مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
یکی از جاذبههای تعریف قصه در فیلمهای سینمایی یا سریالهای تلویزیونی، بازنمایی موقعیتهایی است که در عین دارا بودن هیجان و قابلیت ایجاد تعلیق ذهنی در مخاطبان، بتواند به بازتولید تفکر، اندیشه و نگرش موجد تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) بینجامد یا پایگاهی برای اندیشهورزی و غور در تاریخ شود.
به واقع رویکردهایی که تلاش دارد تا زمان را بشکند و از یکسو تاب آوری انسان هزاره اول را در مواجهه با تکنولوژیهای هزاره سوم بسنجد و از سوی دیگر انسان هزاره سوم را که در مهد تکنولوژی زیسته به سفری غافلگیرانه در زمان و مواجهه با بدویت قرار دهد همواره روی کاغذ و پیش از ساخته شدن نیز جذاب مینماید، اما گاه این ایده طلایی در اجرا آنگونه که باید محقق نمیشود.
از سوی دیگر سفر در زمان گاه بازه زمانی نزدیکتری را دربر میگیرد و افراد را در دورانی نزدیک از زمان زیستنشان به گذشته یا آینده میبرد تا در این جابجایی زمانی، تصویری از خاطرهها را ببینند یا فرصتهایی از آشنایی با دانش جدید را برای خود ایجاد کنند تا در برگشت به دوران خود از هر دو وجه سفر به گذشته یا آینده برای زیست انسانی بهتر بهره ببرند. در مطلب حاضر به تلاشهایی در فیلمسازی و مجموعهسازی اشاره میکنم که ضمن شکستن خط زمان توانستند تا مدلی از تعارض زیستی و تفاوت نگرش انسانها در بستر زمان و در تقابل یا هم ادراکی با هم را به درستی بازروایت کنند.
«نوبت لیلی»؛ به دنبال هویت تاریخی
سریال نوبت لیلی ساخته متفاوت روحالله حجازی به کلیدواژه هویت تاریخی سرزمین نگرشی نمادین دارد. به واقع ارزیابی سرگذشت لیلی و خانوادهاش در بستر زمان تنها یک شناسه برای بازنمایی چرخه تداوم و تکامل اندیشه و نگرش یک خاندان و بازیابی دریچههای تمدنی یک سرزمین است. این سریال تلاش دارد تا پیوندی تاریخی میان هویت یک سرزمین و نگرش اقوام زیسته در آن نشان دهد و برای همین منظور به شخصیت «لیلی» با بازی پردیس احمدیه از منظر کهن الگوی «سروش حقیقت» مینگرد.
از این وجه، شخصیت لیلی در تلاش برای بازیابی تاریخچه خانوادگی و کشف حقیقت، به مثابه یک سروش عمل میکند. او به تصویری باطنی از میل فطری آدمیزاد برای کشف حقیقت همانند است که برای رسیدن به روشنایی خورشید پروازی را در آسمان تاریخ و آستان سرزمین آغاز میکند.
تماشای سریال نوبت لیلی برای علاقهمندان به «سِیر آفاق و انفس»، هواداران ژانر «سفر ماجراجویانه» و دوستداران «تعلیق در روایت» تجربهای متفاوت خواهد بود.
«برج مینو»؛ خیال دوست مرا میکشاند به وعدهگاه
ابراهیم حاتمیکیا برای ساخت فیلم «برج مینو» به ایده شکستن زمان و سفر در خیال توجه نشان میدهد، اما با وجود این نگرش متفاوت در ساخت فیلم جنگی، حاصل کار چندان اقناع کننده از آب درنیامد. با این وجود، تماشای فیلم برج مینو فرصتی را فراهم میکند تا یکی از مهمترین داشتهها و دانستههای زندگی بشری یعنی زیستن با خاطرات ارزیابی شود.
موسی با بازی علی مصفا که به تازگی با مینو با بازی نیکی کریمی ازدواج کرده است در حالی که آماده رفتن به ماه عسل است با دریافت نامهای مطلع میشود که باید برای جمع کردن دکل ققنوس به جزیره مینو برود. موسی به هیچ وجه علاقهای به این کار ندارد، اما با اصرار مینو به این سفر میروند.
در طول این سفر، موسی به روزهای جنگ میرود و در سفری خیالی خود را در کنار منصور با بازی محمدرضا شریفینیا میبیند که در حال برپاکردن دکل هستند. منصور که برادر مینو است در جنگ به شهادت رسیده و موسی در سفر ذهنیاش به آن دوران میرود و لحظه شهادت منصور را دوباره میبیند.
