مجله نماوا، شادی حاجی مشهدی
فیلم سکوت بره ها
برای تماشای یک اثر سینمایی جذاب و دلهرهآور گزینههای بسیاری وجود دارد، اما نام یک درام ترسناک و روانشناسانه در فهرست فیلمهای محبوب این ژانر، بیش از همه خودنمایی میکند؛ درامی مرموز و هیجانانگیز که در دهه ۹۰ به شهرت و محبوبیت زیادی دست پیدا کرد و با تابوشکنی در شخصیتپردازی، از متن اقتباسی خود نیز پیشی گرفت.
فیلم «سکوت برهها» که براساس رمانی به همین نام نوشته توماس هریس و به سال ۱۹۹۱ ساخته شده، یک اقتباس سینمایی موفق با بازیگرانی توانمند است که به شخصیتهای نامتعارف توصیف شده در این رمان جان بخشیده و آنان را فراتر از متنی رازآلود و روانپردازانه، بازسازی میکند. ستارگان این فیلم یعنی جودی فاستر، آنتونی هاپکینز و اسکات گلن را در یکی از به یادماندنیترین نقشهای خود در سینما میبینیم.
قصه فیلم درباره یک کارآموز اف بی آی به نام کلاریس استارلینگ با بازی جودی فاستر است که باید با یک قاتل زنجیرهای زندانی به نام هانیبال لکتر با بازی آنتونی هاپکینز، دیدارهایی داشته باشد تا بتواند با کمک او از وقوع قتلهای دنبالهدار و وحشتناکی جلوگیری کند. دکتر لکتر، روانپزشکی است که به کانیبالیسم (آدمخواری) قربانیانش شهرت دارد و از طریق قدرت روانکاوی و شناخت شخصیت افراد میتواند دیگران را تحت تأثیر قرار داده و آنها را به انجام کارهای خطرناک وادار کند. برای همین به وضوح، درک جهان فیلم بدون شناختن و نزدیک شدن به این شخصیت چندوجهی دشوار و گیجکننده است.
فیلم در قالب یک درام جنایی لایهبندی شده روایت میشود و قسمت عمده رخدادها، به طور خاص به شخصیت دکتر لکتر پیوند میخورد. به همین دلیل بیشتر پلانهای فیلم حاوی گزارهها و تصاویریاند که ارتباط کارآگاه پلیس با قاتل زندانی را در چارچوب یک معامله توافق شده به تصویر میکشد.
لکتر، به واقع، شخصیت محوری فیلم «سکوت برهها» است. هانیبال لکتر، از کاراکترهای اصلی رمانهای دلهرهآور توماس هریس است که تاکنون در چندین فیلم سینمایی از جمله «شکارچی انسان»، «سکوت برهها» و «هانیبال» نیز بازنمایی شده. لکتر در رمان هریس به عنوان یک پزشک جراح و اهل شعر و ادب معرفی میشود که در هنرهای رزمی، آشپزی، طراحی استراتژی، فلسفه و روانشناسی نیز مهارت دارد و دارای حس بویایی بسیار قدرتمندی است که میتواند برخی بیماریها را در اشخاص تشخیص دهد. هانیبال اگرچه یکی از شخصیتهای محبوب جنایی است، اما در حقیقت، یک آنتاگونیست جذاب هم هست که برخلاف کلیشههای موجود در دنیای جرم و جنایت عمل میکند و برخلاف انتظار مخاطب، در هیات یک مرد باهوش و روشنفکر که با نقاشی و موسیقی آشناست، ظاهر میشود.
به این ترتیب بیشترین تعلیق فیلم در لحظات رویارویی او با کارآگاه استارلینگ شکل میگیرد و درام به کنشهای بین این دو شخصیت وابسته است. «سکوت برهها»، پر از کلوزآپهایی است که جزییات بازی و ریاکشنهای بازیگران را به ویژه در پلانهای دو نفره آنها، به وضوح نشان میدهد و از این رو اگر تعدد این نماهای نزدیک، تماشاگر را نیآزارد حتما میکوشد تا بیشتر از اینکه ترسناک یا هیجانانگیز به نظر آید، با لحنی مرموز و پرتعلیق مخاطب را برای کشف معمای اصلی، با خود همراه کند.
