مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
در اوایل آوریل ۲۰۲۰، مریت ویور قرار بود در مدار تبلیغاتی سریال کمدی فرار (Run) تولید اچبیاو قرار داشته باشد که او و دونال گلیسون بازیگران نقشهای اصلی آن هستند، روی فرش قرمز برود و برحسب وظیفه در نشستهای مطبوعاتی، به پرسشها پاسخ دهد. در عوض، او در خانه بود و مانند خیلیهای دیگر میکوشید با واقعیت عجیب و غریب زندگی در میان یک بیماری همهگیر سازگار شود.
ویور ۴۱ ساله که متولد شهر نیویورک است، در همان روزها از آپارتمان خود در بروکلین در گفتوگویی تلفنی با لس آنجلس تایمز گفت: «دائم هشدار داده میشود و من نمیتوانم وانمود کنم که اخیراً از خانه بیرون رفتهام؛ و هرچند این یک اتفاق جهانی است، ولی دلم برای شهرم تنگ شده است.»
ویور در سریال «فرار» که از ۱۲ آوریل تا ۲۴ مه ۲۰۲۰ در یک فصل شامل هفت اپیزودی پخش شد، نقش روبی را بازی میکند، یک زن خانهدار ناراضی که با بیلی (دونال گلیسون)، دوستپسر خود در دوران دانشگاه، در یک ماجراجویی خودجوش در سراسر کشور همراه میشود. ویور به یاد میآورد وقتی برای اولین بار از او خواسته شد برای این نقش تست بازیگری بدهد، به کارگزاران خود گفته بود: «دوست دارم آن را بازی کنم، اما اینجور نقشها به دخترانی مثل من داده نمیشود.»
معلوم شد که ویور اشتباه میکرد.
«فرار» که ویکی جونز، کارگردان نسخه صحنهای «فلیبگ» که بعدها مبنای سریالی به همین نام شد، خالق آن است و فیبی والر-بریج بازیگر «فلیبگ» بهعنوان مدیر تولید و بازیگر با آن همکاری کرد، نقطه عطفی دیگر برای ویور است که در سالهای اخیر مسیر خلاقانه قابل توجهی داشته است. او در ۲۰۱۸ برای بازی در نقش رهبر تپانچهبهدست یک شهر مرزیِ تماماً زنانه در وسترن «کافر» تولید نتفلیکس برای دومین بار برنده جایزه امی شد. در پاییز ۲۰۱۹، او به خاطر نقشآفرینی دستِ کم گرفتهشده، اما پولادین خود در سریال نوآور «باورنکردنی»، دیگر تولید نتفلیکس در نقش کارن دووال، یک کارآگاه پلیس در کلرادو که در حال تحقیق درباره یک متجاوز سریالی است، نقدهای پرشوری دریافت کرد؛ و همان سال در فیلم سینمایی «داستان ازدواج» به کارگردانی نوآ بامبک، حضوری کوتاه، اما سرشار از جرقههای کمیک داشت.
او میگوید: «قدردان خیلی از چیزهایی هستم که پیش روی من قرار میگیرد، اما حالا حتی تلاش برای یادآوری گذشته واقعاً عجیب است. انگار زمان دیگری است.»
در حال حاضر تبلیغ کردن برای یک سریال برای هر بازیگری کار پردردسری است، اما برای ویور، یک بازیگر متواضع و عمیقاً انسانی که مدتها به نظر میرسید به هر نوع تبلیغ برای خود حساسیت نشان میدهد – به یاد داشته باشید که وقتی او برای «پرستار جکی» (۲۰۱۳) اولین بار برنده جایزه امی شد، بجای سخنرانیهای کلاسیکِ پس از دریافت جایزه، تنها ۱۱ کلمه گفت و از صحنه گریخت – کاملاً شبیه یک میدان مین است.
همانطور که او چند بار در گفتوگوی خود اشاره میکند، سنگینی تیترها، بحث درباره کار و چالشهای آن را برای او سختتر کرده است. او میگوید: «سعی میکنم فضایی را که این روزها فراهم شده بهخوبی درک کنم. فکر میکنم ما راه خود را با هم پیدا خواهیم کرد، اما تقریباً احساس شرمندگی میکنم.»
در دوران کرونا چیزی هست که میتوانید تماشا کنید یا گوش دهید که مفید باشد؟
برای تمرکز خیلی مشکل دارم؛ بنابراین از این زمان برای خواندن کتابهایی که نخواندهام استفاده نمیکنم. اصلاً منظورم این نیست که شما نباید این کار را کنید. من فقط میتوانم بر مبنای تجربه خودم صحبت کنم، تجربهای که شامل سردرگمی باورنکردنی به لحاظ احساسی، ذهنی و جسمی و غم و خشم است.
