مجله نماوا، ساسان گلفر
«دروغ چه هزینهای دارد؟» سؤالی که در لحظهی آغاز مینیسریال تلویزیونی چرنوبیل شبکه HBO مطرح و در آخرین لحظهی آن بار دیگر طنینانداز میشود، ماجرای فاجعهای را که از یک امپراتوری و یک قاره فراتر رفت و جهان و تاریخ بشر را تکان داد، مانند پرانتزی سراسر آن را در خود میگیرد. دروغ البته به سر و ته ماجرا محدود نمیماند و مدام از زوایای مختلف ماجرا و رفتار و گفتار شخصیتها و بهویژه بلندپایهترهای کمیتهی مرکزی بیرون میزند و خود را نشان میدهد و از ما میخواهد آن را به عنوان درونمایهی مرکزی به رسمیت بشناسیم؛ اما طبیعی است که تنها درونمایهی سریالی تا این اندازه بلندپرواز، همین نیست. بازی دروغ با حقیقت در مینیسریال «چرنوبیل» مدام در امتداد درونمایههای متعدد دیگر داستانی رخ میدهد که تقریباً همهی مردم دنیا میدانند چه بوده و تقریباً چه زمانی و در کجا اتفاق افتاده؛ اما کمتر کسی ممکن است چگونگی آن را بداند و از چگونه واکنش نشان دادن بخشهای مختلف جامعهی بشری و مهمتر از همه، چرایی بزرگ آن آگاه باشد.
بیستوششم آوریل ۱۹۸۶ (۷ اردیبهشت ۱۳۶۵ خورشیدی) ساعت ۱:۲۳ نیمه شب در رآکتور شماره ۴ نیروگاه هستهای لنین چرنوبیل نزدیک به شهر پریپیات در شمال کشور اوکراین که آن زمان جزو اتحاد جماهیر شوروی بود، انفجاری رخ داد که تشعشع و ذرات آلوده را تا هزاران کیلومتر دورتر در سراسر قارهی اروپا و حتی بهصورت غیرمستقیم در قارههای دیگر پراکنده کرد و باعث مرگ و بیماری هزاران نفر شد. حادثهی چرنوبیل طبق برآوردها حدود ۷۰ میلیارد دلار (فعلی) هزینه دربر داشت، نیم میلیون نفر را درگیر پیامدهای مستقیم خود کرد، بیش از سیصدهزار آواره برجای گذاشت و منطقهای به وسعت ۲۶۰۰ کیلومتر مربع را خالی از سکنه کرد و گرچه آمار رسمی قربانیان آن هرگز بیش از یکصد نفر اعلام نشد، گفته میشود بین چهارهزار تا نودوسههزار کشته برجا گذاشت و سونامی سرطان در بخشهایی از اروپای شرقی تا اسکاندیناوی به راه انداخت که امروز، بعد از گذشت سیوپنج سال، میلیونها نفر با آن درگیرند و پیامدهای محیط زیستی آن تا هزاران سال برجا خواهد ماند. میخائیل گورباچف، دبیرکل حزب کمونیست شوروی در زمان فاجعه، در سال ۲۰۰۶ اعتراف کرد که انهدام رآکتور چرنوبیل از نظر او عامل اصلی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود.
پنج اپیزود مینیسریال «چرنوبیل» که رویهمرفته پنجساعت ونیم زمان میبرد، دورهای به طول دو سال، از چند ساعت پیش از لحظهی انفجار تا دو سال و یک دقیقه پس از انفجار –زمان خودکشی یک شخصیت اصلی در اولین دقایق سریال- را در برمیگیرد و با ترتیب زمانی پیش میرود. یکی از نقاط قوت فیلمنامهی کریگ مازن، پدید آورندهی مجموعهی «چرنوبیل» این است که در عین رعایت ترتیب زمانی کلی، پیوستگی داستان و حفظ انسجام موضوعی در سیر کلی داستان، برای هر اپیزود یک کارکرد ویژه از لحاظ درونمایه و مفاهیم مطرح شده در نظر گرفته است.
