مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
تفسیر اجتماعی از سریال «نگهبانان» (Watchmen)، مجموعه قصههای مصور ابرقهرمانی آلن مور و دیو گیبونز برای دیسی کامیکس – که در قالب ۱۲ جلد بین سالهای ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ منتشر شد، به دلیل پیرنگهای گسترده و پیچیده، همیشه برای هالیوود یک چالش بوده است.
درواقع، زمانی که اچبیاو و برادران وارنر به سراغ دیمون لیندلوف، یکی از خالقان سریالهای «بازماندگان» و «لاست» رفتند تا «نگهبانان» را دوباره راهاندازی کند، او دو بار پیشنهاد آنها را رد کرد – تا این که راهی برای احیای داستان ابرقهرمانانی پیدا کرد که مورد بیاحترامی یک جامعه راستگرا قرار دارند.
لیندلوف بهجای تکرار کاری که زک اسنایدر در اقتباس سینمایی سال ۲۰۰۹ خود انجام داد، به دنبال ادای احترام به قصههای مصور قدیمی و در عین حال گسترش جهان «نگهبانان» بود، بهویژه به لحاظ ارتباط آن با آنچه امروز آمریکا تجربه میکند. تاریخ جایگزین سریال او ترکیبی پرطمطراق از الهامات رمان گرافیکیِ «غیرقابل فیلمبرداری» مور و گیبونز است که با شخصیتهای جدید و مضامین سیاسی-اجتماعی آغشته شده است.
داستان سه دهه پس از وقایع «نگهبانان» مور اتفاق میافتد. بیشتر شخصیتهای نمادین رمان گرافیکی ظاهراً یا مردهاند یا پنهان شدهاند، اگرچه شخصیتی که ما گمان میکنیم آدریان فایت، با نام مستعار اوزیماندیاس (با بازی جرمی آیرونز) است، با تکبر اعیانی در یک عمارت چرخ میزند. درمورد دکتر منهتن فوقالعاده قدرتمند نیز شایعه شده که او در مریخ است. در عوض تمرکز بر یک شخصیت جدید است، آنجلا ابار، یک کارآگاه پلیس اکلاهاما (با بازی رجینا کینگ از سریال «بازماندگان») با هویت ابرقهرمانی مخفیِ سیستر نایت/خواهر شب. ابار که بعداً مشخص میشود پدربزرگش، هودد جاستیس، نخستین قهرمان نقابدار بود، در حال تحقیق درمورد ظهور مجدد یک گروه تروریستی برتریطلب سفیدپوست است که با الهام از رورشاخ، مطلقگرای اخلاقی که مدتهاست از دنیا رفته، فعالیت میکند. «نگهبانان» به طرز تکاندهندهای با بازآفرینی کشتار سیاهان در تالسا در سال ۱۹۲۱ که بخشی از روایت سریال است، شروع میشود. خود لیندلوف با خواندن مقالهای با عنوان «پروندهای برای غرامت» در مجله آتلانتیک، نوشته تا-نهیسی کوتس با قتل عام تالسا آشنا شد.
لیندلوف ۴۸ ساله در این گفتوگو درباره سریال «نگهبانان» صحبت میکند که از ۲۰ اکتبر تا ۱۵ دسامبر ۲۰۱۹ در قالب ۹ اپیزود از اچبیاو پخش شد.
بعد از سریال «بازماندگان»، احتمالاً میتوانستید هر کاری که میخواستید انجام دهید. چرا «نگهبانان» را انتخاب کردید – صرف نظر از این که یک کار بسیار دشوار بود؟
حالا این سؤال را هر هفته از درمانگرم میپرسم. «چرا، چرا نگهبانان؟» اول و بیش از همه این چیزی است که دوستش دارم و چیزی است که وقتی در ۱۳ سالگی خواندم تأثیر عمیقی بر من گذاشت. این چیزی از دوران کودکی من است که حس بسیار نوستالژیکی نسبت به آن دارم؛ همانطور که میخواستم روی یک فیلم «پیشتازان فضا» («پیشتازان فضا بهسوی تاریکی») و یک فیلم «بیگانه» («پرومتئوس») کار کنم. خیالپردازی من که در دوران جوانی خیلی ذهنم را درگیر کرده بود این بود که شاید روزی بتوانم داستان «نگهبانان» را تعریف کنم. دو بار به من پیشنهاد شد که یک اقتباس از «نگهبانان» بنویسم. فوقالعاده وسوسهانگیز بود، اما به دلایل مختلف پاسخم منفی بود. اول و بیش از همه این که زمانبندی درست به نظر نمیرسید. زک اسنایدر (کارگردان) تازه فیلم «نگهبانان» (۲۰۰۹) خود را ساخته بود و دوم، بازبینی منبع اصلی به معنای اقتباس از چیزی بود که میدانستم بسیار عالی است. میدانستم بهترین کاری که میتوانم در اقتباس از «نگهبانان» اصلی انجام دهم این بود که یک گروه کاور واقعاً خوب باشم.
