مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «برفِ روی کاج‌ها» از سودای به گِل نشسته عشق در زندگی یک زوج بالغ می‌گوید که با خوانشی متمایز از خیانت، وفاداری، پنهانکاری و صداقت تبدیل به اثری عمیق و آسیب‌شناسانه شده است.

پیمان معادی پس از نگارش فیلمنامه‌های مختلف؛ از «آواز قو» تا «کما» و «شام عروسی» و اثری قابل تأمل همچون «کافه ستاره»، اولین فیلم بلند سینمایی خود را بعد از ساخت فیلم کوتاه «ماتیک»، بر اساس فیلمنامه‌ای از خودش ساخت.

«برفِ روی کاج‌ها» روایتی است از زندگی یک زوج؛ رویا (مهناز افشار) معلم پیانو و علی (حسین پاکدل) دندانپزشک، که رابطه‌ای ۱۴ ساله و ظاهراً باثبات دارند. فیلم با سکانسی هوشمندانه آغاز می‌شود که زیرمتن درام را به شکلی موجز طرح کرده و در ادامه آن را در لایه‌های قصه تزریق می‌کند.

سکانس فروشگاه زنجیره ای که رویا و علی در حال خرید، ژیلا؛ زن پسرخاله علی را با مردی ناشناس می‌بینند و شروع به گمانه‌زنی می‌کنند. حتی علی می‌پرسد لازم است به پسرخاله‌اش زنگ بزند؟ که رویا مخالفت می‌کند. در ادامه ژیلا جلو می‌آید و مرد ناشناس را که برادر سوئدنشین او است و بعد از سال‌ها به ایران آمده، معرفی می‌کند.

فیلمساز از همین نقطه قضاوت‌گری کاراکترهایش و البته ما را به چالش می‌کشد و بده بستان مخاطب با فیلم آغاز می‌شود. اگر هر یک از ما در چنین موقعیتی قرار بگیریم، به چه راهکاری می‌اندیشیم و انتخاب ما چیست؟

همین‌جا یک پرانتز باز می‌کنم برای ذکر نقلی قولی از پیمان معادی در گفت‌وگویی که درباره همین فیلم با او داشتم. معادی برای تحقیق این فیلمنامه یک سوال مشترک را برای دوستان ایرانی و خارجی‌اش ایمیل کرده و رویکرد آنها برایش بسیار تعیین کننده بوده است.

سوال:

اگر فردی متأهل (زن – مرد) از آشنایانتان را در کنار فردی ناشناس (مرد – زن) ببینید، چه می‌کنید؟ اکثریت دوستان خارجی گفته‌اند حتما موضوع را با شریک زندگی آن فرد در میان می‌گذارند و اکثریت دوستان ایرانی هم گفته‌اند موضوع را پنهان می‌کنند و با شریک زندگی آن فرد در میان نمی‌گذارند!

اینجاست که می‌توان مدعی شد؛ معادی در این فیلم آسیب‌شناسی رابطه زوج‌ها را به شکلی موشکافانه و با تکیه بر فرهنگ، باورها، مناسبات و روابط جاری در جامعه ایران بسط و گسترش داده و به تصویر کشیده و به همین دلیل است که درام درونی این فیلم به ظاهر ساکن، تا این حد تأثیرگذار و تراژیک است.

تصاویر فیلم با فیلمبرداری استادانه محمود کلاری به شیوه سیاه و سفید، تداعی کننده همین شمشیر دولبه قضاوت‌های صفر و صدی است که اتمسفر جهان فیلم و به گفته بهتر زندگی رویا و علی را ساخته و به تدریج لایه‌های زیرین رابطه فروپاشیده‌شان برملا می‌شود.

معادی با تمرکز بر کاراکتر رویا به نوعی همین مواجهه اولیه را به عنوان نشانه ای از روحیه شخصی او انتخاب می‌کند تا به تدریج این زن را در معرض حقیقتی قرار دهد که بغل گوشش در جریان بوده؛ یعنی رابطه‌ای نامتوازن بین شاگرد پیانوی او؛ نسیم (آناهیتا افشار) و علی.

زنی که به نظر می‌آید مثل همان سکانس اول از روی نشانه‌های منجر به خیانت علی و فروپاشی رابطه‌شان، با تحلیل‌های ساده‌انگارانه یا خودفریبی عبور کرده و حالا در سفر و غیبت چند روزه علی؛ به واکاوی خودش، رابطه و گذشته‌اش می‌پردازد.

در این پروسه دردناک است که رویا شروع می‌کند به مرور نشانه‌ها؛ نه لزوماً در گذشته بلکه در زمان حال، این جستجو و پرسشگری نقطه آغاز سفر او از محدوده درون به جهان بیرون است. محدوده بسته‌ای که او برای حس کاذب امنیت برای خودش ساخته و در این خودفریبی نه فقط از علی و صورت واقعی رابطه‌شان بلکه از خودش هم غافل شده است.