اپیزود اول عمدتاً به این مساله که در زمان انفجار در رآکتور چه اتفاقی افتاد، اختصاص دارد و دلهرهی فراگیر و فزایندهای که ذاتِ چنین رخدادی است، در کنار ترسها، دروغگوییها و سرپوشگذاریهایی که خاص بوروکراتهای عامل اصلی این فجایع و عامل تشدید و وخامت اوضاع بعد از آن هستند و واکنش انکار و کتمان واقعیت و به دنبال یک نفر «مقصر» گشتن به بهانهی عدالت بهجای چارهجویی و نجات مردم، در معرض دید تماشاگر قرار میگیرد. در این اپیزود با یک آتشنشان و همسرش (آدام ناگایتیس و جسی باکلی) که بر اساس شخصیتهای واقعی ساخته شدهاند و نمونهای از بیشمار قربانیان این حادثه از میان مردم عادی هستند، مدیر و کارکنان نیروگاه و مقامات شهری آشنا میشویم و وضعیت عمومی شهر پریپیات پس از حادثه را میبینیم و مردم عادی که از وخامت وضع بیخبر ماندهاند چون مقامات شهری تصمیم گرفتهاند هم خودشان را فریب بدهند و هم دیگر ساکنان شهر را. در پایان این بخش با دو شخصیت اصلی آشنا میشویم: والری لگاسف (جَرد هریس) دانشمند هستهای عالیرتبه عضو آکادمی علوم روسیه که ساکن مسکو است (و در دقایق اول خودکشی او را دیده بودیم) با صدای تلفن از خواب بیدار میشود تا صدای بوریس شربینا (استلان اسکارسگارد) معاون رئیس شورای وزیران اتحاد شوروی – یکی از شخصیتهای اصلی داستان- را بشنود که در اپیزود بعدی چهرهی او را میبینیم.
اپیزود دوم عمدتاً به این مسئله میپردازد که مسئله چگونه فاش شد و در مسکو جدی گرفته شد و دانشمندان در نقاط دیگر اتحاد جماهیر شوروی چگونه با وجود سانسور خبری به وخامت اوضاع پی بردند و چگونه بالاخره ماجرا بُعد بین المللی پیدا کرد. سومین شخصیت مهم داستان، دانشمندی هستهای به نام اولیانا کومیوک (امیلی واتسون) از کشور بلاروس در این اپیزود معرفی میشود. او تنها شخصیت اصلی ساختگی مجموعه است و در واقع نماد و نمایندهی تعداد زیادی از دانشمندان فداکار است که به این صورت دراماتیزه شده تا جدال همیشگی وجدان انسانی با بیمسئولیتی و خودخواهی را مجسم کند.
یافتن راه حل برای نجات میلیونها نفر و شاید یک قاره مسئلهی اصلی اپیزود سوم مینیسریال است که در خلال آن بار دیگر به درونمایههایی مانند جستوجوی حقیقت، تعقل و بیخردی، راستگویی، بیاعتمادی، دروغ و البته مرگ پرداخته شود. در اپیزود چهارم آثار زیستمحیطی ماجرا برجسته میشود و رفتار بشر در طول تاریخ پر از جنگ و کشتارش با دیگر جانداران زیر ذرهبین میرود و همدردی انسان با انسان و حیوان، خوشبختی بشر، آرمانها و آرزوهایی که باز هم میتوان دید با دروغ پیوند خورده است و پیامدهای دلخراش دستکاریهای بیملاحظهی بشر در کار خلقت که تا مرز فروپاشی کالبد انسان و نابودی نسلها پیش میرود. مسئلهی مهم پنجمین اپیزود، حقیقتیابی و پیدا کردن عامل اصلی با هدف جلوگیری از تکرار فاجعه است. آنچه راه رسیدن قهرمانان به حقیقت را سد کرده، دیوار بلند رازها و پنهانکاریها برای حفظ جاهطلبی ابلهانه بوروکراتهایی حقیر است و نکتهی مهمی که شربینا –در اشاره به سرنوشت بیشمار انسانهای پا گذاشته بر خاک «خونآلود» سرزمینی نفرینشده- بر زبان میآورد: «هیچکس باورش نمیشود که این بلا ممکن است به سر خودش بیاید.»
