مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
اگر فکر میکنید هالیوود تمام داستانهای ممکن درباره جنگ جهانی دوم را روایت کرده است، خوب، دقیقاً اشتباه نمیکنید، اما آنها معمولاً هر داستانی را که باید درمورد آن جنگ گفت، دو بار نمیگویند.
استثنا: «عملیات مینسمیت» (Operation Mincemeat)، فیلم جدید کالین فرث که از ۱۵ آوریل ۲۰۲۲ در سینماهای بریتانیا روی پرده رفت و از ۱۱ مه توسط نتفلیکس بهصورت آنلاین نمایش داده شد، دومین فیلم هالیوودی است که داستان واقعی و حیرتانگیزی را به تصویر میکشد که دولت بریتانیا با قرار دادن اسناد جعلی در لباسهای یک مرد مرده، هیتلر را کاملاً فریب داد، اما به اعتبار جان مدن کارگردان و میشل اشفورد فیلمنامهنویس، در مقایسه با فیلم «مردی که هرگز نبود» (۱۹۵۶)، فیلم جدید اطلاعات بسیار بیشتری درمورد آن عملیات خارقالعاده ارائه میکند.
«عملیات مینسمیت» که بر مبنای کتاب غیرداستانی «عملیات مینسمیت: چگونه یک مرد مرده و یک نقشه عجیب نازیها را فریب داد و پیروزی متفقین را تضمین کرد» (۲۰۱۰) نوشته بن مکینتایر ساخته شد، تماشاگران را به پشت صحنه جنگ جهانی دوم میبرد، جایی که نوع متفاوتی از جنگ در جریان است. با وجود فراوانی فیلمها، این داستانی است که احتمالاً قبلاً نشنیدهاید. برای آشنایی کوتاه با داستان واقعی عملیات مینسمیت و این که متوجه شوید فیلم نتفلیکس چقدر دقیق است، ادامه این مطلب را بخوانید.
مبنای «عملیات مینسمیت» یک داستان واقعی است؟
بله. «عملیات مینسمیت» از روی داستان واقعی یُووِن مونتِگیو (با بازی کالین فرث در فیلم) و عملیات نظامی موفق بریتانیا در جنگ جهانی دوم که توجه ارتش آلمان را از حمله متفقین به سیسیل دور کرد، ساخته شد.
مونتگیو که بود؟ داستان واقعی عملیات مینسمیت:
مونتگیو یک افسر اطلاعاتی بریتانیا بود که نقش اصلی در آن عملیات نظامی داشت. او بعدها در ۱۹۵۳ در کتاب خود «مردی که هرگز نبود» جزئیات عملیات را مستند کرد که سه سال بعد مبنای فیلمی به همان نام شد. بهاینترتیب، «عملیات مینسمیت» نتفلیکس دومین فیلمی است که درباره این داستان واقعی کاملاً جذاب ساخته شده است.
سال ۱۹۴۳ بود؛ نیروهای متفقین برای یک حمله بزرگ به جزیره سیسیل در ایتالیا آماده میشدند. افسران اطلاعاتی بریتانیا برای فریب نیروهای محور یا متحدین (شامل آلمان نازی، ایتالیا، ژاپن و دیگر کشورهای متحد آنها)، اطلاعات نادرست را – اسنادی که حاکی از حمله متفقین به یونان و ساردینیا بود – در جسد یک مرد جاسازی کردند، با این هدف که ارتش آلمان آن اسناد جعلی را پیدا کند. برای اجرای این نقشه، دو افسر بریتانیایی – مونتگیو و چارلز چالماندلی (با بازی متیو مکفادین) – جنازه مردی بیخانمان را به دست آوردند که بر اثر سم موش مرده بود و یک هویت خیالی برای او خلق کردند: سروان ویلیام مارتین.
سپس جسد در امتداد سواحل جنوبی اسپانیا رها شد، جایی که ماهیگیران آن را پیدا کردند و اسناد را به انگلیسیها پس دادند، اما قبل از آن، مدارک و شواهد را به آلمانیها نشان دادند. بعداً رمزگشایی پیامهای رمزی آلمانیها نشان داد نقشه موفق بود و نازیها فریب خوردند. نیروهای آلمانی بهجای سیسیل به یونان اعزام شدند و حمله متفقین به سیسیل موفقیتآمیز بود.
ایده فریب دشمن از دریادار جان گادفری (با بازی جیسون آیزکس) و دستیارش، ایان فلمینگ (با بازی جانی فلین)، دریابان و نویسنده مجموعه رمانهای «جیمز باند» در سالهای بعد بود، اما درواقع، ایده مشخص جاگذاری اسناد جعلی در جسد یک مرد مرده از یک رمان گرفته شد.
