مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
وقتی بخواهی قصهای اولیور توییستی را به سرزمین پریان ببری حاصلش میشود فیلم ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی (۱۹۷۱)؛ داستانی پر از غرائبِ غافلگیرکننده روالد دالی. انگار این حاشیهای باشد بر واقعیت دیکنزی که در حال و هوای قصههای پریان نوشته شده باشد. گویی پشت فقری که خانوادهی چارلی با آن دست و پنجه نرم میکند، قصهای جن و پری خوابیده باشد.
شخصیت غریب ویلی وانکا، صاحب کارخانهی شکلاتسازی، یک کودک بزرگسال گیجِ بازیگوش، دانشمندی که کشف علمی را با بازیهای کودکانه درآمیخته، مری پاپینزی که این بار زمینی شده و یک کارخانهی شکلاتسازی را پشت درهای بستهی کارخانهاش اداره میکند، حاصل چنین بدهبستان میان دنیای واقعیت و خیال به شیوهی روالد دال است.
میدانیم روالد دال واقعیت دنیای بزرگسالانه، با همهی قوانین مسخره و ناکارآمدش، را در قصههای کودکانهاش سخت به چالش میکشید. انگار بخواهد انتقام همهی کودکانِ دست و پا بستهی دنیا را از این موجودات خودخواهِ زورگو بگیرد. بزرگترهایی که از بچههایشان نسخههای بدل اغراق شده و نفرتانگیزی شبیه خودشان میسازند. چهار بچهی لوس و از خود راضی که همراه چارلی به کارخانهی شکلاتسازی ویلی وانکا، به ظاهر در یک مسابقهی لاتاریوار تصادفی، دعوت میشوند، از همهی خصوصیات کودکانهشان دور افتادهاند.
چیزی که روالد دال نویسنده را خشمگین کرده تغییر شکل دادن بچهها برای آماده کردنشان با واقعیت از ریخت افتادهای است که همچون مردابی عمیق همه خصائل انسانی و کودکانهشان را میبلعد، و از آنها هیولاهای بیشکلی میسازد که کودک بودن را برای همیشه از یاد بردهاند. ویلی وانکا تجسم همهی آن کودکی جاماندهای است، که از نظرها دور نگه داشته شده و پشت درهای بسته، همچون قصرهای خیالی ترسناک قصههای قدیمی، به زندگی در خفا ادامه میدهد.
فیلمِ مل استوارت، به این نقدِ تُند و تیز روالد دال بر دنیای بزرگسالانهای که جهانِ خیال و جادو را نابود کرده، جنبهای موزیکال هم افزوده که بر چِفت و بَست قصه خوب نشسته. آدمهای قصه با آواز راه به دنیای خیال میگشایند. در ترانههای فیلم، هم جنبههای غمانگیز زندگی واقعی است، همچون ترانههایی که مادر چارلی و خود چارلی دربارهی آرزوی دور از دسترسی میخوانند که جایی گمش کردهاند، هم جنبههای خیالی زندگی مثلِ ترانههای جین وایمن، در نقش ویلی وانکا، که بر جنبهی خیالی قصه تاکید دارد.
صحنهپردازی فیلم در داخل کارخانهی ویلی وانکا، با آن رنگآمیزی صحنههایی که نقاشیهای کودکانه را به یاد میآورد، ما را یاد جادوگر شهر اوز (ویکتور فلمینگ-۱۹۳۹) میاندازد. انگار سینما وسیلهای باشد تا سفری به شهری پر از عجائب داشته باشیم. در دلِ تونلی تاریک، روی قایقی قرن نوزدهمی، همراه ویلی وانکا و شخصیتهای داستان، تصاویری میبینیم آشفته و گذرا، از چیزهایی با ظاهر ترساننده، انگار از کنار پردهی سینمای بزرگی میگذریم که در حال نمایش تکهپارههای فیلمی باشد که تدوین نشده.
چیزی شبیه درون مغز آدمی، با هزاران رویا و خواستهی سرکوب شده و تصاویری قبلاً دیده شده که نمیخواهیم به خاطر آورده شود. حضورِ نابهنگام همهی چیزهایی که ما را میترسانند و جایی در اعماق ذهن آنها را جا گذاشتهایم. تصاویری بیصاحب که به سراغمان آمدهاند، همانگونه که در خواب به سروقتمان میآیند. چیزی شبیه خواب دیدن که در دنیای واقعی از طریق فیلم دیدن تجربه میشود.
فانوس خیالی که درون تونلی تاریک به نوسان درآمده، و تصاویری به سویمان پرتاب میکند که نمیخواهیم دیده شود. تصاویری بیصاحب و بیجا و مکان، که برای بازدیدنشان تلاشی نشده و دقیقاً به همین علت ترسانندهاند. چون قصهای نیست که رامشان کند و به آنها سویهای از رویا بدمد. تصاویری از زندگی روزمره که با آنها مهربان نبودهایم و دورشان انداختهایم.
کارخانه شکلات سازی ویلی وانکا، مأمن چنین تصاویر یتیم رهاشدهای است، و درست به همین خاطر است که چارلی و پدربزرگش، خانوادهای فقیر و فراموش شده، به این کارخانهی رویاسازی دعوت میشوند، انگار این دعوتی از پیش تنظیم شده باشد، فرصتی برای آشتی واقعیت دنیای بیرون با خیالی که کارخانهی شکلات سازی ویلی وانکا نشان آنست.
از این منظر، غریب نیست کاراکترهای داستان در لحظاتی از فیلم، رو به دوربین انگار در حال حرف زدن با ما، مخاطبانی آنسوی این دنیای خیالی، ما را به درون بازی که در جریان است، دعوت کنند. مانند صحنهی شبانهای که چارلی در حال خواندن ترانهای از امید و آرزوهایش میگوید، یا صحنهای که جین وایمن در نقش ویلی وانکا، رو به دوربین در حال خواندن ترانهای، با آرامشی که با بازی او آمیخته، از حس و حال بودنش در چنین مکان رویایی میگوید.
این بازی دعوت کردن تماشاگر، بردن قصه به جایی بیرون چهارچوب داستانیاش، تمهیدی است که هم وحدت زمان و مکان و موضوع را میشکند هم حفظش میکند. گویی این وسیلهای باشد که تماشاگر هم در دنیا قصه گشت بزند، هم خودش جزئی از بازی داخل قصه باشد. گویی این قصهای است که شخصیتهای داستان و مخاطبانش فرصت آن را یافتهاند، که قصهی واحدی برای هم بازگو کنند. به این میماند کارخانهی ویلی وانکا محل ملاقاتی باشد که شخصیتهای داستانی در آن با ما به گپ و گفت نشستهاند.
چنین حس و حالی است که به فیلم جنبههای ماندگار و جذابیتی فراموشنشدنی میدهد. چیزی که هنگام خواندن قصهی جن و پری قدیمی، شاید در کودکی، تجربه کرده باشیم. حس و حالی از گشت و گذار در دنیایی پر از شکلات و چیزهای جادویی که مزهاش به یاد میماند. این تشبیه شکلات به چیزی شبیه قصهای جذاب، همان اِکسیری است که فیلم بهش چنگ زده و همان دلیلی است که ما را شیفتهی داستانسرایی بینظیرش میکند.