ماموریت کلاریس یا ماجراجویی او در هر دو سطح روانشناختی و حرفهای در ملاقات با دکتر لکتر است که پیشرفت میکند و او باید برای اینکه قاتل زنجیرهای خطرناک – بوفالو بیل- را به دام بیاندازد با نیروی روانشناختی ذهن لکتر روبه رو شده و از او کمک بگیرد.
با این توصیف، برای دیدن یک فیلم جنایی دلهرهآور آماده میشویم و انتظار داریم که صحنههایی پراضطراب و ترسناک را تجربه کنیم، اما عمدتا با یک درام پرگو و لایه بندی شده روبرو میشویم که برای همراه شدن با آن باید بیشتر حوصله کنیم.
«سکوت برهها»، اگر چه از هر پنج شاخهی اصلی اسکار، برنده جایزه شده و پس از فیلمهای جنگیر (۱۹۷۳) و آروارهها (۱۹۷۵)، سومین اثر سینمایی است که برای دریافت جایزه بهترین فیلم در ژانر ترسناک نامزد شد، اما، همچون هر اثر مورد توجه دیگری، ضعفهایی دارد که در هیاهوی شهرت و تشویقها گم شده است. به طور مثال موسیقی آن ابداً شاخص نیست و حتی به لحاظ فیلمبرداری و تدوین هم در لحظاتی دچار مشکل است.
برای مخاطبان امروزی، شاید فارغ از بازیهای درخشان سوپراستارهای فیلم، کسب این همه شهرت و جایزه، عجیب به نظر برسد، اما باید توجه داشت که فیلم در سالهایی ساخته شده که پرداختن به مضامین روانشناختی و جنایی با چنین پرداخت و رویکردی، هنوز فراگیر و محبوب نبود.
جاناتن دمی، بر خلاف نام فیلم، در «سکوت برهها»، کمتر سکوت میکند و سکانسهای بسیاری در فیلم پر دیالوگ و کشدار به نظر میرسند. فیلمساز آگاهانه و از هر زاویهایی، به مخاطب اطلاعات میدهد و برای نزدیک شدن به جهانِ جنون و جنایت، بیشتر از نماهای کلوزآپ و گزارهها و دادههای شنیداری در قالب دیالوگ بهره میبرد.
در سوی دیگر این کشمکش روانشناختی کارآگاه جوانی قرار دارد که مصمم و باهوش است و آرزو دارد بعد از فارغالتحصیلی برای جک کرافورد در واحد علوم رفتاری اف بی آی کار کند.
مسئله بیرونی کلاریس این است که پدرش را که یک کلانتر بود در ده سالگی از دست داده و پس از به قتل رسیدن او، احساس دلتنگی و خلاء عاطفی میکند و از درون میخواهد، با انجام یک کار ارزشمند و انسانی، با مرگ پدرش کنار بیاید. کلاریس پس از پیگیری پرونده قاتلی که پوست قربانیان خود را می کَند، در تاریکی شب با صدای برهها از خواب میپرد و اعتراف میکند که اگر بتواند کاترین (یکی از قربانبان احتمالی) را نجات دهد، فریاد برهها متوقف میشود.
لکتر اما با وجود همه بدخیمیهای روحی خود، هنوز از بیرون قدرتمند و کاریزماتیک به نظر میرسد و در نهایت این تعامل بین کلاریس و لکتر است که در این فرآیند جنایی، سرنخها را به هم گره میزند. با کشف سویههای تاریک دلایل قتل و آشنایی با رفتار قاتل، روزنههای ارتباطی تازهای برای لکتر و کارآگاه، باز میشود و نوعی پیوند روحی و ذهنی متفاوت بین آن دو شکل میگیرد؛ در پایان به کمک این نیروی متضاد اما قابل اعتماد، راهی برای کشف حقیقت باز میشود و لکتر به کارآگاه کمک میکند تا قاتل را دستگیر کند.
تماشای فیلم سکوت بره ها در نماوا