مجله نماوا، یزدان سلحشور
چطور است از اینجا شروع کنم که بنا نبود که من دربارهی سریال پیس میکر (Peacemaker) جیمز گان چیزی بنویسم، سهل است اصلاً قرار نبود که سریال را نگاه کنم! چرا؟ چون به نظرم کارنامهی دو کمپانی رقیب مارول و دی سی در چند سال اخیر در زمینهی سریالسازی تعریفی ندارد؛ این البته دلیل اولش بود! دلیل دومش این بود که این سریال، دنبالهی «جوخه انتحار۲» است به کارگردانی همین کارگردان که گرچه در قیاس با فیلم اول، بهمراتب بهتر بود اما در مجموع تعریفی نداشت! دلیل سوم هم این بود که نمیدانم چه طلسمیست که هر کس که در مارول، خوب فیلم میسازد در دی سی کار را خراب میکند! نمونهاش هم همین جیمز گان، که سری «نگهبانان کهکشان»اش واقعاً قابل توجه بود اما «جوخه انتحار۲»اش، اصلاً جالب توجه نبود یا جاس ویدون که «انتقامجویان» ۲۰۱۲اش، تحولی بود در ساختِ آثار ابرقهرمانی اما وقتی برای دی سی «لیگ عدالت» را ساخت، واقعاً بد ساخت و اگر انتشار «نسخه زک اسنایدر» این فیلم نبود، این فیلم به کلی فراموش میشد. اما چرا سریال را دیدم؟ مطمئناً به دلیل امتیاز ۸.۵ IMDbاش نبود! چون زیاد نباید به این امتیازهایی که تماشاگرانِ نوجوان دارند اعتماد کرد و معمولاً هم بعد از مدتی، همین امتیازهای بالا اُفت ناگهانی دارند. دلیلاش را خیلی واضح بگویم: پسرم که ۱۴ سال سن دارد، مجبورم کرد که سریال را دو نفری ببینیم! البته قبلاً یک بار دیده بود، برای بار دوم با من دید و از آنجایی که دلِ خوشی هم از «جوخه انتحار۲» نداشت، موقع دیدن سریال دائم به تفاوتها اشاره میکرد و من هم این تفاوتها را تأیید میکردم البته با این نگاه انتقادی، که در نهایت این تفاوتهای واقعگرایانهی مجموعه تلویزیونی با «جوخه انتحار ۲»، به قول مسعود فراستی به «فرم» بدل نشده! شاید اصلاً بهتر بود این مطلب را پسرم مینوشت که دلایل خودش را بنویسد اما من مینویسم با اشاراتی به نظرات او.
خواستهاند کار را ارزان تمام کنند!
همه چیز با «جوخه انتحار۲» شروع میشود که بناست ادامهی فیلم اول باشد با شخصیتهای شروری که قرار است کارهای خوب انجام دهند آن هم با کمکِ بمبی که در سرشان است و اگر از مسیر منحرف شوند کلهشان را منفجر میکند! این وسط، ما چند ضد قهرمان مشهور دی سی را داریم به اضافهی یکی که به اندازهی بقیه مشهور نیست یعنی صلحطلب که قسم خورده برای رسیدن به صلح، تا میتواند بکشد! طبیعتاً این شخصیت، زیاد نباید مهم باشد شخصیتی که در ۱۹۶۶ به نویسندگی جو گیل و طراحی پت بویت خلق شده بود و چندان هم موفق نبود در کمیکاستریپها اما از اواسط فیلم برجسته میشود و در نهایت هم، اواخر فیلم کشته میشود با این همه آخر فیلم، که همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود، با کمک تکنولوژی دوباره به زندگی برمیگردد. چرا؟ چون قرار است که به نویسندگی و کارگردانی جیمز گان که نویسنده و کارگردان «جوخه انتحار۲» هم هست، به شخصیتِ اصلی یک مجموعه تلویزیونی بدل شود؛ مجموعهای که وجوه پارودیسازی آن، بر وجوه ابرقهرمانیاش میچربد و بخشِ اعظماش، شبیه سریالهای پلیسیِ دههی ۱۹۷۰ است و جنبههای متافیزیکیاش در قیاس با جنبههای واقعگرایانهاش کمرنگ است. [این همان جذابیتی بود که پسرم را جذبِ این سریال کرد نسلی که دی سی را با بتمنهای کریستوفر نولان شناخته، خُب ترجیح میدهد که واقعیت بر متافیزیک بچربد.] صلحطلب، پسرِ یک ضدِقهرمانِ دانشمند و نژادپرست است که مثلِ آبِ خوردن میتواند پسرش را لو بدهد! باقیِ شخصیتهای داستان هم، چندان اوضاع و احوال بهسامانی ندارند.