وقتی روبی، شخصیت شما در «فرار» را میبینیم، او در یک لحظه بحرانی است. چگونه به آنجا رسید؟
او را کسی دیدم که گرسنه چیزی است. وقتی درنهایت به کسی چیزی پیشنهاد میشود که دلش برای آن لک میزند یا نیاز دارد یا مدت طولانی آن را از خود محروم کرده است، نمیتواند همچنان خود را از آن دور نگه دارد. به همان اندازه که این تصمیم بازگشت به بیلی است، من میخواستم بازگشت به خودش هم باشد. من میدانم رابطه داشتن با کسی و این که حس کنید بهترین وجه خودتان در اوست، چه معنایی دارد و وقتی رابطه به پایان میرسد، احساس میشود که دیگر به آن دسترسی ندارید. به همان اندازه که او بیلی را میخواهد، فکر میکنم او همچنین میخواهد دوباره همان آدم قبلی شود.
چرا فکر میکردید بعید است برای بازی در «فرار» انتخاب شوید؟
فرآیند انتخاب بازیگر طوری بود که متأسفانه و حتی به شکلی ناراحتکننده، من را وادار کرد با این موضوع کنار بیایم که ایدههای خاص درمورد این که چه کسی میتواند چه چیزی باشد، چقدر ملکه ذهنم شده است. بالاخره خودم را در اتاقی دیدم که آدمها به من نمیگفتند که نمیتوانم این کار را انجام دهم یا نمیتوانم آن شخصیت باشم. کسی که فریاد میزد، «من نمیتوانم این نقش را بازی کنم» من بودم، نه آنها، اما… نمیدانم. حالا هر چیزی که شبیه «من نگرانم» باشد، حالم را بد میکند.
پس، بازی در یک نقش اول عاشقانه برای شما تازگی داشت؟
بله. همیشه خیلی صریح یا ضمنی به من میگفتند که این برای من یک گزینه نیست. فکر میکنم قبل از تست بازیگری برای «فرار»، این مسئله شاید بیشتر از آنچه درک میکردم، ملکه ذهنم شده بود.
میگفتند بازی در چنین نقشهایی برای شما یک گزینه نیست؟
فکر نمیکنم هیچ پیامی دریافت کرده باشم که زنان در مشاغل دیگر همیشه چنین حرفهایی را نشنیده باشند. فکر میکنم همه ما با یک جور سم روبرو هستیم، اما حرفه ما به شیوه خاصی کار خود را پیش میبرد و به شکلی است که ما بازیگران وابسته به دیگران هستیم، طوری که ما را بهگونهای خاص میبینند و انتخاب میکنند و اجازه میدهند کار کنیم، تا آن حد که گاهی اوقات از نظر آدمها اشکالی ندارد آن چیزها را خیلی صریح و در روی شما بگویند.
من این کار را از ۱۵ سالگی بهصورت حرفهای شروع کردم و اولین کارگزارم به من گفت: «خب، اگر فلان پوند وزن کم نکنی، فقط نقش بهترین دوست را بازی میکنی.» و یاد میآید فکر میکردم، «خب، لابد خوششانس هستم که میتوانم نقش بهترین دوست را بازی کنم.» چون میدانستم این حرفها مزخرف هستند… و از آنجا که از جامعه و محیطی آمدهام که با این نوع ایدهها موافق نیست، فکر میکردم که میتوانم به نحوی در این حرفه باشم، بدون این که روی من تأثیر بگذارد؛ و بازی در «فرار» نکتهای داشت که بیشتر توجه من را جلب کرد که آن پیامها چقدر بیشتر از آنچه تصور میکردم، ملکه ذهنم شده است. یک بار به ویکی گفتم: «من هرگز کول اید نمینوشم.»
اما باز هم میگویم، صحبت کردن در مورد هر چیز دیگری غیر از آنچه در حال حاضر اتفاق میافتد، مثل یک خیانت انسانی نابجاست. الان هم از این که این حرفها را زدم تقریباً پشیمان هستم چون خیلی احمقانه و بیاهمیت است.
درباره محیطی که در آن بزرگ شدید بیشتر بگویید.
مادرم من را تنهایی بزرگ کرد. او به انتخاب خودش مجرد بود. او یک فمینیست و یک فعال سیاسی و یک مددکار اجتماعی در نیویورک بود و بخش زیادی از فرهنگ باب روز را قبول نداشت. من در محافل چپگرا بزرگ شدم و به یک اردوگاهی تابستانی به اسم کمپ کیندرلند میرفتم، اردوگاهی مخصوص بچههایی که پدر و مادرشان گرایشهای کمونیستی داشتند. آن اردوگاه را گروهی فعال کارگری یهودی راهاندازی کرده بودند تا بچههایشان را تابستانها از شهر خارج کنند. آنجا را خیلی دوست داشتم. احساس میکنم احتمالاً بیشترین نقش را در شکل دادن به شخصیت من داشت. درواقع در چند هفته گذشته و هر چه اتفاقات این روزها بیشتر و بیشتر بر من آشکار میشود، خیلی بیشتر به آنجا فکر میکنم. دلیل این که در حال حاضر اوضاع اینقدر بد است به خاطر نحوه راهاندازی جامعه ما است.
