مجله نماوا، سحر عصر آزاد
«هفت و پنج دقیقه» فیلمی خاص و قابل تأمل هم در کارنامه کارگردان هم در حیطه تولیدات سینمای ایران است که سرنوشت آن از زمان ساخت تا اکران نیز به این ویژگی دامن میزند.
فیلم از تولیدات سال 1387 سینمای ایران است که در جشنواره بیستوهفتم فجر به نمایش درآمد اما به دلایل نامعلوم مغفول ماند. پس از آنهم 8 سال در صف انتظار ماند تا بالاخره در گروه هنر و تجربه به اکران درآید؛ آنهم در شرایطی که فیلمسازش پنجمین اثر خود را هم در کارنامهاش ثبت کرده بود.
محمدمهدی عسگرپور پس از فیلمهای «پرواز در شب»، «قدمگاه» و «اقلیما» بر اساس فیلمنامهای از فرهاد توحیدی تصیم به ساخت «هفت و پنج دقیقه» گرفت. فیلمنامهای که بنا بر گفتههای فیلمنامهنویس برای جغرافیای ایران و شخصیتهایی ایرانی نوشته شده بود اما در نهایت به نسخهای منجر شد که کلیت آن در کشور فرانسه رخ میداد و قصه سه زن به بنبست رسیده را به تصویر میکشید.
طبعا تولید فیلم در یک کشور خارجی با نویسنده (توحیدی)، کارگردان (عسگرپور)، فیلمبردار (محمود کلاری) و دو بازیگر (رضا کیانیان و رضا عطاران) ایرانی که همگی از حرفهایهای حوزه تخصصی خود هستند و تولید مشترک بودن فیلم بین ایران و فرانسه چالش بزرگ این تجربه بوده که در ادامه به ارزیابی آن میپردازیم.
همانطور که اشاره شد محوریت قصه با سه زن سرخورده است که در آستانه خودکشی قرار دارند و بر همین اساس فیلم میتوانست به اثری عام، کلیشهای و چه بسا شعاری و سیاهنما تبدیل شود. اما وجهی که به شکلی اجتنابناپذیر وارد کار شده، موجب تمایز لحن، نگاه و قوام ساختار آشنای آن شده است.
جاری شدن این درام بر بستر روابط و مناسبات کشوری مهاجرپذیر همچون فرانسه و محوریت یافتن زنان در سرزمینی که میتواند نماد آزادی، فرهنگ و گرما و جذابیت تلقی شود، خود به خود اغراق و تلخی از پیش تعیینشده درام را تعدیل کرده و توانسته رنگی جدید به حال و هوا و اتمسفر فیلم بزند.
محوریت فیلم با زنی نویسنده به نام آنت است که زندگی عاطفی، خانوادگی و حرفهایاش رو به زوال است و حتی روال چاپ کتابش هم خوب پیش نمیرود. در این موقعیت مواجهه با عشق قدیمی که مردی ایرانی به نام جمشید (رضا کیانیان) است، رنگی متفاوت به روزمرهاش میزند.
نویسنده و فیلمساز تلاش کردهاند تصویر متعادلی از این فروپاشی با تکیه بر جزئیاتی کدوار ارائه دهند و از تأکیدهای کلیشهای برای برجسته کردن نقاط تیره و تار زندگی او پرهیز کنند. به همین دلیل تصویری سرد و ساکن از رابطه آنت با شوهر، پسر جوان و … ترسیم میشود که در نهایت با قابی از پناه بردن او به خانه مادر آلزایمری برای چنگ انداختن به گذشته تکمیل میشود.
در چنین شرایطی است که میتوان خط قصههای موازی ماریا و لیلا را به عنوان زنانی همقدم با آنت در دلزدگی از جهان و روابط اطراف و گرایش آنها به خودکشی را مورد واکاوی قرار داد. هرچند نگاه دراماتیک نویسنده و کارگردان منجر به طراحی منحصر به فردی شده که این دو زن، در عین واقعی بودن و تلاقی خطوط قصههایشان، میتوانند زائیده ذهن تخیلپرداز آنت نویسنده باشند که در کشمکشی درونی با خود است.
روال زندگی آنت از آغاز فیلم بر یک منوال است و مخاطب نظارهگر موقعیت او و دغدغههای روزمره و نگرانیهایش است، اما نویسنده و فیلمساز تلاش کردهاند در سیر پیشرونده داستان چند نقطه تعیینکننده برای دامن زدن به این بحران طراحی کنند تا از تخت و کمجان شدن درام پیشگیری کنند. طراحی دو رویداد و مواجهه مهم که به نوعی کاراکتر آنت را به اوج و حضیض میرسانند و پس از آن است که باید نظارهگر انتخاب او برای ادامه مسیر باشیم.