نابغهی گروه پشتیبانیِ صلحطلب آن قدر ابله است که برای رد گم کردن، مشخصاتِ پدرِ صلحطلب را جای مشخصات او وارد اسناد رسمی و پدر را راهی زندان میکند! در واقع این سریال، به نوعی یادآور فیلمهای ترسناک-کمدی-تهوعآورِ دههی ۱۹۸۰ هم هست جایی که یک پلیس میگوید بخشی از یک پیتزا را پیدا کرده ولی در واقع، بخشی از صورتِ مقتولیست که با تکنولوژی کلاهِ صلحطلب که ساختِ پدرش است، تکه-پاره شده! مجموعه صلحطلب به رغمِ برخی سکانسهای دیدنی، از یکپارچگی در ساخت، محروم است حتی در مواجهه با مخاطب هم تکلیفاش روشن نیست که مخاطبانِ نوجوان را در نظر گرفته یا مخاطبانِ بزرگسال را. نمایش فجیع مرگ، اصرار بر محور قرار دادن روابط نامتعارف در داستان و ساز و کار صحنههای زندان، گروهِ سنی مخاطبِ مجموعه را میتواند به بالای ۱۷ سال برساند در حالی که بخشِ اعظمِ داستان و حتی نوع شوخیها، در حدِ مخاطبانِ تا ۱۳ سال است. نکتهای که شخصاً نتوانستم با آن کنار بیایم انتخابِ صلحطلب برای محور شدن در این داستان است به نظرم پتانسیلِ لازم را نداشته و ندارد. به گمانم شخصیت بلاداسپورت با بازی ادریس البا در «جوخه انتحار۲» یا ددشات با بازی ویل اسمیت در فیلم اول، برای محورِ چنین داستانی قرار گرفتن، خیلی بهتر بودند [پسرم البته معتقد است که صلحطلب، نمایندهی جامعهی هرجومرجطلب جهانیِ امروز است که هیچ چیزش جای خودش نیست! از نظرِ او، خندیدن نوعی مکانیزم دفاعیِ ماست در قبال خشونت که در این مجموعه، به فرم بدل شده! نظرِ اوست نه نظرِ من!] مشکل اما، احتمالاً مربوط به کمهزینه تمام شدنِ سریال بوده که نه تنها، خردهروایاتِ آن را بهشدت کاهش داده که سکانسهای اکشن را هم کم کرده و در نتیجه، اختصاص مبلغی قابل توجه برای بازی البا یا اسمیت را از دستورِ کار خارج کرده است. مشکل صلحطلب در یک جمله این است: خواستهاند کار را ارزان تمام کنند!
مشکلاتِ جان سینا بودن
اینکه ورزشکارها وارد سینما شوند، اتفاق تازهای نیست و به اندازهی تاریخ سینما، سابقه دارد با این همه خیلی کم پیش آمده که بتوانند از مرز ستاره بودن بگذرند و بدل به بازیگر شوند حتی آرنولد هم لااقل دو دهه طول کشید تا بتواند جلوی دوربین به یک شمایل سینمایی استوار و بازیگری مسلط به صحنه بدل شود. همه هم که بروس لی و جکی چان و جت لی نمیشوند! دوئین جانسون یا راک، البته به عنوان ورزشکاری که بازیگری در خوناش بود، یک استثناست [میانِ گروههای مختلفِ ورزشکار که واردِ سینما شدند، احتمالاً کشتی کجکاران آخرِ صف بودند!] که از همان اولش هم، بازیاش دلچسب بود با این همه حُسناش این بود که به همین حد بسنده نکرد و آرام آرام توانست از فیلمهای ارزانقیمت با فیلمنامههای شل و ول و کارگردانیهای بگیر-نگیر و جلوههای ویژهی درجه ۳، خودش را بالا بکشد و بازیاش هم واقعاً بهتر شد؛ و ما که تازه داشتیم راک را به عنوان بازیگری مسلط به صحنه قبول میکردیم، با رقیباش روی تشک کشتی مواجه شدیم که قرار بود بدل به رقیباش روی پردهی سینما هم بشود! واقعیت امر این است که جان سینا، تا بازیگر شدن هنوز فاصلهی زیادی دارد. در «سریع و خشمگین ۹» تا حدی میشد تحملاش کرد اما در «جوخهی انتحار۲» نه تنها جلوی ادریس البا کم میآورد که اصلاً داشت بد بازی میکرد! در «صلحطلب» (پیس میکر)، بازیاش نرمتر شده با این همه حتی جلوی بازیگرانِ نقشهای کوچک مجموعه هم کم میآورد. من فرض را بر این نمیگذارم که از این آدم، کلاً بازیگر درنمیآید [چون چنین فرضی را برای آرنولد هم در دههی ۱۹۸۰ قائل بودم اما جیمز کامرون با «ترمیناتور۲» درستش کرد! گرچه قبلاش نباید از زحمات پل ورهوفن در «یادآوری کامل» غافل بود!] ولی قرار هم نیست که هزینهی بازیگر شدن جان سینا را ما با روح و روان خودمان پرداخت کنیم!
تماشای سریال پیس میکر در نماوا