مجله نماوا، گلاره محمدی
بیلبوردها و فضای مجازی پر شده بود از تصاویر جوانانی کمتر دیده شده در فضای سینما و تلویزیون، با نامِ یک سریال؛ «خسوف»، مازیار میری (کارگردان)، همایون اسعدیان (تهیهکننده) و با صدای محسن چاوشی. این ترکیبِ کنجکاویبرانگیز مخاطب را ترغیب میکرد که منتظرِ دیدنِ مجموعهای متفاوت باشد، اما در سالهای اخیر کم نبودهاند مجموعههایی که در ابتدا نویدِ متفاوت بودن دادهاند، اما در ادامه و انتها با سرخوردگی بیننده را بدرقه کردهاند. پس «خسوف» بر لبه تیغی حرکت میکرد که از یک سو میتوانست اوج گرفته و مورد استقبال قرار گیرد و از سوی دیگر نتواند همراهی تماشاگر را تا انتها با خود داشته باشد. از جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰ تا جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ مسیری طی شد که میتواند تجربه و کارنامه کاری دستاندرکاران این مجموعه را به پیش و پس از خود تقسیم کند.
«خسوف» در بیان داستانش (در ۳۰قسمت) تعجیل نکرد و بجز یکی دو قسمت میانی، روایتش از نفس نیفتاد. در هر قسمت موضوعی پیشبرنده برای ارائه قصه خود داشت و این کشش را در بینندهاش به وجود آورد که پیگیر قسمتهای بعدی باشد. در این مسیر و به مدد خلق شخصیتهایی که باورپذیر بودند و بیننده میتوانست مابهازای آنها را اطراف خود ببیند، به جرات میتوان گفت حجم مخاطبان سریال با تعریفی که از یکدیگر میشنیدند، رفتهرفته بیشتر شد و به همین دلیل سریال تبدیل به مجموعهای کمحاشیه، اما پرمخاطب در میان تولیدات نمایش خانگی شد.
«خسوف» با بهرهگیری از جوانانی نوظهور و مستعد، داستانی عاشقانه را بر بستری اجتماعی – فرهنگی روایت کرد و از دل آن به طرح معضلاتی پرداخت که پیش از آن نیز در سریالها و فیلمهایی به تصویر کشیده شده بود، اما اینبار شاید سازندگان اثر چاشنی جسارت را کمی افزودهاند و از سطح فراتر رفته، واقعیتهای امروز جامعهمان را عریان و بیپرده به نمایش گذاشتهاند. از همین روست که بازخوردهای مردم و تماشاگران از قسمتهای مختلف سریال در شبکههای اجتماعی، به بخشی لاینفک از این مجموعه تبدیل شده و حاصل جمع مباحث مطرح شده در «خسوف» و نظرات مکتوب مخاطبان (در قالب کامنتهای منتشر شده در صفحات سینمایی و گاه غیرسینمایی) برآیند نگاهِ غالب جامعه این روزهای ماست.
بار اصلی داستان بر دوش امیر سنایی (سجاد بابایی) و آتیه ناصح (مینو شریفی) است، همه چیز حتی خرده داستانهای فرعی براساس عمل و عکسالعملهای این دو شخصیت شکل گرفته و تعریف میشود. امیر که در یک خانواده سنتی با مادری فرهنگی رشد کرده، با دیدن آتیه، محدوده امن(comfort zone) خود را رها می کند، به آینده تضمین شدهاش پشت پا میزند و در یک کلام مقابل خانوادهاش میایستد، چون عشق را جورِ دیگری یافته است. او که در یک بازی کلامی (شرطبندی) با دوستانش موفق به هم صحبتی با آتیه شده، از شخصیت مستقل و جسورِ او، اعتماد به نفس میگیرد و تلاش میکند استقلال خود را با فاصله گرفتن از خانواده تعریف کند. برای امیر، اسما (المیرا دهقانی) دخترِ دایی مهراب (امین تارخ) است که در مدرسه مادرش (فریبا خادمی) درس خوانده، امیر را دوست دارد و در تصاویر کوتاهی که از او میبینیم تلاش میکند در ابراز علاقه به امیر کوتاهی نکند. اما فاصلهای که به واسطه تحصیلِ اسما در لندن میان او و امیر افتاده، این باور را در امیر ایجاد کرده تا رابطه دونفرهشان را آنچنان جدی نبیند و از همین رو خلاء عشقی ملموس را با ورودِ آتیه به زندگیاش جبران کند.
همین اتفاق برای علیرضا (پوریا رحیمی سام) به شکل دیگری میافتد؛ او که نمی خواهد پادویی ساده در شرکت خانوادگیشان باشد، با حضورِ بیپروای سمیرا (پریا مجللی) جرأت پیدا میکند راههای نرفته را به سرعت (و البته به هر قیمتی) طی کند تا بتواند مرهمی بر زخمهای کهنهاش، مثل دیده نشدن از سوی خانواده، بگذارد.
