مجله نماوا، علی اصغر کشانی
«روزگار داگ» تازهترین محصول کمپانی دیزنی و پیکسار، درام کودکانه و خانوادهپسند ساخته باب پیترسون، انیماتور، صداپیشه و فیلمنامهنویس شصت ساله آمریکایی و نویسنده پویانمایی «بالا» و کارگردان «فورکی سوال میکند» است. آنها که پویانمایی «بالا»، را به خاطر دارند و جاذبههای فانتزی و ادیسهوار آن در کنتراست با شخصیتهایش را پسندیدهاند، این بار همان کاراکترها را در مکانی محدود و در رقیقترین اندازه از درام ملاقات خواهند کرد. شاید آشنایی با خلق و خوی این شخصیتها، برای آنها که «بالا» را به خاطر جایگاهش (فیلم افتتاحیه فستیوال کنِ فرانسه و نامزدی ۲۷ جایزه از جمله پنج اسکار و دریافت ۳۴ جایزهٔ از جمله دو اسکار بهترین انیمیشن و موسیقی) در زمان اکران از دست ندادند، راحتتر و آشناتر و خاطره انگیزتر به نظر بیاید؛ کارل ۸۷ ساله به همراه راسل ۸ ساله، سگ ماجراجو و پرندهٔ کمیابش «توک دراز» که در «بالا» برای رسیدن به «سرزمین آبشارها» و از آن مهمتر آرام کردن خاطر همسر درگذشتهاش دست به کارهای محیرالعقول (او نیز گویی به مانند کلانتر چنس در «ریوبراوو» از یک پیرمرد لَنگ و یک دائمالخمر برای همراهی استفاده کرد) زد، در این واپسین ساخته فیلمنامهنویسِ مصور «داستان اسباب بازی ۲» و «زندگی یک حشره»، بیش از آن که در پی جستجو برای سفر به جنوب آمریکا و رساندن اسکلت پرندههای غول پیکر به محلهشان باشد، به دنبال عشق ورزیدن در محدوده حیاطِ ویلا به حیوان خانگیاش است.
این اثر کوتاه پیترسون که یادآور «ماموریت ویژه داگ» (رونی دل کارمن محصول ۲۰۰۹) به عنوان اسپین آفِ انیمیشن «بالا» است که پیترسون در آن به عنوان نویسنده و نریتور همکاری داشت، برای هر چه جذابتر شدن به کمک سگِ رتریور قهوهای رنگِ صاحبخانه، دست به ایجاد هیجان، نشاط و شوخطبعی در محدوده و فضای پر از سکوت و آرامشی که ایجاد شده (از به هم ریختن محیط مرتب باغچه و گلهای آزالیا با دنبال کردن سنجاب بازیگوشی که در همسایگی سگ بر بلندای درخت کاج خانه دارد و شکستن ستون چوبی غذای پرندهها در مرکز باغچه تا نابود کردن اثاثیه اتاقها پس از ماجرای ترس از آتش بازی و جلوگیری از پاره کردن اسباببازیها (ستاره، زنبور، خوک، ماهی، اردک) توسط توله سگهای امانت گرفته شده از زن همسایه و…) میزند. واکنش کارل به خرابکاریهای سگِ کنجکاو، بیقرار، نگران، دستپاچه، پریشان احوال و مضطربش، جز بخشش، دوستی، خوشبینی و مهربانی نیست (تو فقط بخور و بخواب و مؤدب حرف بزن) تا از او شخصیتی منعطف، بامحبت، آرام، منصف، خوشقلب و به دور از حساسیت معرفی میشود و شاید همین روحیه است که سگش را مسئولیتپذیرتر، قدرشناستر، با انگیزهتر و وفادارتر میسازد، طوری که وقتی کارل مشغول آفتاب گرفتن و چُرت زدن در حیاط است، لگن حمامش را روی سر او وارونه میکند تا گرمازده نشود.
با این حال سگِ کارل فردریکسِن، سگ سادهدل اما مصمم، کم تجربه اما باهوش، محتاط اما نترس، احساساتی اما قدرتمند و کمحوصله اما سمجی است که بد جوری میخواهد هوای صاحبش را داشته باشد و نه تنها هوای کارل که خواسته و ناخواسته و با همین روحیه و عملکردی که به موقع به کمکش میآید، با استشمام بویی نامطبوع و البته نامعلوم (با چرخش بادنمای بالای ساختمان)، باعث کشف آتشسوزی و در نهایت گرفتنِ مدال افتخارِ مسئولیتپذیری اجتماعی میشود. هم اوست که از رفتار کارل میآموزد اگر توله سگها غذایش را میخورند یا اسباببازیاش را پاره میکنند خویشتندار باشد و عصبانی نشود (خودش این گرسنگی را وقتی صاحب قبلیاش رهایش کرده، کشیده) و برای جبران از دست رفتن فندقهای سنجاب، کره بادام زمینی کارل را در اختیار او و یا در ازای خرابکاریاش، خوکچه اسباببازیاش را به توله سگها و ساندویچی که راسل به او بخشیده را به سنجاب (برای ذخیره زمستان) و گنجشک (برای فرزند گرسنهاش) ببخشد.
دنیای کارل، راسل و داگ، دنیای ساده و کوچک و آرامی است، کارل از زندگیای که در این شهر ۱۵۰ ساله داشته، راضی است، آنها (هر چند ما نمیبینیم) عاشق دیدن نمایش، شرکت در جشن و یادآوری خاطرات مدرسه هستند؛ دنیایی که «داگ» برای رسیدن به خواستهاش در میان ابرها سیر میکند و توپ تنیس را به جای خورشید تصور میکند؛ عالمی که «کارل» برای پیگیری اخبار محلی آن هر روز در بالکن خانهاش روزنامه «وویس» در دست میگیرد و می خواند و گاه و بیگاه ناخنهای داگ را کوتاه میکند و جهانی که «راسل» برای کشف آن قلادههای سخنگو به گردن حیوانات میبندد و ساندویچی را به آنها میدهد. تضاد در اضلاع این سه شخصیت (پسر پر جنب و جوش، پیرمرد خسته و آرام و سگ غیر قابل کنترل و مهارناپذیر)، تعیینکننده کنتراست «ماجرا» هم است، آنجا که «شیطنتها» با «چشم پوشی» مهار و «آرامش و سکون» با «هیجان» جابهجا میشود، خود عاملی برای حرکتِ داستان و تنوعبخشی در ماجراست.
«روزگار داگ» هر چند فاقد نوآوریهای روایی و دور از ارزشهای ساختاری و بیانگریهای زیباییشناسانه و شگفتآفرینیهای دیداری است، اما در تلاش برای رسیدن به مابازاءهای معنایی برگرفته از انسانیت، اخلاق و همدلی است. چیزی که کارل با صراحت و در بخش پایانی این مجموعه پنج قسمتی به داگ میگوید: «من روزم رو با تو سپری میکنم، تو مراقب حیاط و خانه من و البته محله ما هستی و از همه مهمتر تو همدم و دوست منی …».