پس به خودم گفتم، آیا راهی هست که بتوانم این چیزی را که دوست دارم بگیرم و از آن الهام بگیرم، نه این که آن را پاک کنم، بلکه مبنا را آن داستانها قرار دهم؟ این بستگی به آن داشت که ایده درستی داشته باشم. ایدهها درمورد این که با «نگهبانان» چه کار کنم شروع به شکل گرفتن کرد و بعد واقعاً دیگر مثل یک تصمیم به نظر نمیرسید، بلکه چیزی بود که احساس کردم مجبور هستم انجام دهم. به نظر متکبرانه و پر از غرور بیجا میآید، اما اگر بر اساس آن احساس دست به انتخاب نمیزدم، اوضاع خوب پیش نمیرفت، چون این کار را به دلایل اشتباه انجام میدادم، اما وقتی واقعاً از چیزی الهام میگیرید، باید آن را تعقیب کنید، حتی اگر به ویرانی منجر شود.
شما گفتهاید که این پروژه یک دنباله و یک بازسازی نیست، بلکه یک «ریمیکس» است و فکر میکنم این حرف برخی را گیج کرد. آیا میتوانیم بپذیریم آنچه در قصههای مصور/فیلم اتفاق افتاده در گذشته دنیای سریال شما اتفاق افتاده است؟ این که اگر رمان گرافیکی را دوباره بخوانیم یا فیلم اسنایدر را تماشا کنیم، برای درک آنچه ۳۰ سال بعد در این داستان رخ داد، یک دستاویز محکم داریم؟
بله. ببینید، سریال جدید مطمئناً در جعبه «دنباله» جا میشود و قطعاً در جعبه «راهاندازی مجدد» جا نمیشود. ما ۱۲ جلد اصلی قصههای مصور «نگهبانان» را بهعنوان معیار در نظر گرفتیم. همه آن اتفاقات افتاده است. ما در تاریخ تجدید نظر نمیکنیم، اما میتوانیم بین شکافها و درزها مانور دهیم و داستانهای جدیدی را در آنجا پیدا کنیم، اما به دلایلی که اشاره کردید، میخواستیم مطمئن شویم که اپیزود اول سریال ما شروع یک داستان جدید حس شود نه ادامه یک داستان قدیمی. فکر میکنم تعریف دنباله همین است – ادامه یک داستان قدیمی.
پس از نشست مطبوعاتی انجمن منتقدان تلویزیون در تابستان ۲۰۱۹، اخباری منتشر شد که در آن ادعا شده بود رابرت ردفورد واقعاً در سریال شما حضور دارد، چرا که در سریال، رابرت ردفورد در ۲۶ سال گذشته رئیسجمهور آمریکا بوده است، اما بازیگر کهنهکار خودش در «نگهبانان» بازی نمیکند. درمورد رئیسجمهور شدن یک فرد واقعی در سریال شما و به تصویر کشیدن آرمانهای لیبرال او در زندگی واقعی، بهعنوان چیزی که در نبود او منتهی به جامعهای توتالیترتر میشود، نگرانیهایی وجود داشت؟
پاسخ کوتاه، بله است. من درمورد بسیاری از انتخابهای خلاقانه در سریال ملاحظات زیادی داشتم. فکر نمیکنم هیچکدام از انتخابها بدون ملاحظه و گفتوگو و درنهایت یک تصمیم، انجام شده باشد. کاملاً مطمئن نیستم که بتوانم از هر تصمیمی که گرفتم دفاع کنم، اما میتوانم درمورد آن توضیح دهم. ما درباره آنچه شما اشاره کردید گفتگوهایی داشتیم، اما دنیای «نگهبانان» بهقدری اوج گرفته و آنقدر واضح است که یک تاریخ جایگزین است و برای همه روشن میشود ما درمورد رابرت ردفورد واقعی صحبت نمیکنیم.