«برج مینو» در بیانی نمادین صحبت از پایان جنگ و برچیدن دکلی میکند که خاطرات آن دوره را منعکس میکند و به لحاظ تم در دسته آثار ضدجنگ قرار میگیرد، اما به دلیل اینکه فیلم برای بیان منظور خود از زبان نماد استفاده کرده چندان چنین برداشتی از کلیت فیلم به مخاطبان منتقل نشده است.
«زن بدلی»؛ در تمجید همزیستی مهربانانه
ساخت فیلم براساس الگوهای موفق یا برآمده از نگرشی اقتباسی یا مقلدانه، یکی از رایجترین شیوههای بازگویی روایت و بازسازی رخداد در سینمای ایران است که مثالهای فراوانی را میتوان در اینباره زد. «زن بدلی» ساخته مهرداد میرفلاح یکی از همین دست فیلمهاست که با نگرشی بر فیلم «مرد خانواده» ساخته برت راتنر و با اقتباسی از روایت «زندگی چه شگفتانگیز است» به کارگردانی فرانک کاپرا ساخته شده است.
«زن بدلی» در نشانههای محیطی و شخصیتپردازی به یک بازسازی مو به مو با فیلم «مرد خانواده» رو میآورد و به دلیل ملاحظات عرفی و اخلاقی، شخصیت اصلی روایت را به یک زن تبدیل میکند. شادی پارسی با بازی ماهایا پطروسیان همان موقعیتی را در فیلم تداعیگر است که مشابهش در فیلم «مرد خانواده» برای جک کمبل با هنرنمایی نیکلاس کیج رخ میدهد.
در این موقعیت که شخصیت شادی در بزنگاه تصمیمگیری اساسی برای زندگی با آن روبرو میشود یک آشناییزایی برای مخاطبان صورت میپذیرد؛ بدین معنا که شادی به یک نماد بدل میشود از همه شخصیتهایی که راهی را رفته و پس از مدتی که به گذشته مینگرند با تردیدها و پرسشهایی مواجه میشوند.
در چنین روندی است که شادی فرصت این را مییابد که از آینده به گذشته برود و نتیجه ازدواجش با آرش سپهری با بازی رامبد جوان ببیند. به واقع شادی که در ابتدای فیلم با پاسخ منفی به آرش به دنبال فرصتهای خود رفته و در نرد میان انتخاب عشق صادقانه آرش و برگزیدن فرصت پیشروی خود، دومی را برگزیده و تبدیل به یک مدیر موفق شده است این فرصت را مییابد تا کمی از یکنواختی زندگی و افسردگی ثروت فاصله بگیرد و به گذشتهای بازگردد که پیامد ازدواج با آرش با آن روبرو میشد.
شادی در زندگی با آرش با واقعیت همزیستی مهربانانه مواجه میشود و لذت دوستی با همسایههایش و پیدا کردن دوستانی جذاب را میچشد. در شرایطی که شادی خود را با شرایط زیستن در چنین موقعیتی تطبیق داده دوباره به آینده بازمیگردد با این تفاوت که او به درک جدیدی از زندگی و عشق رسیده و ارزشهای همزیستی مهربانانه را بیش از پیش درک کرده است.
«سفر به چزابه»؛ استادی یک کارگردان در شکستن خط زمان
رسول ملاقلیپور شاید تنها کارگردان ایرانی باشد که در مهمترین فیلمهای سینمایی خود مانند «هیوا»، «قارچ سمی»، «مزرعه پدری» و «سفر به چزابه» ایده شکستن خط زمان را پیادهسازی کرده و در اجرای سکانسهایی با چنین ایدهای کاملا مهارت بالای تکنیکی خود را به رخ کشیده است. در این میان، فیلم «سفر به چزابه» یکی از ارزشمندترین ساختههای سینمای ایران درباره فرهنگ جبهه است و روایتی از تلاشهای کارگردانی به نام وحید با بازی مسعود کرامتی است که سعی دارد فیلمی درباره روزهای جهاد بسازد و در این میان از دوست آهنگسازش به نام علی با بازی فرهاد اصلانی برای ساخت موسیقی متن این فیلم دعوت میکند.
