مجله نماوا، گلاره محمدی
اگر تماشای «نوبت لیلی» را شروع نکردهاید، این نوشته بخشهایی از داستان را لو میدهد
در زمانهای که فیلمها و سریالها یا فضای جنوب شهر را به تصویر میکشند و یا در نمایش زندگی لوکس و تجملات آن از یکدیگر سبقت میگیرند و فیلمنامهها یکی پس از دیگری در بازتولید کلیشهها دور باطل میزنند، سریال نوبت لیلی فرصت مغتنمی است برای دیدن قابهای سینمایی، جزئیاتی که مخاطب را با لحظه لحظه اثر همراه میکند و فرم روایی ویژهای که جسارت خاصی در دل خود دارد.
در قسمتهای پیشین این سریال، داستانها و روایتهایی بسط و گسترش پیدا کرده که شخصیت لیلی را از ابعاد و زوایای گوناگون به نمایش بگذارد و بیننده را با نقاط تاثیرگذارِ زندگی او آشنا کند؛ از اینکه پدرش بعد از تولد سه دختر، در انتظار به دنیا آمدنِ پسر بوده ولی باز هم صاحب دختر میشود تا لحظهای که با شرایطی خاص (کنار فرش عمه بلقیس) به دنیا میآید، از زمانی که وارد قصهی یافتن نیمه گمشده نگارگری استاد مصور میشود تا آن هنگام که مادرش، مهمترین و موثرترین فرد در زندگیاش، را از دست میدهد (اینکه لیلی گمان میکرده مادرش بر اثر بیماری آنوریسم مغزی درگذشته تا اینکه پدرش بیرحمانه موضوع خودکشی مادر را برایش بازگو میکند، موضوعی است که احتمالاً پس لرزهها و عواقبش را در قسمتهای بعدی خواهیم دید). همه این موارد و آنچه در آینده بیشتر با آن روبرو میشویم، سیر شخصیت ویژه و منحصر به فرد لیلی را در مسیر تکامل نشان میدهد. این مسیر تکاملی یا به عبارتی سفر اودیسهوار با فراز و فرودهایی همراه است که گاه درونی است و گاه بیرونی و از دل آن جهانی خلق میشود که در آن دیدن و شنیدن هر چیز از «رمان دره» تا «بالکان» ممکن به نظر میرسد.
«میگن هیچوقت برنگرد جایی که ازش فرار کردی» این جمله را لیلی زمانی به زبان میآورد که کتابش را گم کرده، کتابی که راهنمای او بود و در غیاب مادرش راه و رسم زندگی کردن را از آن میآموخت. لیلی تا جایی در کتاب غرق شده و به آن باور دارد که به شخصیتهای حاضر در آن عینیت بخشیده و آنها را میبیند. او پذیرفته از خلال داستانهایی که در کتاب میخواند درس زندگی میآموزد، درسی که خواهرانش کوچکترین تلاشی برای درک و دریافت آن نکردهاند و از همین رو مادر نگران آینده آنهاست. از سوی دیگر با وجه متفاوتی از «بیرخ» هنگام جستجوهایش در رمان دره آشنا میشویم و درمییابیم که او نیز از روی نگرانی برای آینده دخترش، گناهی را به جان خریده که هر لحظه نگران است چگونه باید تاوان آن را تاب بیاورد. اما راه نجات چیست؟ دنبال کردن کتاب، همان کتاب که لیلی نمیداند چگونه از دستش رفته، همان کتاب، راهگشای «بیرخ» است. کتاب میتواند کنایهای از سفر به درون خود باشد، سفری که به شناخت بیشتر از خویشتنِ خویش بینجامد، سفری که در هفت مرحله (مانند هفت پیکر نظامی که در داستان اشاراتی به آن شده است) انجام میشود و سرانجام به بلوغ و تکامل انسان میرسد.
در جایی دیگر این جمله در مونولوگهایی که از زبان لیلی میشنویم، میتواند در راستای همان مکاشفه و شناخت از خود قرار گیرد؛ «گذشته مثل یه آینه شکسته است؛ هر تکهاش یه بخشی از تو رو نشون میده» درواقع لیلی میکوشد تا با کنار هم قرار دادن تکههای این آینه شکسته، به شکلی واحد از خود برسد. او به درستی میگوید اگر از گذشتهات چیزی ندانی، آینده روشنی در انتظار تو نخواهد بود. او هر چه پیش میرود، بیشتر در مسیر کشف و شهود قرار میگیرد و از دل همین مشاهدات ایمانش به طی کردن مستمر راهی که آغاز کرده و در پیش گرفته مستحکمتر و قویتر میشود.
با آمدن پروانهها و پاره نشدن و نسوختن کاغدی که صورتی شبیه به «بیرخ» روی آن نقاشی شده، فضای سورئال داستان، پررنگتر میشود. در دنیایی دیگر نشانی از شر دیده شده؛ شر، از همه کارتها ترسناکتر است! این را «بیرخ» از بازتاب نگاه وحشتزده لیلی میفهمد و به او یادآوری می کند که پر و بال دادن به شر میتواند عواقب نگرانکنندهای برایش داشته باشد. شخصیت مرموز میرشکار (با بازی مهران غفوریان) نمادی از همان شر است که پیشتر با دیدن کارتی در دست لیلی، حضورش هشدار داده شده بود. او با یافتن خنجری ظریف و باریک، پسرکی را میکشد که روی بازویش حشرهای خاص (سرگین غلتان) خالکوبی شده (علامتی از قومی که در قسمتهای پیشین به آن اشاره شده است) و نیز آن نقاشی که در آتش نسوخت و پاره نشد را به دو نیم تقسیم کرد (که تنها نیمی از آن را زیر درخت دیدیم).
این نشانهها و نمادها را میتوان اینگونه تعبیر کرد که شر همچون خنجری تیز و بُرنده، نابودکننده است و هنگامی که نشانی از شر پیدا میشود، نمیتوان به وصال و عاقبتی خوش امیدوار بود. شاید علت این همه فصل و جدایی، همین شر باشد؛ به سرنوشت سه خواهر لیلی نگاه کنید که همه تنها هستند و از انجام همان یک کاری که مادر نگران آن است و باور دارد فقط همین یک کار در توان دخترانش (بهجز لیلی) است (ازدواج) عاجزند. همین جدا افتادنها روحی (مادر لیلی) را وامیدارد تا زندگی خود و خانوادهاش را بفروشد (بخوانید به حراج بگذارد) تا نیمه گمشده نگارگری را بیابد و با پیوند دادن دو نیمه اثر، شر را از سر خود و نزدیکانش دور کند.
آنچه روحالله حجازی (و البته نویسندگان فیلمنامه «نوبت لیلی») در پی آن بودهاند، ساختن مجموعهای متفاوت (به معنای واقعی کلمه) برای فتح بابی جدید در آثار سینمایی (و نه صرفاً تلویزیونی) بوده و فارغ از موفقیت یا عدم اقناع بخشی از مخاطبانش، جسارت این گروه در آغاز راهی دشوار، تحسینبرانگیز است. پیشنهاد میکنم برای لذت بردن هرچه بیشتر از تماشای این سریال، فارغ از خطکشیها و کلیشههای رایج، خود را به دنیای پررمز و راز قصه بسپاریم و ببینیم در هر قسمت قرار است کدام بخش از داستان لیلی را تجربه کنیم.
تماشای سریال نوبت لیلی در نماوا