«فرار» یک سریال بسیار متفاوت است.
اپیزود آزمایشی «فرار»… هرگز چیزی شبیه آن را نخوانده بودم. یک پیشفرض استثنایی دارد و تقریباً مملو از احتمال و پتانسیل است. سریال «باورنکردنی» آنقدر شبیخونوار و بیامان بود و انرژی آن بهقدری فشرده و کنترلشده بود که وقتی «فرار» آمد، چیزی در بدنم و در روانم، آرزوی اتاق و فضایی برای بازی داشت.
تجربه من از بازی در نقش روبی، بهنوعی تعقیب کردن او بود. داستان جابجاییها و چرخشهای زیادی داشت و فکر میکنم باید شکست را میپذیرفتم تا همیشه احساس کنم پشت سر او هستم. در پایان روز، فقط باید به تمرینی تبدیل میشد که تا آنجا که میتوانم آماده شوم و بعد فقط ظاهر شوم و امیدوار باشم که همهچیز به هم چسبیده و او باورپذیر شده است.
من را به یاد ایمیلی میاندازد که بعد از این که ویکی من را انتخاب کرد به او نوشتم. ویکی واقعاً دوستداشتنی و واقعاً فوقالعاده است و در تمام مدت به من ایمان داشت، حتی زمانی که من واقعاً خودم را باور نداشتم. وقتی آنها من را انتخاب کردند، میخواستم مطمئن شوم که من را با کس دیگری اشتباه نگرفتهاند. برایش چیزی نوشتم که «من نمیتوانم برای تو آن دختر باشم. نمیتوانم آن چیز باشم.» او یک جواب طولانی برای من نوشت و آنچه برداشت کردم این بود که آن شخصیت میتواند همهچیز باشد؛ و من سعی کردم این اجازه را بپذیرم.
منظورتان از «آن دختر» چی بود؟
به این برمیگردد که من در فرآیند تست بازیگری واقعاً با مانع روبرو شدم و دائم این حس را داشتم که «من را با کس دیگری اشتباه گرفتهاید؟ چطور میتوانید من را برای بازی در این نقش انتخاب کنید؟»
حقیقت این است که وقتی دنیا متفاوت بود و قرار بود تبلیغ سریالی مانند «فرار» شامل برنامههای گفتوگو و چیزهایی ازایندست باشد، یک نسخه خندهدار از این داستان وجود دارد که نشان میدهد من چقدر سراسیمه شده بودم و ترسیده بودم و سعی کردم از جلسه تست بازیگری بیرون بزنم. یادم میآید ناراحت شدم چون فکر میکنم حقیقت کمی پیچیدهتر و کمی غمانگیزتر است؛ و اگر میخواستم آن را به شکل دیگری ارائه کنم، تقریباً خیانت به حقیقت بود.
شاید پشیمان شوم که این را میگویم، اما به کسی گفتم که بودن در این حرفه و انجام این کار معنایش این است که باید قبول کنم با چکش به سرم بزنند و گفتم: «اشکال ندارد. من یک جمجمه واقعاً ضخیم دارم و میتوانم آن ضربهها را تحمل کنم. به من صدمه نمیزند.» و بعد ۲۵ سال بعد از خواب بیدار شدم و به خودم گفتم: «چرا از سرم خون میآید؟ چرا تمام سرم باد کرده است؟ چرا سرم را باندپیچی کردهام؟» و یکی به من گفت: «چون ۲۵ سال است که اجازه میدهی هر کس با چکش به سرت بزند.» اما بگویم، فکر نمیکنم این تنها جنبه کاری است که من برای امرار معاش انجام میدهم. این کار، گاهی اوقات در لحظات خاص با آرامش کامل همراه است.
به نظر میرسد شما نگران جنبههای تبلیغاتی این شغل هستید.
نمیخواهم بگویم «نگران» چون این باعث قضاوت کسانی میشود که با آن راحتتر هستند، اما برای من تازگی دارد. خوششانس هستم که سالها بازیگری کردم و در عین حال مجبور نبودم این کار را انجام دهم و این احتمالاً به خاطر نوع نقشهایی است که میگرفتم. تبلیغ یک سریال مسئولیت من نبود. من در مکان شیرین زندگی میکردم، جایی که میتوانستم صورتحسابهایم را بپردازم و نقشهای واقعاً رضایتبخش و شگفتانگیز پیدا کنم، اما واقعاً مجبور نبودم در این کار جنبی شرکت کنم. ضمن این که من در یک حرفه برونگرا، کمی درونگرا هستم؛ بنابراین بههرحال یک چالش خواهد بود.
منبع: لس آنجلس تایمز (مردیت بلیک)