مجله نماوا، یزدان سلحشور
قدیمها [منظورم در قرن بیستم است!] میگفتند که هالیوود منتظر است که امریکا در جنگی شکست بخورد تا دربارهاش فیلمی بسازد و امریکا را برندهی آن جنگ کند! این رویکرد حتی پیش از فیلمهایی که درباره جنگ کره و جنگ ویتنام ساخته شد، صادق است. تاریخ به ما میگوید جنگ امریکا و ژاپن با پیروزی امریکاییها تمام شد اما اغلب این نکته در نظر گرفته نمیشود که امریکا در جنگ کلاسیک -و بدون بمب اتمی- با ژاپن زمینگیر شده بود. امریکا با دو عملیات بمباران اتمی در اوت ۱۹۴۵ توانست بر ژاپن پیروز شود اما ژانویه همان سال «هدف، برمه!» رائول والش در نیویورک به نمایش درآمده بود فیلمی که به گفته جری والد تهیهکنندهی آن، به ایدهاش در کریسمس ۱۹۴۳ فکر شده بود یعنی دو سال بعد از حمله ژاپن به پرل هاربر که بزرگترین شکست این کشور در خاک خود است. فیلم والش [که بسیار هم خوب ساخته شده و از بهترین آثار سینمای جنگ است] قبل از پیروزی امریکا با بمب اتمی، توانست امریکا را برنده جنگ اعلام کند! حالا چرا به سراغ چنین منظری رفتم؟ چون سریال پیرمرد با «پسزمینه»ی داستانی جنگ افغانستان [البته در دوره اشغال اتحاد جماهیر شوروی] دقیقاً زمانی روی آنتن میرود و پخش جهانی میشود که سیاستمداران امریکایی چه در خارج و چه در داخل این کشور، به خاطر شکست در جنگ با طالبان زیرِ سؤالاند و این سریال، به نوعی پاسخ به این سؤال است که چرا امریکا از افغانستان عقبنشینی کرد؟ «اولین خون» تد کاچف را که یادتان هست [بهترین فیلم سری رمبو است] آن فیلم هم جوابی بود به این سؤال که «چرا که امریکا در ویتنام باخت؟» و حالا «پیرمرد» را داریم که اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم همان «رمبو» است در سنین پیری و در جامعهای متفاوت؛ و من چقدر خوشحالم که جاناتان ای. استاینبرگ [سازنده و یکی از دو فیلمنامهنویس کار] این نقش را به سیلوستر استالونه پیشنهاد نکرد و یکراست رفت سراغ جف بریجز که به گمان من بهترین انتخاب برای این نقش بود. [وقتی این سریال را نگاه میکنید در نظر بگیرید که بریجز وسط این سکانسهای تعقیب و گریز و تلاش برای بقای شخصیت اصلی سریال، خودش درگیر مبارزه با سرطان و شیمیدرمانی و بعد دوبار ابتلاء مرگبار به کرونا بوده و همان طوری که شخصیتِ اصلی داستان، جان به سلامت میبرد، در جهان واقعی هنوز روی پاست!]
مردی به نام تامس پِری
سریال «پیرمرد» اقتباسیست از رمانی به همین نام از تامس پِری متولد ۱۹۴۷ که در ۱۹۸۳ جایزه ادگار اولین رمان [جایزه جایزه ادگار آلن پو] را دریافت کرد و معمولاً به «سرینویسی» مشهور است و او را بیشتر با سری «پسر قصاب» [پسر قصاب/۱۹۸۲، سگهای خواب/۱۹۹۲، خبرچین/۲۰۱۱ و پسر ادی/۲۰۲۰] و سری جین وایتفیلد [قانون ناپدید شدن/۱۹۹۵، رقص برای مردگان/۱۹۹۶، سایه زن/۱۹۹۷، تغییردهندگان چهره/۱۹۹۸، پول خون/۱۹۹۹، دونده/۲۰۰۹، گل سمی/۲۰۱۲، یک رشته مهره/۲۰۱۴، دو قلو چپدست/۲۰۲۱] میشناسند. نکتهی مهم رمان «پیرمرد» احتمالاً این است که از آثار سریالی پری نیست اما هم سریال جوری تمام میشود که تماشاگر منتظر فصلِ بعدی میماند هم برای فصل دوم تمدید شده. سوال این است که رمان را به دو بخش تقسیم کردهاند یا بناست ماجراهای تازهای توسط پری به کار اضافه شود؟ شاید جوابش در این باشد که شخصیت چیس در رمان، ظاهراً اصلاً مسئلهاش افغانستان نبوده و در حین مأموریت لیبی با ۲۰ میلیون دلار ناپدید شده [من رمان را نخواندهام ولی خلاصهی آن چنین چیزی را به ما میگوید] با این همه در سریال شاهد وقایع دیگری هستیم بنابراین میتوان این حدس و گمان را داشت که فیلمنامهنویسان سریال، چندان وفادارانه به سراغ رمان نرفتهاند! به گمانم تفاوت فیلمنامه با رمان در این صحبتهای جف بریجز هم واضح است: «شاید حدود پنج سال پیش بود که دوست من، تیم استک این کتاب را توصیه کرد. آن موقع کتاب را نخواندم و بعد که متن سریال به دستم رسید، به همسرم گفتم، «این اسم خیلی آشنا به نظر میرسد.» او گفت، «همان کتابیست که تیم دربارهاش با تو صحبت کرد.» و من گفتم «شوخی میکنی!» بعد متن را خواندم که به نظرم جالب آمد. کتاب را هم خواندم و آن هم جالب بود.»