مواجهه با جمشید و گرمای عشق گذشته، یکی از این نقاط تعیینکننده است که هرچند محدود و در یک سکانس شکل میگیرد اما به واسطه دیالوگهای موجز و تأثیرگذار ردوبدل شده و تغییرات بطئی آنت میتوان به تأثیرگذاری آن پی برد. بخصوص که این تلنگر آنت را به واکاوی بیشتر گذشته و پناه بردن به مادر و خاطرات دور و دراز قدیمی وامیدارد. در این میان حضور کاراکتر عطا (رضا عطاران) هم قرار است فضا را تلطیف و طنازانه رنگآمیزی کند هم به ریشههای قرابت آنت و جمشید رنگی ملموس بزند تا به دور از کلیشههای رایج قصه یک عشق ناکام ترسیم شود. همچنین تلاشی ضمنی برای برطرف شدن ابرهای تیره بین آنت و پسر جوانش باشد. مواجهه با بیماری نیز اتفاق دیگری است که ضربه کاری به آنت را وارد میکند و در ادامه او را در مسیر انتخابگری برای ادامه یا پایان، به چالشی منحصر به فرد دعوت میکند.
بر چنین بستری طبعا رجوع به خطوط قصه ماریا و لیلا، دو زن که یکی مورد خیانت و دیگری مورد تجاوز قرار گرفته و بنا به سرخوردگی و آسیبی که بر روح و جسمشان وارد شده، تصمیم به خودکشی میگیرند، میتوانست همراه با ریسک باشد. چراکه علاوه بر تمرکززدایی از قصه اصلی، نیاز به واکاوی عمیق در ریشه زخمهای هریک از این زنان وجود دارد تا رسیدن آنها به نقطه فروپاشی باورپذیر و غیر نمایشی جلوه کند.
اما نکته مهم اینجاست که فیلمساز توانسته این ریسک را به فرصت بدل کند و به جای حرکت در عرض موقعیت آنت، تنها با ارائه کدهایی پر کردن جاهای خالی را به ذهن مخاطب بسپارد و در ادامه او را به همراهی با قصههایی همارز، نه لزوما مشابه، با زنان فروپاشیده وادارد که ماریا و لیلا دو نمونه از آنها هستند.
البته که تمهید نویسنده بودن آنت و حضور دو پهلوی این دو زن به عنوان کاراکترهای واقعی/ ذهنی این پویایی را به درام داده تا بتواند مخاطب را با کشف و حدس و گمانهای خود پیش ببرد و در نهایت پایانبندی را به خط اصلی قصه یعنی آنت واگذار کند.
فیلم با وجود فضای سرد و تلخی که بر هر سه خط قصه حاکم است، این امتیاز را دارد که عمق این سکون و تیرگی را در کالبدشکافی ریشههای آن در زندگی، مناسبات، روابط و گسستهای رخ داده در بستر وجودی هر کاراکتر و البته مواجهههای انسانی در عصر حاضر دنبال کند. در جهان مدرن و آزاد امروز که علیرغم شعارهای رایج، همچنان مهاجران پس زده میشوند، دختران گناهکار فینفسه و زنان تنها و ظلمپذیر به نقطه پایان سوق داده میشوند.
فیلم توانسته این تضاد و تناقض را بدون شعار و اغراق در بافت درونی درام آنچنان رسوب دهد که بدون توی ذوق زدن قابل دریافت باشد و در انتها امید را به عنوان تنها راهحل باقیمانده به مدد بگیرد تا قهرمان را به حلقههای ارتباطش با زندگی پیوند دهد.
«هفت و پنج دقیقه» فیلمی است خاص و قابل تأمل هم در کارنامه کارگردان که توانسته پیشفرضهای خود و مخاطب را از قصه و درام این چنینی برهم زده و فیلمی با حال و هوای اروپایی و جهانبینی امیدوارانه شرقی بسازد، هم در حیطه تولیدات سینمای ایران که یک محصول مشترک را در سال 87 که تولیدات مشترک این چنینی همچون امروز باب نبود، به سرانجامی قابل قبول برساند که تجربهای مبتلابه بدون شعارهای رایج باشد.