مجله نماوا، یزدان سلحشور
اولین بار که با نام سریال ریچر مواجه شدم در IMDb امتیاز بالایی داشت: ۸.۶ که طبیعتاً تماشایش برای هر مخاطبِ حرفهای سینما [یا سریالهای تلویزیونیای که حالا دیگر با عوض شدن اوضاع، از سینما هم سینماتر شدهاند!] وسوسهکننده بود، اما به خودم گفتم وقتی تام کروز در نسخههای سینمایی مجموعهرمانهای «لی چایلد»، چیزی جز تکرار نقشِ خود در سری «مأموریت غیرممکن» نبوده، از بازیگر کمنام و نشانی مثل آلن ریچسون چه برمیآید؟! اما میدانید که در این جور مواقع، اوضاع چه جور پیش میرود! اول، بیخیالاش میشوی، بعدش یکی از دوستان میگوید سریال ریچر را دیدی؟! تو مسیرِ صحبت را عوض میکنی! بعدش یکی دیگر میگوید خجالت نمیکشی که «ریچر» را ندیدی؟! مکالمه را قطع میکنی! تا کارت برسد به جایی که یک نفر زنگِ درِ خانه را بزند و بگوید: «آبگرمکن، کولر آبی، میز و صندلی… میخریم! البته اگه «ریچر» رو دیدی!» شاید شبیه فیلمنامههای وودی آلن به نظر برسد، اما روندش در واقعیت، تقریباً همین است، با مختصر اختلافی! و بالاخره سریال ریچر را دیدم! به نظرم نرسید ارزشاش در حد ۸.۶ باشد، اما در فاصلهی ۸.۱ تا ۸.۲، سریالِ موفقی بود و هست. [الان با ۱۰۱ هزار رأیدهنده امتیازش ۸.۱ است که برای یک مجموعهی تلویزیونیِ بدون ستاره، امتیازِ خیلی خوبیست.] اگر با مجموعه مشکلی داشته باشم [که البته دارم با قسمت آخر و گرهگشایی نهایی که زیادی ساده و سرراست «اجرا» میشود] با بازیها و مخصوصاً بازی ریچسون هیچ مشکلی ندارم. به نظرم، بازیاش خیلی خیلی بهتر از بازی تام کروز در همین نقش است.
مشکلِ «مأموریتِ غیرممکن»زدگی تام!
ریچسون در مصاحبهای دربارهی دو فیلم «جک ریچر» تام کروز گفته: «آن فیلمها را ندیده بودم و وقتی وارد این سریال شدم تصمیم گرفتم ریسک نکنم و نبینم که تام چطور به نقش ریچر نزدیک شد؛ کاری ساده برای او بود چون تام یک افسانه است و من با دیدن فیلمهای او بزرگ شدم.» خُب تقریباً مطمئنم که دروغ گفته! دیدنِ دو فیلم «جک ریچر» (۲۰۱۲) و «جک ریچر: هرگز بازنگرد» (۲۰۱۶) کمترین درسی که به هر بازیگری میدهد این است که چطور باید با عوض کردنِ مسیرِ تام کروز، به جای نشان دادنِ خود، نقش را نشان بدهد! من البته از دشمنان قسمخوردهی تامکروز نیستم! فیلمهای خوبی در کارنامهاش دارد و در مجموع، روی پرده با مخاطب ارتباط برقرار میکند و البته مثل ریچسون هم قرار نیست به خاطرِ تهیهکننده بودنِ او، رعایتِ حالاش را کنم و بگویم: «یک افسانه است»! بهترین بازی کروز را در «Eyes Wide Shut» استنلی کوبریک شاهدیم که «نقش» را میبینیم نه «کروز» را و پس از آن بازی در «وثیقه» مایکل مان بهترین بازی اوست. بهترین «مأموریت غیرممکن» او همان اولیست به کارگردانی برایان دی پالما، که «شخصیت» است نه «تیپ» و از دومی، شروع میشود به «تیپ» شدن و ادامه پیدا میکند حتی در فیلم آخرین سامورایی ادوارد زوئیک و «والکری» برایان سینگر که دارد یک نقشِ تاریخی را بازی میکند اما باز همان آدمِ «مأموریت غیرممکن» است و آن قدر این «تیپزدگی» عمیق است که وقتی فیلمنامهی «سالت» برای بازی او نوشته میشود و او عنوان میکند «دیگر نمیخواهم مأموریت غیرممکن را در فیلم دیگری تکرار کنم!» و فیلمنامه را عوض میکنند تا آدم مذکر داستان بدل به آدم مؤنث شود که آنجلینا جولی نقشاش را بازی کند، جولی بدل میشود به نسخهی مؤنثِ «ایتن هانت»! به گمانم کروز تا از شرِ این نقش خلاص نشود، نه تنها «جک ریچر» که اگر نقش «آبراهام لینکلن» را هم بازی کند، باز هم «ایتن هانت» وارد صحنه میشود!
