایگذاری اشتباه ایمپلنت رایانیکی دست و پنجه نرم میکند. فلین و برتون با انجام بازیهای واقعیت مجازی برای افراد پولدار درآمد بیشتری به دست میآورند. با آمدن یک هدست جدید عجیب و غریب، فلین متوجه میشود واقعیتِ یک مأموریت به لندنِ سال ۲۰۹۹ خیلی هم مجازی نیست.
اینجاست که همهچیز ازنظر متافیزیکی غامض میشود و گیبسون واژهنامهای پر از اصطلاحات ابداعی منتشر میکند. هدست از طریق تونلزنی کوانتومی، یک خط زمانی جایگزین به نام «استاب» بین دنیای فلین و آینده باز میکند و هوشیاری او را به یک «فرعی» انتقال میدهد، یک بدن سایبورگ که میتواند در قالب میزبان انسانی فعالیت کند. فلین در اولین سفر مجازی خود به لندن فرصت دستیابی به اهدافش را پیدا نمیکند و خیلی زود متوجه میشود دشمنان در زمان آینده میتوانند در زمان حال از خانواده او انتقام بگیرند.
نولان درباره سبک فراگیر نویسنده میگوید: «گیبسون اساساً شما را زیر آب میبرد و غرق میکند. او شما را ته آب نگه میدارد و در آن لحظه است که سعی میکنید خود را با یک فضای جدید وفق دهید؛ یا این کار را میکنید یا نمیکنید.»
ناتالی که چهار اپیزود از هشت اپیزود «فرعی» ازجمله اپیزود اول را کارگردانی کرد، سالها بود که میخواست اثری از گیبسون را اقتباس کند، حتی پیش از آن که «فرعی» منتشر شود. ناتالی پس از «شکاف»، فیلم ترسناک علمی-تخیلی خود در ۲۰۰۹، سعی کرد «نیورمنسر» او را اقتباس کند، اما مانند افراد قبل از خود درنهایت مجبور شد آن را کنار بگذارد.
این ناتالی بود که اقتباس از «فرعی» را به نولان و جوی پیشنهاد داد. او میگوید: «پس از همکاری با آنها در اپیزودهایی از “وستورلد” متقاعد شدم از معدود تهیهکنندگانی هستند که میتوانند استودیو را راضی به این کار کنند.»
نولان و جوی نیز اسمیت را وارد پروژه کردند که بهعنوان گرداننده، متن تمام اپیزودهای فصل اول بهجز یکی از آنها را نوشت یا در نگارش همکاری داشت. هر دو کتاب اسمیت، «یک نقشه ساده» (۱۹۹۳) و «ویرانهها» (۲۰۰۶) آثاری بسیار خواندنی هستند که به فیلم تبدیل شدند و اسمیت خودش هر دو فیلمنامه را نوشت، اما اقتباس از رمان یک نویسنده دیگر در یک سریال تلویزیونی با پایان باز، با منحنی یادگیری همراه بود.
اسمیت میگوید: «برای یک فیلم بلند سینمایی، شما دائماً با مسئله ضربآهنگ روبرو هستید. اگر در صفحه ۱۰ هستید و اتفاق مهمی نیفتاده است، عصبی میشوید. من از روی غریزه همیشه روی پیرنگ تمرکز دارم و سرعت را بیشتر میکنم. برای “فرعی” دائم این مشکل را داشتم که پیرنگ هر اپیزود واقعاً چقدر کم است. همه چیز به لحظههای شخصیتها برمیگردد که به آنها فضایی برای نفس کشیدن میدهد.»
درحالیکه گیبسون با داستانهای علمی تخیلی کلاسیک بزرگ شد، بهعنوان یک نویسنده سعی میکند نوعی «طبیعتگرایی ادبی» به داستانهای خود بدمد که اغلب با این ژانر مرتبط نیست. او میگوید: «موقع نوشتن همیشه نسبت به کاری که واقعاً انجام میدهم آگاهی دارم. تنها کاری که میتوانم انجام دهم توصیف واقعیت معاصر و ایجاد چرخش در آن است.»
قدرت همدلی
یکی از مضامین اصلی «فرعی» این است که تکنولوژی تا چه حد ارتباط بین انسانها را تغییر میدهد – ارتباطات از طریق زمان، از طریق تجربیات مجازی و حتی از طریق یک آگاهی مشترک. برتون و همرزمان سابق او در ارتش بهواسطه ارتباط یکپارچه از طریق ایمپلنتهای سختافزاری، از حملات آینده جلوگیری میکنند.
