مجله نماوا، یزدان سلحشور
نمیدانم این متن را از کجا شروع کنم بنابراین شیر یا خط میکنم و برمیگردم به نیمهی اول دهه ۱۹۷۰ که اولین فیلم جان فورد را از تلویزیون ملی دیدم: [«Two Rode Together» که آن را با نام «آن دو با هم تاختند» میشناسیم] فیلمی که صحنهی دار زدن جوان سفیدپوستاش که میان سرخپوستان بزرگ شده بود، هیچ وقت از ذهنم پاک نشد همانطور که بازی ریچارد ویدمارکاش؛ [به عنوان بازیگری که حتی لازم نبود بازی کند حتی اگر مثل یک آدم معمولی هم لبخند مشهورش را داشت، از بازی خیلیها جلوی دوربین بهتر بود!] البته جیمز استوارت هم بود که همیشه خوب بود و یک کلک جلوی دوربین هم بود که فقط جان فورد میتوانست چنین کاری کند اینکه وودی استرود سیاهپوست را در سیاهی شب و در نور آتش بفرستد سراغ استوارت در لباس سرخپوستها و ما هم او را به عنوان سرخپوست قبول کنیم! با همین اولین فیلم بود که فهمیدم سازنده فیلم [هر کسی که هست] خوب بلد است با ذهن تماشاگر فیلماش بازی کند و کارش را هم بهتر از بقیه بلد است. [آن موقع تلویزیون ملی دانشکده سینما بود و ژانرشناسی سینما و فقط کافی بود کسی وقت بگذارد و در مورد ژانر وسترن، دیگر سنگِ تمام گذاشته بودند و دکتر کاووسی هم قبل از نمایش هر فیلم، سنگِ تمام میگذاشت در نقد و توصیف و توضیح روند ساختن اثر.]
یک فیلم غیروسترنِ ارزشمند از فورد
فیلم دومی که از فورد دیدم البته وسترن نبود [اینجاست که داریم کم کم به دنیای آثارِ غیرِ وسترن فورد میرسیم و به «مرد آرام» نزدیک میشویم] یک فیلم فوقالعاده بود که هنوز هم آن را دومین فیلم بزرگِ غیرِ وسترن فورد میدانم بعد از «خوشههای خشم» [اگر بخواهم انتخاب کنم در چنین فهرستی، «جاده تنباکو» در رده سوم و «مرد آرام» در رده چهارم خواهد بود که مطابق با ارزشیابی IMDB نیست که «جاده تنباکو» در پایین لیست و «مرد آرام» بعد از «خوشههای خشم» قرار دارد] فیلمی که «همشهری کین» و «شاهین مالت» را در اسکار مغلوب خود کرد [البته بُردهای اسکاری را چندان نباید جدی گرفت اما این فیلم واقعاً فیلم مهمیست]: «چه سرسبز بود دره من».
این فیلم، غیر از ارزشهای سینمایی و بصریاش، چند دستاورد دیگر هم برای من به عنوان یک بیننده داشت از جمله اینکه: برای اولین بار فهمیدم که مردان خدا هم مثل آدمها معمولی، نقاط ضعف خودشان را دارند که این نقاط ضعف در آدمهای معمولی شاید نقطه قوت باشد [این نظرم با دیدن «من اعتراف میکنم» هیچکاک و «بنگر این اسب کهر را»ی زینهمن تقویت هم شد ولی واقعیت امر این است که داریم به «مرد آرام» نزدیک و نزدیکتر میشویم چون کشیشهای این فیلم را میتوان یکی از جذابترین کشیشهای تاریخ سینما دانست] علاوه بر این، متوجه شدم گاهی وقتها اگر بازیگری در نمای دور هم باشد، نمیشود از او چشم برداشت. فکر میکنید این بازیگر کی بود؟ [این بار دیگر خیلی به «مرد آرام» نزدیک شدهایم که نقطه مشترکاش با «چه سرسبز بود دره من»، غیر از کشیشهای محشرش، حضور این بازیگر هم بود. بری فیتزجرالد جایی در فیلم به جان وین میگوید: «آره موهای قرمزش یه واقعیته!»] حدس نزدید؟ به نظرم اگر ارول فلین نماد «جذابیت رمانتیک مردانه» در سینمای کلاسیک بود، او به نماد «جذابیت رمانتیک زنانه»ی این سینما بدل شده بود: مورین اوهارا. [میتوانید نگاهی به عکسهایی بیندازید که یک سال قبل از مرگش روی ویلچر و هنگام دریافت اسکار افتخاری از ایستوود و نیسن و در ۹۴ سالگی از او گرفته شده و هنوز در لانگشات، میتواند نگاه بیننده را متوجه خود کند.]