یوهان رِنک کارگردان سوئدی پیش از کارگردانی این مجموعهی محصول ۲۰۱۹ ایالات متحده و انگلستان، آثار تصویری متعدد از جمله یک فیلم بلند سینمایی، چندین ویدئوی موسیقی، سه اپیزود از سریال «وایکینگها»، سه اپیزود از سریال برکینگ بد (Breaking Bad) و اپیزودهایی از «مردگان متحرک» و «مُتل بِیتز» را در کارنامه داشته است و در نشریات اروپایی به عنوان یکی از برجستهترین کارگردانها یا حتی نفر اول سازندگان ویدئوی موسیقی و آگهیهای بازرگانی از او یاد میشد. اما او در این اثر داستانی فشرده، هوشمندانه از هرگونه خودنمایی تصویری خارج از چارچوب داستانگویی پرهیز کرده و تمام تمرکز خود را روی داستانگویی واقعنما گذاشته؛ گرچه هرکجا فیلمنامهی کریگ مازن نویسنده (و مدیر تولید) آمریکایی مجموعه دستش را بازگذاشته، از ترفندها و نماهای شاعرانه و بیانگر غافل نمانده است. در سکانسهای نسبتاً کمتحرکتر توانایی معناسازی از میمیک چهره و اشارات ظریف بازیگران را با ترفندهایی مانند استفاده از دوربین روی دست برای نشان دادن نقطه دید شخصیتهایی در موقعیت متزلزل در ترکیب با دوربین ثابت معرف نقطه دید شخصیت محکمتر تقویت کرده یا مانند پایان نخستین سکانس اپیزود اول از شیوه تدوین پویای اشیای بیجان به سبک آیزنشتاین برای مفهومسازی استفاده کرده است. در عین حال در مواردی نماهای هلیشات یا کرینهای غولآسا هم داشته که ظاهراً به اندازهی یک تولید تلویزیونی نیست و به اصطلاح از حد صفحهی کوچک نمایش بیرون میزند؛ اما در عمل میبینیم در قالب این داستان خوب جا افتاده است.
کارن ویکفیلد طراح صحنه برای بافت معماری این منطقهی فاجعهزده پالت رنگی غالباً سبز تیره، کرم، قهوهای و خاکستری در نظر گرفته و تصویربرداری جیکوب ایهر نیز بر حس سرما و خفقان آن افزوده است. گذرهای معنادار میان سکانسهای متناوب باکلام و بیکلام با تدوین عالی ژنکس گادفری و سایمون اسمیت بسیار روان از کار درآمده است. صداگذاری و افکتهای صوتی بهویژه در خلق دلهرهی مدام و تشدید حس تعلیق بسیار مؤثر بوده و موسیقی اغلب افکتیو هیلدور گونادوتیر (که به ندرت لحظههای ملودیک غنایی یا مرثیهگونه نیز در صحنههایی به کار برده) در خلق فضای سرشار از فاجعهی «چرنوبیل» کمک کرده است.
بعضی از سکانسهایی که کارگردان دو یا سه ستارهاش را در کنار هم داشته، بسیار درخشان از کار درآمدهاند که از جمله میتوان به سکانس اولین پرواز لگاسف و شربینا اشاره کرد. در این سکانس ترکیب دیالوگهای بامزهای که کریگ مازن نوشته با نوع بازیهای اسکارسگارد و هریس و قامت مجسمهوار دو سرباز نگهبان باعث شده است هم نزدیکی بین دو شخصیت به شکلی دراماتیک و باورپذیر و در عین حال جالب توجه شکل بگیرد و هم مبحث دشوار و پیچیدهای مثل طرز کار نیروگاه هستهای برای تماشاگر عادی نیز مانند مقام عالیِ مقتدر اما کمدانش داخل هلیکوپتر کاملاً جا بیفتد. لحظههایی از این دست، بیانگر گرما و صمیمیتی که دیرهنگام و دشوار در فضایی چنان سرد و خفقانزده حاصل شده، به این دو شخصیت محدود نمیماند و تماشاگر در گوشه و کنار اپیزودهای مختلف بارها به آن برخورد میکند؛ از جمله در سکانسی که کارگران به شیوهای شیطنتآمیز کتوشلوار زیبا و تمیز وزیر را آلوده میکنند تا «یک وزیر صنایع زغالسنگ واقعی» شود یا سربازی که برای دیگری وانمود میکند به مرگ انسانها اهمیتی نمیدهد، نمیتواند غصهاش از مرگ تولهسگها را پنهان کند. نویسنده و کارگردان در شخصیتپردازی به قهرمانها و ستارهها محدود نماندهاند و انبوهی از شخصیتهای با وجدان، با احساس، فداکار و درستکار را از سرباز و ژنرال تا معدنچی و آتشنشان و پرستار و زن خانهدار را به تصویر کشیدهاند و در نقطهی مقابل بوروکراتهایی قرار دادهاند که برای چسبیدن به اتاق و میز کارشان فاجعه میآفرینند.