اما تماشاگر با کدامیک از این شخصیتها همسوتر است؟ بین سمیرا و آتیه کدامیک را برمیگزیند؟ رفتار علیرضا را مطابق با معیارهای اخلاقی میداند یا آنچه از امیر سر میزند را میپسندد؟ مثلاً در مورد عشق امیر و اسماء، نظرات متفاوت است؛ تا پیش از اینکه اسماء، خود را یکی از اضلاع مثلث عشقی (امیر، آتیه، اسماء) بیابد، سهم بیشتری از نظرات مثبت و دلسوزانه را به خود جلب میکند و وقتی روی دیگری از خود نشان میدهد، حتی ابتداییترین حقِ او که محترم شمرده شدنش بهعنوان عشق اول است، از نظر مخاطب دور میماند. آیا این بدان معناست که تماشاگر با متر و معیار اخلاق، حرکت امیر در نادیده گرفتنِ نامزدش را نمیپسندد؟ آیا دروغی که اسماء برای تصاحب امیر و از میدان به در کردن رقیب (آتیه) میگوید، این کاراکتر را از چشم بیننده میاندازد؟ یا گرمای عشقی که میان امیر و آتیه شکل گرفته، مخاطب را به تمنای وصال این دو (به هر بهایی) مشتاق میسازد؟
برای پاسخ دقیقتر و تحلیل بهتر از آنچه تماشاگر را به سمت انتخابهایی غافلگیرکننده سوق میدهد، بد نیست اشارهای به تفکرات پدر آتیه (مسعود کرامتی) داشته باشیم. او که روزی سودای تغییر جهان را در سر داشت، حتی نتوانست در خانه خود مبانی اخلاقی و معیارهایی که به آن باور داشت را پیاده کند. آرمان (کسری پرتوی) کوچکترین بویی از اخلاق نبرده است، با عشقِ زندگیاش روراست نیست، برای رسیدن به هدفش همه حتی تنها خواهرش، آتیه، را دور میزند و فقط و فقط به فکر منافع خودش است. اما این بیاخلاقی فقط به آرمان خلاصه نمیشود و در هر سن و موقعیتی نمایندهای در داستان دارد؛ سمیرا برای رسیدن به اهداف بلند پروازانهاش زیر پا گذاشتن را پیشه میکند؛ از آتیه که دوست صمیمیاش بوده تا ثمین (نسیم یعقوبی)، خواهرش، و علیرضا شریک زندگیاش و درواقع کسی که او را به مقام و جایگاهی رسانده است. مهراب هم نه برای شکست عاطفی دخترش، اسما، که برای رسیدن به عشق پیرانه سر تلاش دارد آتیه را از امیر دور نگه دارد و رضی (علی عمرانی) که شرِ مطلق است. پس میتوان نتیجه گرفت که اخلاق نخستین و مهمترین حلقه مفقوده در میان روابط حاکم بر فضای داستان و شاید به نوعی جامعه امروز ماست و شاید بتوان گفت که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری، شاهد مرگ اخلاق هستیم، اخلاقی که میتواند اولین و بزرگترین عنصر در جهت متوقف کردن انسان از دست زدن به کارهایی باشد که عاقبتی جز پشیمانی ندارد.
اما آنچه بیننده را با چنین فضایی همراه میسازد، نمیتواند تنها دیدن آموزههای اخلاقی و نتیجه گرفتن از آنها باشد. کشش قصه از نقطه دیگری است که اتفاقاً آن هم این روزها کمیاب و نادر شده است؛ عشق. حالِ خوبی که میان امیر و آتیه دیده میشود و گرمای عشقی که حتی با وجود فرزند میان امیر و اسما، خبری از آن نیست، بیننده را وامیدارد تا در پی سرانجامی خوش و پایانی امیدوارکننده برای شخصیتهایی باشد که با آنها همذاتپنداری کرده و درواقع آنها را بهعنوان کاراکترهای مورد قبول خود، برگزیده است. تمایل به کنار هم قرارگرفتنِ مجدد امیر و آتیه حتی به بهای جدایی از اسماء (با این تعبیر که تاوان دروغی که گفته را اینچنین میپردازد) نشان میدهد که جامعه (حداقل بخشی که نظراتشان را درقالب کامنت بیان میکنند) هم به راحتی میتواند اخلاق را به پای عشق قربانی کند! شاید چون در اکثر مواقع، عاقبتِ اخلاقی عمل کردن را در از دست دادن دیده و نمیخواهد عشقی که با آن همراه شده را ناکام ببیند.
اما سازندگان «خسوف» به آنچه باور داشتهاند عمل کردهاند و شخصیتهایی را (در بطن داستان نه خارج از آن و به شکلی گل درشت) برجسته ساختهاند که اخلاق و عشق را توأمان حفظ کردهاند؛ آتیه و مهتاب. آتیه که عشق و اخلاق را در رفتن و ترکِ موقعیتی مییابد که میتواند انگیزههای انتقام و پاگذاشتن روی مبانی و اصولی که به آن باور دارد را در او زنده کند و مهتاب که چهاردیواری کافهاش، بوی نان و قهوهاش، معنای زندگی دوباره پس از ناکامی در عشق است و در مواجههاش با امیر و آتیه و نکاتی که به هریک از آنها گوشزد میکند، نقش پررنگ اخلاق را در باورهایش به نمایش میگذارد.
*از متن ترانه تیتراژ ابتدایی سریال با صدای محسن چاوشی
سریال زیبایی بود که هوشمندانه از واقعیت های جامعۀ ما نشأت گرفته بود. برای دست اندرکاران تهیه اش و بازیگران خوبش آرزوی موفقیت های بیشتری دارم.