«مرد آرام»؛ فیلمی بدون حتی یک نمای اضافه
خُب بالاخره رسیدیم به «مرد آرام» با بازیهای فوقالعادهاش [البته نه در مواقعی که جان وین میخواهد رمانتیک باشد و دیالوگهای رمانتیک سرِ زبانش بچرخد! به نظرم ویکتور مکلاگلن در این فیلم، به در نقش آدمی خسیس و شدیداً عصبانی، باورپذیرتر از جان وین رمانتیک است] و تسلط بیچون و چرای جان فورد بر صحنه و اینکه فیلم بعد از گذشت ۷۰ سال، نه تنها سرِپاست هنوز هم جذاب است و میتوان آن را چندباره دید. [این نکته مهم را هم نباید از یاد برد که هنوز هم اگر بخواهم منصف باشیم بری فیتزجرالد بهترین بازیگر فیلم است؛ بازیگری که در «چه سرسبز بود دره من» هم حضور داشت (اما فقط حضور داشت!) با این همه او را با «مرد آرام» و قاضی فیلم «و سپس هیچ کس نبود» رنه کلر به یاد میآوریم.] از خوبیهای فیلم گفتم. فیلم حتی یک نمای اضافه ندارد. ریتم در آن، حتی برای چند ثانیه هم اُفت نمیکند و اصلاً هم فیلم تلخی نیست و دقیقاً ساخته شده تا حالِ آدم بهتر شود اما خُب واقعی هم نیست!
ایرلندی که این فیلم تصویر میکند هیچ شباهتی به واقعیتهای اجتماعی-سیاسی ایرلند در همان سالها ندارد [میتوان این فیلم را حتی با فیلم محافظهکارانهی مایکل اندرسون: «با شیطان دست بده» (که ۷ سال بعد از آن و با حضور قدرتمند جیمز کاگنی روی پرده رفت) درباره وقایع ایرلند مقایسه کرد و نتیجهگیری کرد که فیلم فورد یک افسانه پریان مدرن است] با این همه مشکلاتِ بیرون از فیلم، به داخلِ فیلم هم سرایت کرده: جان فورد را -احتمالاً اگر هیچکاک نبود- میشد بزرگترین کارگردان تاریخ سینما دانست ولی او فاشیست هم بود طرفدار فرانکو هم بود از هالیوودیهایی بود که پیش از ورود آمریکا به جنگ دوم جهانی، طرفدار این نگاه بود که آمریکا باید طرفِ نازیها باشد! تا آخر عمر هم، به عنوان یک نژادپرست دستِ راستی سرِ عقایدش ماند [اینکه «خوشههای خشم» را ساخته یا «گروهبان راتلج» را ساخته یا «پاییز قبیله شاین» را ساخته، ظاهراً از معماهای زندگی اوست! (درست مثل نژادپرست بودن فاکنر که داستانهایش پر از آدمهای سپاهپوستیست که شما میتوانید با آنها ارتباط انسانی خوبی برقرار کنید. خُب، باید اعتراف کرد که دستِ راستی هم دستِ راستیهای آن موقع!) من که همیشه او را در شمایلی که بونوئل نقل کرده، به یاد میآورم: «روزی جورج کیوکر مرا به ناهار دعوت کرد که هیچ انتظارش را نداشتم… در خانهی کیوکر ضیافت پرشکوهی برپا بود… چیزی نگذشت که پیرمرد شبحآسای لرزانی وارد شد که به مرد سیاهپوست تنومند و بردهواری تکیه داده بود و ما او را از چشمبندی که داشت شناختیم: جان فورد. هرگز او را ندیده بودم و خیال میکردم که حتا اسم مرا هم نشنیده است؛ اما بعد با تعجب دیدم که روی مبل کنار من نشست و گفت از اینکه دوباره به هالیوود برگشتهام، خوشحال است. سپس تعریف کرد که در حالِ تدارکِ یک فیلم تازه است: «یک وسترنِ بزرگ». اما او چند ماه بعد درگذشت.»] میتوانید به سراغ فیلمی بروید که تهیهکنندهاش بود: ویتنام ویتنام.
