مجله نماوا، محمدحسین گودرزی
اگر هنوز تماشای این سریال را آغاز نکردهاید، این نوشته بخشهایی از داستان را لو میدهد
خانواده در شکل معمولش در سنت داستانها و فیلمهای کلاسیک، آخرین پناهگاه شخصیتهاییست که صبح تا شبشان را با ظاهرسازی گذراندهاند، در لباس فرد دیگری فرو رفتهاند و از خودشان آدمهای دیگری، بابمیل شرایط اجتماعی، ساختهاند. این آدمها، در انتهای روز، به جایی و فردی نیاز دارند تا در آنجا و پیشروی آن همصحبت، خودشان باشند؛ خودِ خودشان، بیکموکاست و تظاهر و خودسانسوری. طبیعتاً سرچشمهی این کارکرد خانوادهها در قصهگویی کهنالگوها، زندگی و نیاز واقعی انسانهاست.
در قصهگویی رایج، همهچیز به خانواده ختم میشود. خیلی از قصهها، اصلاً با دعوای شکلگیریِ خانواده ایجاد میشوند. مسئلهی اصلی در انتهای بسیاری از رمانها و فیلمهایی که جایگاهی برای خود در تاریخ روایت پیدا کردهاند، خانواده است؛ دعوا برسر رسیدن زن و مردی بههم، نجات جان یک فرزند یا مرگ و تلخکامی بهجامانده از فقدان و سوگواری یکی از اعضای خانواده. درکنار این داستانها -که پیرامون مسائل مختلف خانوادگی به انتها میرسند و از همان نگاه سنتی «خانواده، مطمئنترین گروه اجتماعی بشر» بهره میبرند- و البته بیتوجه به این داستانها، جریان کمحضورتری در قصهگویی وجود دارد که روایت را با تشکیک به بیکموکاستی و تردید به معصومیت خانواده پیش میبرد. در این جریان، خانواده نه تنها حکم سرپناهی استوار را ندارد، بلکه میتواند منشأ شکلگیری نیروهای شر و منبع اصلی دردسر باشد. از هابیل و قابیل که بگذریم، روایت تاریخی ابوالفضل بیهقی، مهمترین قصهی فرهنگ ماست که در سنت قصهگویی مورد بحث جا میگیرد. توطئهی خانوادگی و فامیلی و تم انتقال قدرت بین اعضای یک خانواده، سینمادوستان را به یاد «پدرخوانده» و دنبالکنندگان سریالها را به یاد «بازی تاج و تخت» میاندازد. سریال «وراثت» از نظر شبکهبندی روابط تودرتوی اعضای خانواده، ویژگیهای روایی بسیاری را از تاج و تخت به ارث برده و از منظر معماری توطئههای وابسته به هرم قدرت، جامعه و سیاست، یادآور «خانهی پوشالی» است.
ماجرا با تقلاهای کندل روی، جدیترین نامزد تصاحب میز ریاست پدر خانواده (لوگان)، آغاز میشود. کندل بهدنبال تحقق وعدهی پدر و بهدستآوردن امپراتوری رسانهی او، نقشههایی طراحی میکند. در همان ابتدای سریال و در فصل درخشان تولد لوگان، وقتی پدر زیر همهی وعدههایش میزند و کندال را ناامید میکند، «تولد» صورتی کنایی در قصه پیدا میکند و خیز دوبارهی پدر برای ادامهی کار را به ذهن میآورد. در انتهای همان جشن و در بازگشت از زمین بازی خانوادگی روی، لوگان درحین پرواز هلیکوپترش سکته و سقوط میکند. شوک بزرگ سکتهی لوگان، درابتدا شبیه به شوک «بازی تاج و تخت» در ارتباط با مرگ ند استارک است. با سکتهی لوگان، وراثت موقتاً به اغما میرود. اچبیاو اینبار، نه با مرگ رأس هرم شخصیتی داستانش، که با احیای او بعد از تعلیقی طولانی (به اندازهی یک قسمت از کل فصل اول) به آن اهمیت میبخشد. لوگان احیاشده، لوگان ازگوربازگشته، لوگان خطرناکتریست؛ پرابهتتر است از قبل. داستان با این سکته و نجات کاراکتر، لوگان را تا اطلاع ثانوی نامیرا جلوه میدهد. اینگونه دو تا سه قسمت ابتداییِ فصل اول، رسالت مهم طراحی شخصیت مقتدری چون لوگان را برعهده دارند.