در «چرنوبیل» فاجعه بزرگتر از آن است که بتوان کتمان کرد و با برچسبهایی مانند سیاهنمایی و هراسافکنی آن را پوشاند؛ اما دروغ همچنان به قوت خود باقی مانده و تا امروز به حیات خود ادامه داده است. تکگویی شخصیت لگاسف که مانند گفتار روی تصویر به گوش میرسد، به خطری اشاره دارد که هر جامعهای ممکن است در مواجهه با پدیدهای مانند یک جهنم هستهای یا حتی آلودگی هوا، تخریب محیط زیست، بیماری همهگیر، بحران آب یا کمبود غذا به آن دچار شود: «همهی ما در خطریم. دلیلش هم پنهانکاریها و دروغپردازیهای ما است. گذاشتیم همین پنهانکاریها معرف ما باشد. هرجا حقیقت تلخ بود، دروغ پشت دروغ بافتیم تا آنکه اصلاً یادمان برود حقیقتی هم در کار هست… اما برای حقیقت، چه ببینیمش و چه نبینیم، چه بخواهیم ببینیم و چه نخواهیم، خواستهها و نیازهای ما ملاک نیست؛ حکومتهای ما برایش ملاک نیست؛ ایدئولوژی هم نیست. حقیقت تا آخر دنیا منتظر میماند… و این در نهایت، هدیهی چرنوبیل است که من که زمانی از هزینهی حقیقت هراس داشتم، حالا فقط میپرسم هزینهی دروغ چیست؟»
تکمله:
فیلم دیگری با عنوان «چرنوبیل: گودال ژرف» به کارگردانی دانیلا کوزلوفسکی محصول ۲۰۲۱ کشور روسیه دربارهی همین رخداد ساخته شده است که خوب است آن را نیز برای مقایسهی دو رویکرد نسبت به یک پدیده تماشا کنیم. در فیلم «چرنوبیل: گودال ژرف» با زمان نمایش ۱۳۶ دقیقه آقای کوزلوفسکی نقش شخصیت اول قهرمان آتشنشان داستان را بازی میکند و اکسانا آکینشاینا نقش مقابل او را بر عهده دارد. عدهای این فیلم را پاسخی به سریال «چرنوبیل» دانستهاند اما به نظر نمیرسد از لحاظ کیفیت فنی، هنری و دراماتیک هماورد مناسبی برای سریال باشد. مهمترین تفاوتهای فیلم با مینیسریال «چرنوبیل» در تمرکز آن روی یک شخصیت محوری و فضاسازی گرم و خوش آبورنگ و معماری دلباز آن است که درست در نقطهی مقابل سریال قرار میگیرد. فیلم علاوه بر فضای گرم، اصرار دارد نشان بدهد که زندگی در شهر پریپیات اوکراین در دهه ۱۹۸۰ میلادی شبیه به زندگی در یک شهر غربی امروزی بوده و موسیقی غربی در خودرو و خانه و محل کار یا عکس و پوستر رمبو و آرنولد شوارتزنگر و جکی چان کمابیش آزادانه بر دیوار اتاق خواب بچههای مدرسهای حضور داشته است. نکتهی مهم دیگر اینکه در فیلم دامنهی تشعشع در فاصلهی چندصدمتری نیروگاه منفجر شده به اندازهی سریال خطرناک تصویر نشده است و تشعشع برای فردی که در لحظهی انفجار در فاصلهی چندصدمتری تماشا میکرده حداکثر باعث بروز سرطان شده و آن نیز قابل درمان معرفی شده است.
اینکه کدام فضا به واقعیت عمومی آن سالها در آن منطقه نزدیکتر است، نکتهای است که فقط ساکنان منطقه در آن سالها میتوانند به آن پاسخ دهند یا از کتابهای تاریخ یا از فیلمهای متعددی که دربارهی فضاهای مشابه در آن زمان ساخته شده، میتوان برداشت کرد. اما از جنبهی کیفیت دراماتیک و هنری، تنها امتیاز فیلم نسبت به سریال، تصویر زیبای چشمنواز و و در مواردی کارتپستالی فیلم است و در حوزهی روایت و کارکرد دراماتیک، فیلم «چرنوبیل» به هیچوجه نمیتواند با مینیسریال برابری کند. با اینحال تماشای هر دو اثر در کنار هم خالی از لطف نیست.
تماشای مینیسریال چرنوبیل در نماوا
تماشای فیلم چرنوبیل در نماوا