جان وین هم که کارنامهاش بیرونِ کادر، به نظرم فاجعهبارتر از جان فورد بود نه فقط به این دلیل که «کلاهسبزها» را ساخت در ستایش کشتنِ مردم ویتنام یا اینکه طرفدار نازیها بود یا اینکه در مراسم اسکار ۴۵ که براندو به خاطر «پدرخوانده» جایزه برده و جای خودش ساشین لیتل فدر را فرستاده بود روی صحنه با لباس سرخپوستی تا علیه تبعیض نژادی در هالیوود بیانیه بخواند، اگر ۶ تا از نیروهای امنیتی جلوی وین را نگرفته بودند داشت میرفت روی صحنه که فکِ دخترک را پایین بیاورد! نه! با اینها میشود یک جورهایی کنار آمد، اما این را آدم کجای دلش بگذارد که «لات جوانمرد هالیوود» پول جمع میکرد و میفرستاد برای فرانکو تا مردم و روشنفکرها و هنرمندان اسپانیا را بکشد؟
به هر حال اینها را که نوشتم مالِ بیرونِ فیلم است که وارد فیلم هم شده: «مرد آرام» فقط یک فیلم مردانه نیست فیلمیست که جنبشMe Too» » اگر در آن زمان وجود داشت میتوانست به عنوان فیلمی «زنستیزانه» معرفیاش کند که خشونت آشکار را در قبالِ زنان تبلیغ میکند؛ فیلمی که در سکانس تعیینکنندهای که از ایستگاه قطار تا محل کار مکلاگلن ادامه دارد نه تنها به خشونت علیه زنان مشروعیت میبخشد که در نهایت اوهارا هم به این خشونت شدید افتخار میکند و با سربلندی از میان جمعیتِ مشتاق خشونت به سوی خانه میرود. [میتوان به صحنههای تعرض، به عنوان صحنههای رمانتیک (!) هم اشاره کرد که البته در فیلم مطابق با رویهی آن موقع هالیوود، بیشتر با «اشارات» است] واقعیت امر این است که احتمالاً این فیلم «دستراستیترین فیلم مشترک وین و فورد» است حتی بیشتر از وسترنهایی که وین، مثل آب خوردن سرخپوستها را میکشت! [در فیلم «مرد آرام»، زنی که کتک نخورد هنوز زن نیست و مردی که خشونت نداشته باشد مورد احترام هیچ کس نیست! موارد ریز دیگری هم در فیلم هست که ترجیح میدهم اینجا ننویسماش چون به قول قدیمیها خانواده نشسته!]
خب اینها را نوشتم ولی در واقع این فیلم، از آن آثاریست که اگر بیخیالِ مواردِ اینچنینیاش شوید، بسیار میتوانید از آن لذت ببرید [درست مثل اینکه به صحنههای زیبایِ سوختنِ یک کلبه چوبی در جنگل نگاه کنید موقعی که آن کلبه مال خودتان نباشد!] چون فوقالعاده خوشساخت است. پس توصیه میکنم مثل هر اثر کلاسیک دیگری، با مشکلاتاش کنار بیایید. هیچ کس که بیعیب نیست، دستِ راستیها که بیشتر!