از آن مهمتر، نحوه برخورد ما با این داستان است. شما نمیتوانید رابرت ردفورد سریال را به خاطر تمام اتفاقاتی که در دنیا افتاده است، سرزنش کنید. سریال میگوید که او یک ایدئولوژی لیبرال دارد، بسیار شبیه به رابرت ردفورد واقعی و او ازنظر قانونی که تصویب کرد و آمریکائی که میخواست ایجاد کند، فوقالعاده نیت خوبی داشت، اما معنایش این نیست که اوضاع آنطور که او میخواست پیش رفت. این مسئله به او مربوط نیست، به ما مربوط است.
درمورد این دنیای جایگزین – فراتر از نبود تلفن همراه یا اینترنت که البته از منظر فیلمنامهنویسی برای بیان داستانهای دراماتیک مفید است، بیشتر توضیح میدهید؟
بله. ما در سریال در دنیایی زندگی میکنیم که سوختهای فسیلی بهعنوان یک منبع انرژی حذف شدهاند. همه خودروها آلایندگیِ در حد صفر دارند و با برق یا پیل (سلول) سوختی کار میکنند – تا حد زیادی به لطف نوآوریهای دکتر منهتن در چند دهه قبل. یک قانون نیز به تصویب رسیده است، «قانون قربانیان خشونت نژادی» که نوعی غرامت است که بهصورت محاورهای به «ردفورداسیون» معروف است. یک معافیت مالیاتی مادامالعمر برای قربانیان و نوادگان مستقیم آنها در مناطق مشخصشده که در طول تاریخ آمریکا با بیعدالتی نژادی دست و پنجه نرم میکردند که مهمترین آنها، آنطور که به سریال ما مربوط میشود، قتل عام تالسا در سال ۱۹۲۱ است. آن قانون تأثیری مواج داشت و به تصویب یک قانون دیگر منجر شد، «قانون دفاع از پلیس» یا DoPA که به مأموران پلیس اجازه میدهد صورت خود را پشت نقاب پنهان کند، چرا که آنها به خاطر محافظت از قربانیان قانون اولیه از سوی سازمانهای تروریستی مورد هدف قرار میگرفتند.
اولین اپیزود سریال، قتل عام را به تصویر میکشد. بعد از دیدن آن اپیزود عبارت «تالسا ۱۹۲۱» را در گوگل جستجو کردم و – همانطور که در مصاحبه دیگری گفتید – از این که قبلاً درباره این تراژدی نشنیده بودم شگفتزده و خجالتزده شدم. چرا آن حادثه بهطور خاص و تالسا بهطور کلی، زمینه مناسبی برای داستان شما بود؟
همانطور که گفتید، ناآگاهی من از آنچه در واقعیت اتفاق افتاد باعث شد احساس کنم مجبورم دیگران را آموزش دهم. میتوانستم این موضوع را با دوستانم در میان بگذارم یا آن را در شبکههای اجتماعی مطرح کنم، اما احساس میکنم بزرگترین پلتفرم را در اختیار دارم. من این امکان را دارد که برنامههای تلویزیونی بسازم که بهطور بالقوه میلیونها نفر آن را تماشا میکنند و برای «نگهبانان» که قصه آن از قبل مخاطبان ثابت خود را داشت که هیچ ربطی به من نداشت، استفاده از سریال بهعنوان یک مکانیسم برای نشان دادن این قطعه از تاریخِ پاکشده کار درستی بود، البته تا وقتی که شکل پرداختن به آن اتفاق، حس بهرهبرداری را ایجاد نکند.
گذشته از این، به نظر میرسد ژانر ابرقهرمانی همیشه در نیویورک، گاتام سیتی یا متروپلیس اتفاق میافتد و گاتام سیتی و متروپلیس فقط اشکال اولیه نیویورک هستند؛ پس به خودم گفتم: یک سریال ابرقهرمانی در اکلاهاما چطور به نظر میرسد؟ این ایده ازنظر ظاهر و احساس و نوع افرادی که داستان را با آنها پر میکنیم برای من جالب بود. همچنین در درون چیزی من را قلقلک میداد که «این کار را اینجا انجام بده.» این قلقلک لزوماً همیشه من را به سمت درستی هدایت نکرده، اما چیزی است که باعث میشود کارهایی را که انجام دهم که میبینید.