مکینتایر که کتاب او مبنای فیلم جدید است، توضیح میدهد: «درواقع ایده آن نقشه از یک داستان گرفته شد؛ از رمان فردی به نام بزیل تامسون. دیگر کسی کتاب تامسون را نمیخواند، اما کسی که این کار را کرد ایان فلمینگ بود. او دستیار دریادار گادفری، رئیس اطلاعات نیروی دریایی بریتانیا در دوران جنگ بود که بعدها الگوی «ام» در داستانهای جیمز باند شد. فلمینگ بر مبنای رمان تامسون، ایده عملیات را به گادفری پیشنهاد کرد؛ بنابراین این ایده تقریباً بهطور کامل از یک داستان زاده شد. از رمانها آمد.»
اگرچه مبنای بخش زیادی از فیلم نتفلیکس، داستان واقعی کتاب مکینتایر است، اما در جاهایی از کتاب فاصله میگیرد. بهعنوان مثال، درحالیکه سوابق رسمی عملیات اشاره دارد جسد مورد استفاده در آن ترفند، گلیندور مایکل بود، اما این مسئله هرگز بهطور کامل تائید نشده است. مونتگیو در کتاب خود از اشاره به هویت جسد خودداری کرد و نوشت: «او فردی تا حدی بیمسئولیت و تنبل بود و تنها کار ارزشمندی که انجام داد پس از مرگش بود.» هویت آن مرد سالها بهعنوان مایکل شناسایی نشد تا این که در ۱۹۹۶ به لطف کشف اسنادی در دفتر اسناد عمومی این مسئله تائید شد.
فیلم همچنین به یک مثلث عشقی بین مونتگیو، چالماندلی و جین لزلی (با بازی کلی مکدونالد)، کارمند ام آی ۵ (اداره امنیت داخلی بریتانیا) که در نقش نامزد مرد مرده از او عکس گرفته شد، اشاره میکند. درحالیکه لزلی واقعاً حاضر شد آن عکس از او گرفته شود، با توجه به ماهیت جنسیتی ارتش بریتانیا در آن زمان و حالا، نقش لزلی در آن عملیات به آن اندازه که فیلم نشان میدهد، دور از ذهن به نظر میرسد، اما مگر میشود یک فیلم حتی ذرهای ماجراهای عاشقانه نداشته باشد؟
بااینحال، مکینتایر اصرار دارد بخش زیادی از داستان کاملاً بر مبنای حقیقت است. او میگوید: «تا وقتی ام آی ۵ اسناد و مدارک خود درباره آن عملیات را از حالت طبقهبندیشده خارج نکرد، واقعاً نمیتوانستید داستانهای واقعی درباره موضوعی چنین گیجکننده و تخیلی بگویید؛ بنابراین من شروع به بررسی پروندههای ام آی ۵ کردم و آنها واقعاً گنجینهای خارقالعاده از جزئیات هستند، چون توسطِ و برای افرادی نوشته شدند که هرگز انتظار نداشتند عمومی شود. همیشه قرار بود آن اسناد و مدارک را مخفی نگه دارند؛ بنابراین بهگونهای صادقانه هستند، درحالیکه اکثر پروندههای رسمی صادقانه نیستند. بیشتر کسانی که میدانند چنین اسنادی قرار است روزی منتشر شود سعی میکنند کمی روی آن سایه بیندازند، سعی میکنند کمی لاپوشانی کنند یا خود را بهتر نشان دهند یا دیگران را بدتر نشان دهند. پروندههای مربوط به آن عملیات این ویژگی را ندارند. درواقع گزارشهای کاملاً واقعی درباره اتفاقات در حال وقوع هستند.»
راز یک داستان خوب
جان مدن کارگردان «عملیات مینسمیت» که بیشتر بهعنوان کارگردان فیلم برنده اسکار «شکسپیر عاشق» شناخته میشود، درباره منشأ فیلمی که هم کمدی است و هم جاسوسی است و همچنین تأملی بر قدرت دستکاری واقعیت و استفاده از تخیل بهعنوان یک عمل خلاق است، میگوید: «راز یک داستان خوب؟ هرگز قبل از آن که شروع به گفتن کنید، پایان آن را حدس نزنید یا ندانید. من از فیلمهایی خوشم میآید که غافلگیرکننده هستند و این داستان مشخصاً پر از غافلگیری است، نهفقط برای کسانی که آن را مینویسند. بلکه ازاینجهت که وقتی دیگر روی چیزی کنترل ندارند چه اتفاقی میافتد. غافلگیری یک سلاح استثنایی است. غافلگیر شدن در زندگی همیشه خوشایند نیست، در عوض در یک فیلم خوشایند است. حرکت کردن برخلاف انتظارات تماشاگر راهی برای به قلاب انداختن او و ارتباط بیشتر او با داستان است. هیچکاک همیشه بین تعلیق و غافلگیری در حرکت بود و این فیلم هم روی هر دو مورد کار میکند. من در عین حال داستانهایی را دوست دارم که تماشاگر با دیدن آن نمیتواند بلافاصله تصمیم بگیرد.»
