مجله نماوا، یزدان سلحشور
مشکلِ اصلی ساخته شدنِ یک سریال یا فیلم سینمایی، بر مبنای رمان یا داستانهای تصویری، پس از گذشتِ دههها، این است که ایدههای این آثار، در آثار دیگری به کار گرفته میشوند و با شگردهایی تازه «اجرا» میشوند اما زمانی که قرار است که همان «ایده»ها در کار اصلی بدل به سریال یا فیلم شوند، چون مخاطبان نسخههای تصویری الهامگرفته از آنها را دیدهاند، دیگر «اورژینال» [اورژینال/ فرهنگ فارسی معین/ (اُ) [ فر. ] (ص .) ۱- هر چیز اصل یا اصیل که تکثیر یا مشابهسازی شود، نسخه اصلی. ۲ – هر چیز بدیع و نو که سابقه نداشته باشد، اولین ، نخستین ، اصیل.] به حساب نمیآیند. این مشکل بزرگِ سریال کنستانتین هم هست که براساس کمیکهای دی سی ساخته شده؛ کمیکهایی که تاریخ نخستین انتشارشان به ۱۹۸۵ برمیگردد اما منبع الهامِ بسیاری از آثار تصویری با رویکردهای متافیزیکی بودهاند آثاری مثل سریال «گریم» [از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۷ از شبکه انبیسی پخش شد الهام گرفته شده از داستانهای براداران گریم اما در جهان امروز با حضور چندین کارآگاهِ پلیس با قدرتهای ماورائی] که در جذب مخاطب، موفق بوده و در روند تولید به فصلِ ششم خود هم رسیده.
سریال کنستانتین علاوه بر این مشکل، دچار یک مساله دیگر هم بوده: رقابت با فیلم «کنستانتین» با بازی کیانو ریوز که در زمان نخستین نمایشاش در سال ۲۰۰۵ با موفقیتِ جهانی مواجه شد و طرفدارانِ زیادی پیدا کرد فیلمی که با بودجهی ساخت ۱۰۰ میلیون دلاری، بیش از ۲۳۰ میلیون دلار در گیشه فروخت و پس از آن هم تا همین سال ۲۰۲۲، در شبکههای مختلف تلویزیونی به شکل مکرر نمایش داده میشود. [حتی در شبکههای تلویزیونی ایران.]
این دو دلیل، شاید مهمترین دلایلی باشند که چرا سریال کنستانتین به رغم موفقیت در جذبِ مخاطب و دریافتِ نقدهای مثبت از سوی منتقدان، بیش از یک فصل ادامه پیدا نکرد و دی سی ترجیح داد که شخصیت «کنستانتین» را در محدودهی انیمیشنهای خودش ادامه دهد و همچنین به شکل محدود در سریالهای «دنیای مشترک کماندار» [این دنیای مشترک، به «دنیای دی سی» شهرت دارد؛ سریالهایی مثل کماندار، فلش، افسانههای فردا، سوپرگرل، بت وومن، صاعقه سیاه و استارگرل و کنستانتین از مجموعه هایی هستند که در این دنیای مشترک قرار دارند و از شبکه سیدابلیو پخش میشوند. تعدادی سریال انیمیشنی-اینترنتی و مجلههای مصور نیز در ارتباط با این دنیا منتشر شده است نظیر لوسیفر و بلک لایتنینگ]؛ مخصوصاً در سه سریال «فلش»، «افسانههای فردا» و «بت وومن».
