مجله نماوا، آزاده کفاشی
نمیشود داستانی از همینگوی خواند و به این فکر نکرد که نویسندهای چطور میتواند اینقدر عمیق آدمها را درک کند و هرکسی که داستانی یا رمانی از همینگوی خوانده، نمیتواند در مورد زندگی او و همهی ماجراها و بالا و پایینهایی که گذرانده کنجکاو نباشد. زندگی همینگوی هم بهاندازهی داستانها و رمانهایش میتواند ما را شگفتزده کند. مثل همان اولینباری که داستان «اردوگاه سرخپوستان» را خواندیم یا «زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر» را. چه که همینگوی پذیرای همه چیز بود: ماجرا، حادثه، خطر، جنگ، تراژدی و عشق.
کن برنز و لین نویک در مستند سه قسمتی «همینگوی» پرترهی واقعی نویسندهای را نشان میدهند که ادبیات آمریکا را دوباره ساخت. نشان میدهند که پشت چهرهی افسانهای او یک مرد نگران و سرگردان بود که به اندازهی هر آدم واقعی دیگری تاریکیها و رازها و افسردگیها و شکستهای خودش را داشت. نویسندهای که آنقدر ساده مینوشت که در همهی فرهنگها خوانده میشد. شخصیتهایش آنقدر زنده و ملموس بودند که همهی دنیا درکشان میکردند. همینگوی به خوانندهاش اجازه میداد چیزی را تجربه کند. همانطور که خودش همه چیز را تجربه میکرد. از جنگ اول و دوم تا جنگ با فاشیستها در اسپانیا، از شکار در آفریقا، از اسکی در سوئیس تا گاوبازی در اسپانیا و ماهیگیری در فلوریدا. انگار نمیخواست لحظهای از زندگی، زشت یا زیبا، از دستش در برود.
درست مثل بقیهی آدمها همینگوی هم برای خیلی از چیزها در این دنیا پاسخی نداشت. بسیار جوان بود که در جنگ اول، جنگ بزرگ، در جبههی ایتالیا در مقابل اتریش جنگید و در همانجا هم مرگ را تجربه کرد و هم عشق را. بعدها این سفر دستمایهای شد برای نوشتن رمان «وداع با اسلحه». همانطور که قصهی رمان «زنگها برای که به صدا در میآیند» را هم از میان جنگ داخلی اسپانیا بیرون کشید. در این مستند در کنار مرور زندگی همینگوی برخی از داستانهای کوتاه و رمانهایش هم مرور میشود. نویسندگانی مثل توبیاس وولف و یوسا هم دربارهی همینگوی و آثارش صحبت میکنند. توبیاس وولف حرف جالبی میزند؛ میگوید مثل این است که همه نویسندهها در اتاقی باشند که همینگوی اثاثیهاش را تغییر داده. شما میتوانید هر جایی که خواستید بنشینید؛ ولی همه چیز بهطور کلی تغییر کرده. همهی منتقدان معتقدند که همینگوی با داستانها و رمانهایش همهی نویسندههای بعد از خودش را تحت تأثیر قرار داد. زبان را ساده کرد. پیرایهها و تزئینات را از داستان زدود تا شخصیتها زندهتر شوند و جان بگیرند. تا بتواند به اعماق احساسات انسانی دست پیدا کند.
«بذرهای آنچه خواهیم کرد در ما نهفته است.» همینگوی این را در «پاریس جشن بیکران» گفته. آن بخش از زندگیاش که در سالهای آخر عمر برای نوشتن برگزیده. یعنی زمانی که در پاریس تازه نوشتن را شروع کرده. پاریس رؤیایی که پاتوق هنرمندان و نقاشان و نویسندگان آن دوره بوده. از پیکاسو و جویس و فیتزجرالد و ازرا پاوند و گرترود استاین. کولیوار زندگی میکرده و مینوشته. فقیر بوده و خوشبخت. هر کاری میکرده؛ انضباطی سخت و خشک برای نوشتن داشته. انضباطی که تا پایان عمر حفظش کرده. نوشتن از طلوع خورشید تا زمانی که بداند بعد از آن چه اتفاقی میافتد. ولی این همهی داستان زندگی همینگوی نیست. او به درخواست مادرش از خانه بیرون میزند و رابطهی خوبی با پدر و مادرش ندارد. هیچوقت نمیتواند تنها بماند. چهار بار ازدواج میکند. همیشه زن بعدی هست که زن قبلی میرود. و رابطهاش با اطرافیانش، با خانوادهاش، با فرزندانش، با دوستانش اینقدر فرازونشیب دارد که از او آدم پیچیدهای میسازد که در عین حال که میتواند خوب و مهربان باشد، خشن و بیرحم هم هست.
مستند «همینگوی» از آرشیوهای خوبی کمک گرفته. نه فقط عکس و فیلم. که البته دیدن فیلمی از همینگوی که شاد و سرخوش روی قایقش در خلیج گلفاستریم مشغول ماهیگیری است یا جایی که دارد وسط آفریقا بهسوی شکاری تیر میاندازد، هیجانانگیز است. ولی آنچه بیش از هر چیز کمک میکند که به خود همینگوی، به درونیاتش نزدیک شویم، نامههایی است که روی این فیلمها و عکسها خوانده میشود. نامههایی که به زنهایش نوشته، نامههایی که به دوستانش نوشته، یا حتی نامهای که در کمال خشم در پاسخ ناشری نوشته که نظرش را دربارهی یک کتاب خواسته.
روزی در پاریس، ارنست والشِ شاعر که مسلول هم بوده همینگوی را دعوت میکند به ناهار. حرف از بیماری خودش میشود و ناراحتی جویس. والش رو به همینگوی میگوید: «تو داغ زندگی خوردهای.» همینگوی در پاسخ میگوید: «فقط کافی است زمان ببرد تا نوبت به من هم برسد.» همینطور هم میشود. کن برنز و لین نویک همینگوی را از روزهای خوبش در پاریس تا روزی که در آیداهو از خواب بیدار شد و به خودش شلیک کرد، دنبال میکنند.
مستند «همینگوی» چیزی را پنهان نمیکند. نمیخواهد که از او بت بسازد چون نویسندهی نویسندهها است. از او همان چهرهای را میسازد که واقعاً بود. کاملاً انسانی با همه خوبیها و رذیلتهایی که یک انسان، یک مرد، یک پدر، یک همسر و یک شهروند میتواند در زندگی شخصی و اجتماعیاش داشته باشد. کین برنز و لین نویک از مخاطب میخواهند همینگوی را با همهی آنچه از سر گذرانده و از خودش برجا گذاشته ببینند و درک کنند. کاری که او خود در داستانهایش کرده بود. درک دیگری.