نیک سانتورا کیست؟
نیک سانتورا خالقِ اصلی سریال ریچر است که پیش از رسیدن به این مجموعه در مجموعههای مطرحی «فرار از زندان» و «سوپرانو» به عنوان نویسنده، نقش داشته و حالا به لطفِ رمانی از «لی چایلد» به نام «قتلگاه» که در ۱۹۹۷ برنده جایزه آنتونی برای بهترین رمان اول شد، توانسته جایگاهی معتبر بینِ خالقانِ سریالهای تلویزیونی برای خودش دست و پا کند. البته لازم نیست که حتماً رمانهای «لی چایلد» را خوانده باشید تا متوجه شوید که آثارش کاملاً بر اساس صحنهپردازیهای سینمایی نوشته شدهاند و «اجرا»ی آنها برای فیلمنامه، کارِ چندان دشواری برای یک نویسندهی سینمایی نیست! فقط کافیست بدانید که او هم یکی از نویسندگان نسل جدید است که به شدت تحت تأثیر میراث «ریموند چندلر» است که نه تنها ادبیات قرن بیستم که حتی سینمای قرن بیستم، بسیار مدیونِ اوست. «لی چایلد» دیالوگنویس موفقی هم هست که میتوان نقشِ مؤثر دیالوگهای کوبنده و غافلگیرکنندهاش را به وضوح در سریال «ریچر» دید؛ علاوه بر اینها، یک خبر غافلگیرکننده: چایلد، یکی از هشت تهیهکنندهی اجرایی کار هم هست! سورپرایز!
بازیهای خوب و غافلگیرکنندهی بازیگران کمتر شناخته شده!
در صف اولِ بازیگران مجموعه، آلن ریچسون ایستاده که به عنوان یک «مدل»، احتمالاً آخرین انتخاب برای چنین نقشی میتوانست باشد که «سکوت شخصیت» بیشتر از «حرف زدن»اش به «نقش» کمک میکرد اما او به راحتی توانسته یک شخصیتِ درونگرا را با ظاهری شبیه به «هالک» بازی کند! اینکه چطور موفق شده، من شخصاً با توجه به نقشهای پیشیناش [که چندان کمکی به پیشرفتِ حرفهایاش در سینما و تلویزیون نکردهاند] اطلاعی ندارم اما گفته: «من و لی چایلد زیاد در مورد نقش یا شخصیت کتابها حرف نزدیم. من یک میلیون سؤال از او داشتم، این که چه جور آدمیست، به چه چیزی علاقه دارد و روز خود را چطور میگذراند و او آنقدر مهربان بود که جواب این سؤالها را میداد.» و این نشان میدهد که حتی یک «هالک» هم با سابقهی بازی در نقشهای مکمل کوتاه، اگر مسیرِ درست را انتخاب کند، موفق میشود!
مالکوم گودوین هم در نقشِ پلیس بداخلاق و البته درستکارِ فیلم که همه از او حساب میبرند، احتمالاً به عنوان یک نقشِ مکملِ سریال «پادشاهان فرار»، آخرین گزینهی ممکن میتوانست باشد اما تبریک مالکوم! از پساش برآمدی!
ویلا فیتزجرالد، از همان اولین صحنهای که او را میبینیم، آن قدر در نقش یک افسر پلیس زن قانعکننده است که از خودمان میپرسیم: «خدای من! مگه میشود تا به حال فیلمهایش را ندیده باشیم؟!» بله! میشود! این سریال، فرصتی برای او بوده تا خودی نشان دهد!
بروس مک گیل در نقشِ شهردار فاسدِ شهر، تنها چهرهی آشنای این سریال است که او را در نقشهای مکمل فیلمهایی چون «شهروند مطیع قانون» اف. گری گری، «هیئت منصفه فراری» گری فلدر و «مرد سیندرلایی» ران هاوارد دیدهایم و گرچه حضورش به کلِ کار کمک کرده اما خودِ او نتوانسته از این فرصت، برای چشمگیرتر شدن بازیاش استفاده کند.
تماشای سریال ریچر در نماوا