یک سریال جذاب
وقتی قرار است صحبت از عوض کردنِ یک بازیگر برای یک نقشِ مشهور به میان آید، احتمالاً هیچ مثالی بهتر از نقش دکتر لکتر نیست [شخصیت مشهور رمانهای توماس هریس] که با بازی آنتونی هاپکینز به یکی از ماندگارترین نقشهای تاریخ سینما بدل شد، اما سازندگان سریال هانیبال به هر دلیلی تصمیم گرفتند که این نقش را مدس میکلسن بازی کند که با تغییرِ مسیرِ شیوه بازیگری، نقش دکتر لکتر را از نو خلق کرد. اشاره به چنین موردی، به خاطر این است که به این نکته اشاره کنم که عوض کردن بازیگر در سریالی چون «کنستانتین» و دادن نقش به مت رایان به جای کیانو ریوز [که میدانیم دستمزد بسیار بالایی دارد] تا چه حد میتوانست چنین مجموعهای را زمین بزند اما چند امتیاز مت رایان باعث شد که چنین اتفاقی نیفتد:
یک. ریوز به رغم موفقیت در این نقش، بخشِ تاریکِ شخصیت کنستانتین را که طرفداران کمیکهای دی سی با آن آشنا بودند، چندان به نمایش نگذاشته بود کلاً ریوز بازیگری نیست که بشود زیاد روی «منفی به نظر رسیدناش» حساب کرد! [به سهگانهی جان ویک نگاه کنید که این همه آدم را میکشد، اما مخاطب، حق را به او میدهد چون کیانو ریوز است!] در مقایسه با او، مت رایان وجوه تاریک شخصیتاش، خیلی بیشتر است به همین دلیل است که ما فدا کردن یکی از دوستاناش را در یکی از بخشهای سریال باور میکنیم.
دو. شمایل مت رایان به شمایلی که از «کنستانتین» در کمیکهایش میشناسیم، خیلی شبیه است؛ شبیهتر از کیانو ریوز در فیلم «کنستانتین».
سه. مت رایان همان مسیر مس میکلسن را طی میکند یعنی شخصیت را کاملاً عوض میکند و شیوهی بازی را هم به همچنین. مت رایان بازیگر خوبیست [البته نه در حد مس میکلسن] که میتواند با نقشاش راحت کنار بیاید.
چهار. کیانو ریوز در فیلم، بدل به بخشی از دنیای ماورائی آن شده، اما مت رایان نقشاش انگار از آثار نوآر دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بیرون آمده یعنی نوعی دیالکتیک در اثر شکل گرفته که در خدمتِ بهبودِ کیفیتِ کار است نه در مقابلِ آن؛ با این همه، اگر شما هم مثلِ من فکر میکنید که فیلم «کنستانتین» از سریالاش موفقتر است، پس ما در یک تیمایم!
موفق در هر قسمت
چرا ما از این مجموعه به اندازهی کافی لذت نمیبریم؟ وقتی قرار است یک سریال ساخته شود، ما با سه رویکرد مواجهیم: یک. یک داستانِ واحد را از قسمت اول تا قسمتِ آخر یک فصل ادامه دهیم. دو. هر قسمت، داستانِ مجزایی داشته باشد با شخصیتهای مشترک در کلِ فصل. سه. یک خط داستانی واحد داشته باشیم که تا انتهای فصل ادامه پیدا کند اما در هر قسمت هم خردهروایاتی داشته باشیم که پروندهشان بسته شود؛ [که به نظر میرسد در این مجموعه ما با روش سوم مواجهیم] هر کدام از این انتخابها، شیوههای «اجرا»یی متفاوتی دارند که این شیوهها، بدون استثناء با شیوهی ساخت همان داستان، در دلِ یک اثر سینمایی با زمانی محدود، متفاوت است. من در آغازِ این متن، به دو مشکلِ عمدهی سریال کنستانتین اشاره کردم حالا میرسیم به مشکلِ سوم که «اجرا»ی هر قسمتِ سریال، با نگاهی به شیوهی «اجرا»ی فیلم «کنستانتین» است؛ اینکه سازندگان فیلم بخواهند داستان هر قسمت را در ۴۳ دقیقه به همان شکلی روایت کنند که در فیلم ۱۲۱ دقیقهای روایت شده، انتخابِ نادرستی نبوده و در «فشردهسازی روایت» هم اتفاقاً موفق بودهاند؛ مشکل از آنجایی شروع میشود که این شیوهی «اجرا»یی در کل سریال، گسترش پیدا نمیکند فقط «تکرار میشود»! بعد بعضی از شخصیتها، در قسمت بعدی غیب میشوند و در چند قسمت بعد دوباره ظاهر میشوند و حتی بدونِ هیچ دلیل روایی محکمی، جبهه و انگیزههاشان عوض میشود! اگر هنوز در یک تیم هستیم توصیه میکنم همزمان از ضرباتِ در چارچوبِ «سریال» [با تعداد گلهای کمتر!] لذت ببرید و برای حفظ توپِ «فیلم» و با ضرباتِ در چارچوب کمتر [اما گلهای بیشتر!] شادمانی کنید!
تماشای آنلاین سریال کنستانتین در نماوا