مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی تلقین یا «سرآغاز» را باید شیطنتی جنونآمیز در بازی گرفتن جهان ذهن و رویا و واقعیت با پیچیدگیهای فزاینده داستانی دانست. فیلمی که مخاطب را در تماشای مکرر هرچه بیشتر در گرداب عمیق خود فرو میبرد و غرق میکند.
کریستوفر نولان سال ۲۰۱۰ هفتمین فیلم کارنامهاش را براساس فیلمنامهای اوریژینال به قلم خودش ساخت که ایده آن برگرفته از مفهوم (رویای شفاف) یا (رویابینی آگاهانه) است. یک روش درمانی که در آن فرد رویابین از این واقعیت که در حال رویا دیدن است، آگاهی دارد. از این روش برای بهبودی افرادی که از کابوس رنج میبرند و همچنین کاهش افسردگی استفاده میشود.
واقعیت این است که ایدههای جنونآمیز نولان که با هوشمندی در فیلم هایی همچون «پرستیژ» و «ممنتو» دراماتیزه شده؛ به شکلی پیشرونده، نقاط اوج کارنامهاش را در رقابت با یکدیگر قرار داده و هر بار مخاطب را با این پرسش مواجه میکند که آیا فراتر از این هم میشود؟ و البته با فیلم بعدی جواب این پرسش خود به خود داده میشود!
«تلقین» قصه یک سارق حرفهای است که مأمور میشود تا عملیاتی غیرممکن را به سرانجام برساند تا در عوض ناماش از لیست سیاه دولت آمریکا خارج شود و بتواند برای دیدار فرزندانش به این کشور برود.
الگویی آشنا برای فیلمهای جاسوسی– معمایی- اکشن که نمونههای خوب و بد بسیاری در سینمای جهان دارد. اما آنچه این الگوی کلیشهای را در فیلم نولان ارتقا داده و به نوعی احیا میکند، بستر بدیعی است که برای جاری شدن درام طراحی شده تا با سطحی متفاوت از مضمون، قصه، شخصیت، روابط، مناسبات، اهداف و نقاط اوج و عطف مواجه باشیم.
این بستر همان خوانش دراماتیک نویسنده- فیلمساز از یک درام جاسوسی بر پهنهای از تخیل، ذهنیت، واقعیت، رویا و مهمتر از همه مفاهیم علمی و تثبیت شدهای است که نولان بنا به سلیقه و زاویه نگاه متمایز خود آنها را بازخوانی کرده و قوامی منحصر به فرد داده است.
موضوع اصلی یعنی تخصص این سارق حرفهای دام کاب (لئوناردو دی کاپریو) از عینیات متعارف گذر کرده و دریچهای به ذهنیت، رویا، خواب و کابوس باز میکند. او مردی است که میتواند با نفوذ به ذهنیات و رویای آدمها، اسرار آنها را برباید و به خریداران بفروشد.
همین خوانش متمایز به یکباره سطح قصه را از روندی قابل پیشبینی به سمت و سوی داستانی چندلایه، پیچیده و غافلگیرکننده پیش میبرد و پرسشهای متعددی را به وجود میآورد که سادهترین آنها چگونگی این عملیات به لحاظ علمی و عملی و پردازش شخصیتهایی است که در دو سوی این معامله قرار میگیرند: ذهن باخته و خریدار ذهن، در چه نسبتی با یکدیگر قرار میگیرند که کاب میتواند پل ارتباطی، بین آنها برقرار کند؟
از همینجاست که نولان درام علمی- تخیلی خود را در اتمسفری چندلایه و منشعب از خط قصه رئال به شکلی هوشمندانه و گام به گام پیش میبرد تا قلاب این پیچیدگی و بداعت، درست و بجا به مخاطب گیر کند و همراهی به شکلی تمام و کمال شکل بگیرد.
به همین منظور فیلم با یک مأموریت مهم و به ظاهر غیرممکن آغاز میشود؛ مأموریت یک تاجر ژاپنی. سایتو (کن واتانابه) از کاب میخواهد به جای دزدی اسرار ذهنی رابرت فیشر (کیلین مورفی) که رقیب تجاری او است، ایده متلاشی کردن شرکت خود و پدرش را در ناخودآگاه ذهن او بکارد.
در واقع فیلمساز در این روند جنون فزاینده، حتی در رقابت با ایدههای بدیع خود نیز قرار گرفته و به همان خوانش اولیه از یک سارق حرفهای رویا و ذهنیت بسنده نکرده است. بلکه از تعریف اولیه کاراکتر کاب هم فراتر رفته و مأموریتی غیرممکن را به عنوان محور فیلم انتخاب کرده است. او باید کاری متفاوت از همیشه انجام دهد که فراتر از سرقت ذهن، کاشت یک ایده مخرب در ناخودآگاه ذهن قربانی برای اهداف بعدی است.