همواره میشود قدرت شخصیتهای پرآوازه را در ارتباط با اطرافیانشان جستوجو کرد. این دومین استراتژی سریال، برای شخصیتپردازی دربارهی لوگان قدرتمند است. به همان ابتدا، به قبل از برگزاری تولد بازگردیم. اضطرابی که خانوادهی لوگان (بخصوص تام، داماد خانواده) در انتخاب کادو دارند، همزمان دو کارکرد دارد: اول اینکه سریال دارد یک لوگان بزرگ در ذهن مخاطب میسازد که هیچکجای شهر، کادویی که برایش نظرگیر باشد را ندارد؛ و دوم، پرداختن به تفاوتهای فردی و شخصیتی فرزندان لوگان است. همانجاست، همان ابتدای سریال، که در موجزترین حالت ممکن، متوجه میشویم چه شیطنتهای کلامیای را باید از رومن، پسر کوچک خانواده، انتظار داشته باشیم و چه سیاستورزیهایی را در دختر خانواده جستوجو کنیم. مرزهای شخصیتی تام (پسر بزرگ خانواده) هم از ابتدا تا فصل تولد روشن میشود؛ کاراکتری کنارهگیر و درونگرا که با ولعی کمتر نسبت به خواهر و برادرها، به سرمایههای پدر فکر میکند. بااینوجود، سریال در همهی بخشهای مختلف معرفی شخصیتها، با صداقت تمام عمل نمیکند؛ دربارهی کندل به ما دروغ میگوید.
کندلی که در ابتدای سریال میبینیم، آدم نسبتاً باهوشیست که تلاش میکند در ارتباطش با زیردستها، از خودش شمایل یک مدیر بسازد. در ابتدا، جدیتی از خودش میسازد. اولش میتواند ما و خودش را فریب دهد و در لباس یک هوش برتر برنده فرو رود اما از میانهی فصل -بهطور ویژه از جلسهی رأیگیری دربارهی عدم صلاحیت لوگان روی- از اقبال نزارش رونمایی میشود. صحنهی چشمگیرِ ماندنِ کندل پشت ترافیک ماشینها و تلاشش برای حضور تلفنی در جلسهی مهم مبارزه با پدر، گزارش فشردهای از بخت همیشه ناکوک این شخصیت است؛ کسی که همیشه در حیاتیترین لحظههای نبرد با پدر، تنها میشود و آنقدر ذهنیت شلخته و مضطربی دارد که نمیتواند در راه تقلاهای کاری، کنترل روابط عاطفیاش را از دست ندهد. کندل، ویژهترین شخصیت «وراثت» است. قبل از آنکه اخمتان درهم فرو برود و بر سر این متن فریاد بزنید که قدرت اصلی لوگان است، بگویم که بله. قدرت برتر قصه، پدر است اما بگذارید یک سؤال بپرسم: آیا میتوانید لایههای شخصیتی لوگان را با فرانک آندروود در «خانهی پوشالی» مقایسه کنید؟ لوگان همیشه یا برنده است یا بازنده. احوالش، پیچیدگی بیشتری ندارد و حقیقتِ شخصیت محکم و کاریزماتیکش، همین چیزیست که ما در تصویر میبینیم. اما کندل روی و فرانک آندروود، پیچیدگیهایی دارند. آنها خیلی از اوقات خودشان نیستند. خلوتهایی دارند که از شخصیت مبارز آنها در عالم سیاست و قدرت، فراتر میرود و از آنها فرد دیگری میسازد. دربارهی آندروود البته مسئله پیچیدهتر و تدریجیتر است. در اینجا، کندل بعد از اخراج از قلمروی پدر، ناگهان رنگ عوض میکند؛ به کس دیگری تبدیل میشود؛ تبدیل به خود واقعیاش میشود. کتانیهای اسپورت و نوشتههای روی لباسش، آن کتوشلوار ساختگی نیمفصل اول سریال را کنار میزنند. او به رومن شبیهتر است تا تام و پدرش. فقط این همه مدت، آزادی ذهنی رومن را نداشته؛ و البته بدبیارتر از همهست. بهخاطر بیاورید صحنهی تصادف در شب عروسی خواهرش را که کارکردی شبیه به صحنهی پشت ترافیک ماندن دارد. غرقشدن بعد از آن تصادف، نمونهی عینی افکار غرقشدهی آدم سرگشتهایست که حرص از پا درش آورده و در پایان فصل اول، او را به آغوش پدر بازگردانده است. نکتهی شگفتیانگیز موسیقی سریال هم درست همین جاست. جاییکه میشود فراز و فرودهای طمع و شکست کندل (و البته لوگان) را همراه با پسزمینه صوتی باشکوه، که یادآور آلبومهای خاطرهانگیز یک خانوادهی قدیمی است، شنید.
حضور طیف وسیعی از شخصیتها که انگار از روی یکی از دستهبندیهای رایج تیپهای شخصیتی خلق شدهاند، حالوهوای پررمقی در «وراثت» ایجاد کرده است. برای توجه به گستردگی گونههای شخصیتی در سریال، لوگان روی را بگذارید کنار نوهی برادرش و زیرکیهای حیلهگرانهی لوگان را با بلاهتهای معصومانهی آن جوان مقایسه کنید. این گستردگی، درکنار تمهای انتقال قدرت و توطئههای خانوادگی، جذابیتهای همراهکنندهای در فصل اول سریال میسازند که کمکاریهای فیلمنامه دربارهی همسر دوم لوگان یا ماجراهای بهانتهانرسیدهی دختر خانواده را محو میکنند.