درام بیشتر، اکشنِ کمتر؛ کمبود بودجه یا استراتژی روایی؟
آثاری مثل سریال پیرمرد به طور معمول از دو بخش «درام» و «اکشن» تشکیل میشوند که کل اثر، حاصلِ درهمتنیدگیِ این دو است و موفقیت کار هم، حاصلی توازن میان دو. «پیرمرد» اما «درام»اش را میچربد یعنی «درام»اش از «اجرا»ی بهمراتب قویتری برخوردار است و به همین دلیل هم از ریتم کندتری به نسبتِ همتاهای خود برخوردار است. آیا این امر، یک استراتژی رواییست یا مشکل، کمبودِ بودجهی ساخت بوده؟ چون متأسفانه از بودجه ساخت سریال اطلاعات شفافی در دست نیست نمیتوان به صراحت گفت که مشکل، کمبود بودجه بوده با این همه اگر کمی دقیق باشیم به این نتیجه میرسیم که سکانسهای اکشن از «اجرا»ی قابلِ ملاحظه سکانسهای «درام» که حس تعلیقِ جذابی را هم در خود دارند، اگر نگوییم بیبهره، لااقل کمبهرهاند. در واقع، سکانسهای اکشن این مجموعه، بیشتر یادآور سکانسهای اکشن سریالهای دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰اند که سریالها از بودجه ساخت قابل قبولی در قیاس با سریالهای دهه ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ برخوردار نبودند و سعی میشد با افزایش سکانسهای «درام»، کمبودِ بودجه از چشمانِ تماشاگرانِ سریال پنهان شود.
منظور از «پیرمرد» چه کسیست؟
جف بریجز گفته: «من تنها پیرمرد سریال نیستم. منظورم این است که فکر میکنم جان لیثگو شاید چند روز بعد از من وارد کار شد. جوئل گری هم همینطور؛ بنابراین کمی شبیه «لبوفسکی بزرگ» بود، اما من در «لبوفسکی بزرگ» لبوفسکی بزرگ نیستم، هرچند فیلم بهنوعی داستان من را دنبال میکند. در این یکی، من فقط یکی از پیرمردها هستم، اما بین خودمان بماند!» اما مسئله با همین یک شوخی، حل و فصل نمیشود! در واقع، کلمه «پیرمرد» هر بار که در سریال به زبان میآید نه تنها به شخصِ تازهای اشاره دارد که به گسترش روند روایت هم در اثر کمک میکند بنابراین به صراحت میتوان گفت که منظور از «پیرمرد»، تنها جف بریجز نیست! «درامِ» اثر، در تقابل چند «پیرمرد» شکل میگیرد که بناست مشکلات دوران جوانی خود در قرن بیستم را، در دوران کهنسالی خود در قرن بیست و یکم حل و فصل کنند! آنها، نمایندگانِ جهانی از دسترفته و فراموششدهاند که قابلِ درک برای جوانها نیست و این تفاوت، حتی حاصلِ تفاوتهای اخلاقی هم نیست، تفاوت میانِ بازندگانِ پیشین و برندگانِ فعلیست. «پیرمرد»، مرثیهای برای کهنسالیست چه از نگاه انسانی، چه از نگاه سیاسی و چه در جهان جاسوسی.
تفاوتهای «دن چیس» با «رمبو»
چیس و رمبو، هر دو مشکلشان با سیاستمداران کشورشان است اما رمبو، فقط در مواردی که مجبور به حفظ جاناش باشد امریکاییها را میکشد با این همه چیس از همان ابتدای سریال، در کشتنِ بیرحمانه مأموران امریکایی درنگ نمیکند. از نظر چیس، جبههی جنگ از خانهاش شروع میشود و هر کسی که حمله کند، مستحق مرگ است چه مأمور اف بی آی باشد چه پلیس محلی چه قاتلان اجارهای سازمان سیا. چیس، از یک نظر با هانیبال لکتر شباهتهای بیشتری دارد تا رمبو؛ او خطوط قرمز و اخلاقی یک سرباز را مدتها پیش از دست داده است حتی در سکانسی، در ذهنِ خود به کشتن دومین زن زندگیاش هم فکر میکند و اگر او را نمیکشد صرفاً به دلیلِ ختمِ به خیر شدن بازرسی شبانه پلیس است نه چیز دیگری. از جهتی دیگر، او همان جوزف ترنر «سه روز کندور (۱۹۷۵)» سیدنی پولاک است با این تفاوت که در پایانِ آن فیلم رابرت ردفورد پیشنهاد همکاری با ماکس فون سیدو به عنوان یک قاتل اجارهای را نمیپذیرد و به اصول اخلاقی خود پایبند میماند اما چیس با بازی بریجز، دهههاست که آن پیشنهاد مثالی را پذیرفته است!
تماشای سریال پیرمرد در نماوا