این شروعی است بر درام چندلایه فیلمی که بخش اعظم آن نه در جهان رئال بلکه در لایههای مختلف ذهن و جهان خواب و رویای قربانی میگذرد. این یعنی شکل گرفتن یک گروه از تخصصهای مختلف برای شروع عملیات که آدمهایی با مهارتهای عجیب و نامتعارف را در برمیگیرد. از معمار فضای خواب (آریادنی/ الن پیچ) تا شیمیدان برای بیهوشی (یوسف/ دیلیپ رائو)، جاعل هویت با مهارت تغییر چهره (ایمز/ تام هاردی) و مدیریت تحقیقات (آرتور/ جوزف گوردون لویت).
نولان در این مسیر متناسب با دادههای علمی و رئال به خوانشی دراماتیک از تخیلپردازی برای ترسیم جهانی مخصوص به خود از لایههای ذهنی و رویای کاراکتر قربانی دست یافته که فراتر از همه وجوه، نیاز به یک بُعد تصویری برای تمایز این اتمسفر و لایههای مختلف درون ذهن دارد.
تصویری که در عین آشنازدایی واجد آن حس جادویی در مواجهه با مخاطبی باشد که عینیتی از این جهان در ذهن ندارد و باید بتواند این تصویر غیرواقعی را باور و مهمتر از هرچیز با آن ارتباط برقرار کند.
تراژدی در گذشته
فیلمساز برای منفک نشدن نیاز دراماتیک قهرمان از مأموریت و به نوعی ممزوج شدن مسئله قهرمان و محور مأموریت؛ علاوه بر اینکه هدف نهایی از این عملیات را پاک شدن پرونده سیاه کاب و امکان دیدار با فرزندانش قرار داده، یک تمهید دراماتیک دیگر هم وارد کار کرده تا همدلی مخاطب را با این قهرمان بیشتر و واقعیتر کند.
گذشتهی تراژیک کاب و همسرش مال (ماریون کوتیار) که گریبان او را در لایههای مختلف جهان ذهن و خواب رها نمیکند، حکایت از نقش او در مرگ زن دارد. چراکه مال به واسطه کاشت ایده مخرب (دنیا واقعیت ندارد و باید با خودکشی از آن بیدار شد) در ذهنش توسط کاب، خودکشی کرده و عذاب وجدان مرگ او هیچوقت مرد را رها نکرده است.
به این ترتیب کاب به موازات این مأموریت و سفر در دل لایههای چهارگانه ذهن فیشر، علاوه بر چالشهایی که با ناخودآگاه ذهن محافظت شده قربانی دارد که او و تیمش را مجبور میکند به لایههای درونیتر ذهن پیش بروند، چالش مواجهه با ذهنیت خود از مال را هم تجربه میکند که همچنان از او میخواهد به عهد (زندگی مشترک تا ابد) وفا کند.
فیلمساز آنچنان با مهارت مأموریت نامتعارف و سفر به درون سطوح مختلف ذهن و رویا و چالشها و موانع طراحی شده بر سر راه کاب و گروهش را درهم تنیده و با جزئیات پیش میبرد که به سختی میتوان تمایزی بین این جهانهای ذهنی چندگانه با جهان رئال و واقعیتی که خارج از اتمسفر عملیات در جریان است، قائل شد.
به همین دلیل است که قطعیتی واضح و روشن برای یک پایان قطعی چه در مورد مأموریت خطیر کاب و چه سرنوشت او، سایتو، اعضای گروه و حتی فیشر وجود ندارد. چراکه فیلمساز به نوعی جهان ذهن و رویا و واقعیت را فراتر از فیلم به ذهن مخاطب پیوند میدهد تا این تمایز را سختتر و پیچیده تر و چه بسا غیرممکن کند.
هرچند در پایان به نظر میآید مأموریت به سرانجام رسیده و با تماس تلفنی سایتو و سفید شدن پرونده کاب، او امکان بازگشت به آمریکا و دیدار فرزندانش را پیدا کرده، اما جزئیات و قوانینی که آفریده جهان درام حاکم بر خواب و ذهنیت و رویا و کابوس هستند، به عدم قطعیت آنچه به نمایش درآمده قوت می بخشند؛ مانند همان فرفرهای که در حال چرخش تا بینهایت از حرکت بازنمیایستد.
تماشای فیلم تلقین در نماوا