از برخی جهات، چالش دیگری هم بود، این که نهتنها «نگهبانان» را میسازید، بلکه یک داستان ابرقهرمانی ساختارشکن را مقابل دوربین میبرید، درحالیکه در سالهای اخیر تعداد زیادی داستانهای ابرقهرمانی ساختارشکن ساخته شده است – از «کیک-اس» گرفته تا «ددپول» و «پسرها». آیا این عامل نیز در تفکر شما نقش داشت؟ چگونه میتوانید زمینه جدیدی درمورد ابر ضدقهرمانان فراهم کنید، درحالیکه این نگاه همین حالا هم رایج است؟
سؤال خیلی خوبی است. در حال حاضر شورشیترین کاری که الان میتوانید انجام دهید، بزرگداشت یک ابرقهرمان است، برای این که نسخه «تاریک» یا نسخه ساختارشکن، در فرهنگ کاملاً بارز است؛ و اتفاقاً، در اواسط دهه ۱۹۸۰، «نگهبانان» و «شوالیه تاریکی» هر دو این کار را انجام دادند، بنابراین ایده ساختارشکنی اسطوره ابرقهرمان به ۳۰ سال قبل برمیگردد.
با آگاهی کامل از این مسئله، به این فکر کردم که برای «نگهبانان» شاید نکته جالبتر این باشد که به نقاب زدن و اقتدار و پلیس بهعنوان ضمیمهای برای ابرقهرمانان فکر کنم. در «نگهبانان»، هیچکس قدرتهای فراطبیعی ندارد – تنها فرد ابرقدرت دکتر منهتن است و او در حال حاضر در این سیاره نیست. در سریال «پسران»، شما ابرقدرتهایی شنلپوش دارید که میتوانند از چشمانشان لیزر پرتاب کنند، پرواز کنند و نامرئی شوند. هیچکس در «نگهبانان» نمیتواند این کارها را انجام دهد؛ بنابراین احساس میکردم که ما نمیخواهیم اسطوره ابرقهرمان را ساختارشکنی کنیم چون همه شخصیتهای «نگهبانان» فقط انسانهایی هستند که لباسهای مخصوص به تن دارند. خیلی جالبتر است سؤالات روانشناختی درباره این که چرا آدمها لباسهای مخصوص میپوشند و چرا پنهان کردن هویت خود ایده خوبی است، بپرسید و در اینجا موضوعات جالبی برای بررسی وجود دارد، وقتی که نقاب شما، همزمان شما را پنهان و آشکار میکند – چون نقاب شما درواقع بازتابی از خود شماست. چه ضربه روحی یک فرد را وامیدارد نقاب بزند؟ همه اینها ازنظر من جوهره «نگهبانان» بود. باز هم میگویم اینها ایدههای اریژینال نیستند، بلکه ایدههایی هستند که فکر کردم در شرایطی که همه ما حالا این هویتهای متفاوت را داریم، بهموقع هستند.
شما در «نگهبانان» مجموعهای تودرتو از بازیگران را در اختیار داشتید. در بین آنها کسی هست که از او نام ببرید که شما را با برداشت خود از شخصیتش در سریال شگفتزده کرده باشد؟
نمیتوانم بهاندازه کافی حرفهای شگفتانگیز درمورد رجینا کینگ بگویم. فرصت حضور او بهعنوان ستاره سریال یکی از دلایلی است که ارزش انجام این کار را داشت. اینطور نیست که رجینا فرصت نداشته به دنیا نشان دهند چه بازیگر خارقالعادهای است، اما قرار گرفتن در مرکز سریال کار بسیار بزرگی است. او با انتخابهایش بهعنوان یک بازیگر میتواند مدام من را غافلگیر کند، حتی با این که با او در «بازماندگان» در یک فصل کار کرده بودم و از «۲۲۷» و «ساوتلند» همه کارهای او را دیدهام. بااینحال او هنوز هم میتواند انتخابهایی داشته باشد که من را شگفتزده کند.
همچنین میخواهم بگویم از کاری که جرمی آیرونز در این سریال انجام داد کاملاً لذت بردم – و من کسی نیستم که عموماً در زندگی خود احساس لذت کند. نهتنها دهها سال است از طرفداران او هستم، بلکه از انتخابهای او لذت میبرم.
و همه اینها درمورد جین اسمارت هم هست، هرچند او از اپیزود سوم وارد داستان میشود. تیم بلیک نلسون به شدن من را تحت تأثیر قرار میدهد؛ و درنهایت دیگرانی هستند که به آنها اشاره نمیکنم، اما فوقالعاده هستند – لوئیس گاست جونیور یک افسانه زنده است و واقعاً یک هدیه بود که او دیالوگهای ما را بگوید.
منبع: اینترتینمنت ویکلی (جیمز هیبرد)