علی با دیدن صحنههایی از فیلم با آن ارتباطی برقرار نمیکند و به همراه وحید راهی محل فیلمبرداری میشود اما در جریان حضور در این محل، وحید و علی به روزهای جنگ هشت ساله ایران و عراق میروند و وحید همه همرزمان خود را میبیند، با آنها صحبت میکند و حتی گوشی همراه خود را در اختیار رزمندهای میگذارد تا با خانهاش تماس بگیرد. در جریان این تماس آن رزمنده بیآنکه بداند، با دخترش که بزرگ شده صحبت میکند و یکی از مهمترین سکانسهای سینمای ایران در تلاقی و درهمآمیزی زمانها به یادگار میماند. «سفر به چزابه» همچنان از تکنیکیترین فیلمهای سینمایی ایران محسوب میشود و یادگاری ارزندهای از رسول مهربان سینمای ایران به شمار میآید.
«شش قهرمان و نصفی»: آشنایی با دانش مابَعد برای مبارزه با قاچاق
سریال «شش قهرمان و نصفی» به کارگردانی حسین قناعت از جمله تلاشهای انجام شده برای بازتاب سفر در زمان است. این سریال، شخصیت اصلی خودش یعنی ارسلان میرمیرانی را با چراغ جادویی به زمان آینده میبرد تا سرنوشت خانوادهاش را ببیند و شاید در بازگشتی به گذشته آن سرنوشت را تغییر دهد.
به واقع آنچه سفر ارسلان به آینده را سبب میشود تمایل او برای تجربه شرایط جدیدی از زیستن است و همین نکته سبب میشود تا رفتن به دو دهه بعد چون آینهای حقیقتنما برای او عمل کند. ارسلان در سفر به آینده متوجه میشود که پس از گم شدن او، پدر و مادرش چه بیتابیها و دلتنگیهایی را تحمل کردهاند یا پی به این نکته میبرد که کارخانه پدربزرگش به دلیل ورود اجناس قاچاق ورشکسته شده و همه کارگران کارخانه برای امرار معاش مجبور به دستفروشی شدهاند.
مواجهه ارسلان با حقایق آینده و آشناییاش با اقلام و اجناس مدرن در حوزه نوشتافزار سبب میشود تا او پس از بازگشت به گذشته دریچه جدیدی را به روی زندگیاش بگشاید. او پرچمدار تحول کارخانه و تجهیز آن به دانش مابَعد میشود؛ دانشی که به او و پدربزرگش کمک میکند تا برای تولید محصولاتی چون چسب ماتیکی به واردات دستگاههای مدرن رو بیاورند.
اقدام دیگر ارسلان، آگاهی دادن به پدربزرگش برای زیرنظر گرفتن قندی (ارژنگ امیرفضلی) و دور کردنش از فضای کارخانه است؛ به این علت که ارسلان در سفری که به آینده داشت تبدیل قندی به یک کارخانهدار برای تولید نوشتافزار بیکیفیت و واردات اقلام قاچاق را دید و حربه قرار دادن آن محصولات درون جعبههای تولید شده از سوی دیگر کشورها را در ورشکسته شدن کارخانه پدربزرگش دید. ارسلان میرمیرانی از جمله مهمترین شخصیتهای بازنمایی شده در رسانههای دیداری است که سفرش در زمان، موجب راهگشایی زندگی افراد پیرامونیاش میشود.
«سفر جادویی»؛ سفری برای هدایت شدن
ابوالحسن داودی برای ساخت نخستین فیلم کمدی کارنامه حرفهای خود به سراغ اقتباسی از روی کتاب «مداد قدیمی» نوشته ایرج کریمی رفت و «سفر جادویی» را با تکیه بر قدرت بالای بازیگری اکبر عبدی و با محوریت تاثیرات خوانشهای تربیتی در ارتباطات نسلها ساخت.
این فیلم داستان بازاندیشی و تحول دکتر رضا کمالی در رویکرد تربیتیاش نسبت به فرزند خود را در چارچوب سفرش به دوران کودکیاش قرار میدهد.
دکتر کمالی پس از بازگشت به گذشته نکات جدیدتری را یاد میگیرد و از دریچه تازهای به موضوعات مینگرد. او پی میبرد که راه تربیت و رهنمون کردن فرزندش به سوی پیشرفت تحصیلی نه پس گردنی و کتک زدن او که رفاقت کردن و مهربانی است.