فلین و ویلف (گری کار)، رابط او در لندن به هم علاقه پیدا میکنند، اما نمیتوانند یک فضای فیزیکی مشترک داشته باشند. طبعاً این ناتوانی در برقراری ارتباط شخصی باعث میشود فلین فکر کند این احساسات چقدر میتوانند واقعی باشند؛ و این نگرانی منحصر به سالهای ۲۰۳۲ یا ۲۰۹۹ نیست.
گیبسون میگوید: «این روزها به نسبت رایج است که دو نفر که از طریق اینترنت و در فاصله فیزیکی قابل توجه با هم آشنا شدهاند میتوانند عاشق شوند و درنهایت همدیگر را ببینند و نتایج آن در هر مورد به همان اندازه که انتظار دارید ازنظر انسانی متفاوت است.»
قدرت همدلی برای گذر از این مرزهای غیر قابل تصور و در عین حال رخنهپذیر، محور دیدگاه اسمیت برای سریال است. او میپرسد: «آیا شکاف بین دنیاها بهقدری است که همدلی نمیتواند از عبور کند؟ آیا احساس آدمها به هم واقعی است؟»
درحالیکه گیبسون و اسمیت نگاه مشترکی به سریال دارند، گیبسون میگوید در مراحل اولیه نوشتن متن سریال مریض شد. او نیاز به جراحی داشت، اما همهگیری کرونا عمل او را شش ماه به تعویق انداخت و به همین دلیل «قید تلاش برای مشاوره دادن را زد.» گیبسون میگوید حتی آخرین متنها را هم نخواند، چون تماشای آن برایش لذتبخشتر بود.
او درباره اقتباس اسمیت از کتاب خود میگوید: «کاری که او با کتاب کرد واقعاً خاص است. بخشهایی از متن سریال که به دلایل مختلف روال کتاب را دنبال نمیکنند، برای من مثل بخش دیگری از کتاب است. مثل این است که از آنچه درباره شخصیتها نمیدانم مطلع میشوم. تجربهای قابل توجه است.»
یک شخصیت آسیبپذیر
ایده داستان و شخصیت فلین برای مورتس نیز بسیار جالب بود. او میگوید: «واقعاً احساس میکردم با فلین فیشر بهعنوان یک شخص مرتبط هستم و شباهتهای زیادی بین خودم و او میدیدم. فرصتی برای من بود که لایههای این شخصیت را به شکلهای مختلف کنار بزنم. ازنظر من او یک شخصیت خیلی آسیبپذیر است. فکر میکنم توانستم بخش زیادی از خودم را در او نشان دهم که هیجانانگیز و در عین حال خیلی ترسناک بود.»
او ادامه میدهد: «چیزی که به نظرم خیلی اهمیت داشت رابطه بین فلین و برادرش برتون و نشان دادن آن ارتباط و عمق پیوند آنها بود. به دنبال راهی برای پیدا کردن این پیچیدگیها و جنبه انسانی درون آن بودم. من و جک واقعاً میخواستیم ارتباط فلین و برتون را گرم و واقعی و سرشار از زندگی نگه داریم.»
رینور با تائید صحبتهای همبازی خود میگوید در سطح مفهومی مجذوب سریال شد. «این یک داستان و ایده واقعاً جذاب است که بتوان از طریق انتقال اطلاعات در زمان سفر کرد، بجای این که فرد از یک جهان به جهان دیگر بپرد. با خواندن کتاب احساس کردم هرچند یک داستان علمی تخیلی است، اما به نظر میرسد در همین گوشه و کنار باشد. مثلاً، هیچکدام از فناوریهای خط زمانی فلین و برتون بههیچوجه دور از دسترس به نظر نمیرسند، انگار خیلی از آن چیزها در حال حاضر اینجا هستند؛ بنابراین بازی کردن با این ایدهها واقعاً جالب بود.»
درنهایت، مورتس اعتقاد دارد جنبههای مختلف سریال میتواند برای افراد مختلف جالب باشد. او میگوید: «وقتی به اپیزودهای ۴، ۵ و ۶ میرسید، واقعاً وارد دنیای لندن در آینده و کلنتون در کارولینای شمالی میشوید. در هر گوشه سریال برای هر کس جایی هست. وقتی آن را میبینید مغز شما دائم کار میکنید، اما اصلاً احساس خستگی نمیکنید. صادقانه بگویم سریال خیلی هیجانانگیزی است. واقعاً هیجانانگیز است.»
منبع: نیویورک تایمز، نیوزویک