چه بسا این روحیه انفعال و پذیرش که رویا را دچار سکون و رکودی زیرپوستی حتی در اکت‌ها و کنش و واکنش‌هایش کرده، یکی از دلایل پنهانکاری مریم (ویشکا آسایش) هم باشد. دوستی که با وجود آگاهی از رابطه پنهان علی، به رویا چیزی نگفته و در پایان رویا او را در معرض این پرسش سخت قرار می‌دهد (من حق نداشتم واقعیت رو بدونم؟) و مریم جواب می‌دهد (نمی‌دونستم دوست داری واقعیت رو بدونی یا نه؟)

حکایت تارهای موی سپید رویا در جدال سیاهی و سفیدی غالب بر اتمسفر فیلم، تداعی کننده همان حقیقتی است که آرام آرام راه خود را به جهان بسته ذهن این زن باز می‌کند و بالاخره رویا تصمیم می‌گیرد نگاهی واقعی به خودش، زندگی و حس‌های فراموش شده‌اش داشته باشد و به خودش فرصتی تازه بدهد.

هرچند بخش اعظم فیلم به واسطه سیر خودشناسی رویا به تنهایی و چگونگی شکافتن این پوسته می‌پردازد، اما نویسنده- فیلمساز تلاش کرده با ایجاز و به شکل کاربردی کاراکترهای فرعی را در مواجهه با رویا قرار دهد به گونه‌ای که از قِبَل این رویارویی، مخاطب بتواند با سویه‌ای جدید از سیر تغییر و کنش‌مندی رویا مواجه شود.

کاراکترهایی مثل مریم، پرهام؛ دوست پسر نسیم (زانیار خسروی)، نازی؛ زن همسایه و خواهر نریمان (الهام کردا) و کاراکتر سرخوش نریمان (صابر ابر). تکه‌های از هم گسیخته پازل شخصیتی رویا وقتی یکدیگر را کامل می‌کنند که او در این جستجوگری به خویشتن خویش بازمی گردد و فرصت همراهی با نریمان را برای رفتن به کنسرت به خودش می‌دهد و سنتز تعیین‌کننده اتفاق می‌افتد.

معادی به شکلی کارکردی بازگشت دوباره علی نادم را در فاصله رفتن رویا به کنسرت قرار داده، تا اعتراف به پشیمانی و اشتباه، فرصت خواستن برای بازگشت و تأکید او به اهمیت رابطه‌ای ۱۴ ساله که خودش زیر سوال برده؛ نه فقط برای رویا بلکه برای مخاطب هم چالش ایجاد کند و عیش او مُنغّص شود.

رویا صدای تپش‌های قلبش را از یاد برده بود و این همان حس از دست رفته در رابطه‌اش با علی است که او را به چالش می‌کشد و فیلمساز هوشمند را وامی‌دارد تا به غیر‌مستقیم‌ترین شکل ممکن این طغیان و کشمکش درونی رویا را به نمایش بگذارد.

صدای سالار عقیلی روی قابی که با محدوده صندلی رویا و نریمان در کنسرت بسته شده، به اوج می‌رسد و در همان لحظات نفر جلویی به شکل ضمنی از رویا می‌خواهد پایش را به صندلی نزند! این نهایت غَلیان احساس زنی است که در کنسرت گوش به هیاهوی درونش سپرده است.

سکانس کنسرت این اهمیت ویژه را هم دارد که مواجهه رویا و مریم این بار برای افشاگری و عذرخواهی مریم بابت پنهانکاری، در همین اتمسفر ثبت می‌شود. رجعتی به زیرمتن فیلم و همان پرسش درونی سکانس ابتدایی که به نوعی دیگر طرح می‌شود: (آیا رویا حق داشت یا دوست داشت از خیانت علی باخبر شود؟!)

ظرافت در پرداخت نقاط تعیین کننده درام در «برفِ روی کاج‌ها» و ایجاز و گزیده‌گویی معادی برای خلق جهانی پرجزئیات که همه لایه‌های آن در تعامل با هم و به نوعی تکمیل‌کننده یکدیگر هستند، به فینالی منجر می‌شود که بیش از هر چیز به ارتقا و تغییر دیدگاه کاراکتر محوری منجر می‌شود.

جایی که رویا در مواجهه با علی که بی‌اجازه به خانه بازگشته، تصمیم می‌گیرد احساس تازه یافته‌اش را با او در میان بگذارد. او دانستن را حق علی می‌داند هرچند هیچکس این حق انسانی او را به رسمیت نشناخت؛ نه علی، نه مریم، نه …

مونولوگ پایانی رویا، پایانی است بر دوران برزخی زندگی رویا که با همراهی مخاطب روی پرده نقش بست و این زن تجربه کرد و یاد گرفت که  به خودش، درونیاتش و قلبش پشت نکند و بی‌واسطه به تماشای خودش بنشیند.

ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند

آنکس که از او چرخ و هوا رقص کنند

جانها ز خوشی بی سر و پا رقص کنند

در گوش تو گویم که کجا رقص کنند

هر ذره که در هوا و در هامون است

نیکو نگرش که همچون ما مفتون است

هر ذره اگر خوش است اگر محزون است

سرگشته خورشید خوش بی چون است*

*ترانه «رقص ذرات» سالار عقیلی با شعری از مولانا.

تماشای فیلم برفِ روی کاج‌ها در نماوا