داودی برای آنکه جاذبههای فیلم را از سطح یک فیلم کمدی صرف فراتر ببرد و آن را در جایگاه یک فیلم پیشرو در زمینه مسائل کودک و نوجوان در تاریخچه سینمای پس از انقلاب به ثبت برساند ایدهای ساده از تقابل پدری سختگیر با فرزند دانشآموزش را در نظر گرفت و برای آنکه مخاطب به ریشههای شکلگیری این سختگیری در رفتارهای دکتر کمالی با فرزندش پی ببرد از تاکتیکی در فیلمنامه کمک گرفت که از آن تحت عنوان «ایده در ایده» یاد میشود. در این شیوه از روایتگری، نقش اصلی فیلم در موقعیتی گیر میافتد تا زمینه تحول و بازنگری در رفتارش به خوبی در دل فیلم جا بیفتد. فیلم توانست تا پیام آموزشی و تربیتی خود را در دل ایده سفر در زمان دکتر کمالی به خوبی به مخاطبان منتقل کند.
«آخرین دعوت»؛ من خورشید را دیدم
یکی از مهمترین چالشهای ذهنی برخی از مردم، موضوع تاثیرپذیری از تاریخ و تاثیرگذاری بر آن است. به واقع در فرهنگ محاوره بسیار چنین مضمونی را شنیدهایم که اگر در دورهای خاص از تاریخ حضور میداشتم چنین میکردم یا از بروز آن رخداد جلوگیری میکردم.
«آخرین دعوت» به کارگردانی حسین سهیلیزاده تلاشی در بازنمایی این تصور ذهنی مخاطبان است و داستان عدالتخواهی و مبارزهجویی یک استاد دانشگاه به نام یوسف زمانیفر با هنرنمایی فرامرز قریبیان را دستمایهای برای بررسی چالشهای اجرای تصورات و دانشهای پیشارخدادی در متن بروز همان رخداد قرار میدهد.
یوسف در بستری از مبارزهها و تلاشهایش برای استیفای حق و عدالت و در حالی که به اسناد تازهای دست یافته که او را به سرچشمههای مفاسد میرساند راهی غرب کشور میشود اما در یک جابجایی مکانی و زمانی به سرزمین کوفه در سال ۶۱ هجری قمری میرود.
او پس از آگاهی از موقعیتی که در آن قرار گرفته تلاش میکند از طریق جا زدن خود به عنوان مامور ویژه حکومت یزید و فرستاده دربار شام به ابن زیاد نزدیک شود و به سیاق حقه اسب تروا و برمبنای اطلاعات کاملی که تصور میکند از زمینههای بروز رخداد کربلا دارد، سعی میکند تا با جلب اعتماد ابن زیاد در لحظهای او را ترور و مدیریت شهر کوفه را تا زمان رسیدن حسین بن علی بر عهده بگیرد، اما تلاشهایش برای تغییر سرنوشت آن دوره زمانی به جایی نمیرسد و در حالی که در تلاش برای رساندن خود به امام حسین (ع) است به تاخت از کوفه میگریزد و با کات خوردن سریال به زمان حال، پیکرش در مرزهای غربی کشور پیدا میشود، در حالی که زخمی به مانند شمشیر بر روی صورتش نشسته است.
«قهوه تلخ»؛ استاد تاریخ در متن تاریخ
سریال قهوه تلخ به کارگردانی مهران مدیری داستانی از سفر نیما زند کریمی استاد تاریخ در دالان زمان است. او که مسلط به تاریخ گذشته ایران است با مطالعه کتابی مربوط به تاریخ زندیه و قاجاریه متوجه ابهام مهمی در بازتاب نیافتن یک دوره زمانی میشود و ناخواسته در همان دورهای گیر میافتد که از قضا ابهامات و راز و رمزهای بسیاری پیرامونش وجود دارد.
تلاشهای نیما برای اصلاحگری و آگاهی بخشی به جهانگیرشاه دولو مخالف خوانهای بیشماری را به خود میبیند و چرخ تاریخ بر مدار اطلاعات نیما نمیگردد. او حتی از برقراری ارتباط با لطفعلیخان زند و آگاهی دادن به او درباره خطرات آغامحمدخان قاجار باز میماند و کتاب سفر پرماجرای او در دالان تاریخ بسته میشود.
سرنوشت او و دانش مابَعدی که از تاریخ گذشته دارد گویا در همان بازگویههای ابتداییاش در اولین قسمت از قهوه تلخ متوقف میماند و پخش نشدن ۶ قسمت انتهایی این سریال نیز این ظن را تقویت میکند که نیما همه آنچه بر او گذشته را در خواب و رویا دیده است.
تماشای سریال نوبت لیلی در نماوا