ترکیب کامل لحنهای مختلف داستان مکینتایر بود که مدن و میشل اشفورد، فیلمنامهنویس «عملیات مینسمیت» را جذب کرد: «این یک داستان احساسی است، یک کمدی است، یک تریلر است، عناصر جاسوسی دارد و در مکانی متفاوت از جایی که شروع میشود به پایان میرسد. به اعتقاد من این نیاز اساسی یک داستان سینمایی است.»
اما با وجود همجواری اجتنابناپذیر، مدن مشتاقانه اشاره میکند که «عملیات مینسمیت» بههیچوجه به شرایط کنونی تقابل نظامی روسیه و اوکراین مرتبط نیست. «ما این فیلم را دو سال پیش زمانی ساختیم که شرایط کاملاً متفاوت بود، اما همزمان در فیلم دیالوگی هست که وینستون چرچیل میگوید: «روسیه، جنگ فردا خواهد بود.» حال و گذشته، چون نوعی جنون ثابت در جنگ هست، اما آخرین کاری که من میخواهم انجام دهم این است که در بحبوحه یک تقابل وحشتناک در اروپا که همه تجربیات ما را دوباره در یک چارچوب قرار میدهد، درباره این فیلم صحبت کنم یا آن را تبلیغ کنم: نهتنها بهواسطه داستانهایی که در سینما روایت میشود، بلکه فقط کافی است بیرون بروید تا با دیدن همه این اتفاقات احساس گناه و فلج شدن کنید.»
برخلاف بیشتر فیلمهایِ با موضوع جنگ جهانی دوم، «عملیات مینسمیت» بر رویدادهای بزرگ مانند دی دِی یا دانکرک تمرکز نمیکند: «آنچه فیلم میگوید گوشهای از دنیاست، جایی که در آن همه به این حقایق عادت کردهاند، غرق در زندگی خود هستند، فرصتها برای خوشگذرانی را مزه مزه میکنند و در تاریکی مطلق زندگی میکنند، حتی اگر بهنوعی همیشه سعی کنند در یک فضای غیرعادی، جایی که همهچیز وارونه است، یک تعادل جدید پیدا کنند، جنگ در جریان است، اما در جای دیگر.»
صحبت درس دادن نیست، بلکه فرصتی برای کند و کاو برخی از پویاییها و روایت داستان خارقالعاده کسانی است که به گفته مدن، به دلایل مختلف سنی یا جنسیتی در خانه و دور از جبهه به حال خود رها شدهاند، «یک گروه از مردم که در یک جنگ متفاوت هستند. آنها در کنار هم به خالقان داستانی تبدیل میشوند که در آن گم میشوند و این کاملاً انسانی است. هیچکدام از این شخصیتها هیچ کار خارقالعادهای انجام نمیدهند، نه احساس قهرمانی میکنند و نه پیروزی. در آن لحظه، قهرمانان کسانی بودند که در جبهه مبارزه میکردند.»
در دنیای توصیفشده در فیلم که بهطور سنتی تحت سلطه مردان است، زنان (کلی مکدونالد و پنهلوپه ویلتون) یک نقش اساسی دارند و اغلب به یک نقطه مرجع تبدیل میشوند. کارگردان توضیح میدهد: «آنها بیانگر قلب و وجدان فیلم هستند. مردان به شکلی اجتنابناپذیر در یک نوع رقابت قرار میگیرند، همچنین ازاینجهت که چه کسی میخواهد ماجرا را کنترل و هدایت کند، چون مونتگیو و چالماندلی دو شخصیت خیلی متفاوت هستند. در عوض، زنان با هم در یک مسیر قدم میزنند، از یک راه میروند، از واقعیت دور میشوند، اما دوباره برمیگردند. آنها حداقل در دنیای من در مرکز جهان هستند و به همین دلیل همیشه سعی میکنم همهچیز حول یک دیدگاه زنانه بچرخد، حتی در شرایطی که ازنظر فنی به نظر میرسد مردان مسئول هستند.»
منبع: دیسایدر، اوپن تیپز