مجله نماوا، علیرضا نراقی
آموزش مرسوم در هر هنری متکی بر قاعدههای کلی و تکرارشونده آن هنر است. بخشی که میتوان در آن فرآیند خلق هنری را صورتبندی کرد، به مجموعهای از تعاریف و اصول تبدیل ساخت و با اتکا به مشترکات مفاهمه انسانی، آن را به آموزندگان انتقال داد. آموزش مدرن، جهان را به شکلی گسترده متحول کرد چرا که توانست این صورتهای مشترک مفاهمه را کشف کند، امور انتقالپذیر و قواعد قابل توضیح و جهانشمول هر رشتهای را با آن منطبق سازد و رشتهها و مهارتها را به این طریق گسترش دهد.
توانمندی اسطورهای، توسعه و استیلای انسان بر جهان حاصل این آموزش مدرن است. جهانی شدن و نزدیکی آدمها به هم نیز از نتایج اجتنابناپذیر این آموزش همگانی و انتقالپذیر است. در یک جمله میتوان به جرأت گفت که آموزش در هر هنری حاصل کلیشههای آن هنر است و آن گونههایی از یک هنر را انتقال میدهد که تکرارشونده هستند. اما اگر بنا باشد در هنر همه به این شکل از آموزش گسترده و همگانی قانع باشند احتمالاً خروجی هم چیزی جز آثار تکراری و هنرمندان شبیه به هم نخواهد بود. آنچه فیلسوفی همچون میشل فوکو به عنوان سرکوبگری آموزش مدرن و نقش قدرت در آن یادآور میشود همین نکته است که آموزش فردیت و تفاوت را از بین میبرد و بهجای آن یکدستی و اشتراک را مینشاند که متکی بر القای کلیشههاست.
اگر در دنیای فیلمسازی آموزش منحصر در آن کلیشهها بود، امروز جز تکرار آثار کلاسیک تاریخ سینما البته با تکنولوژی، کیفیت و سرعت بیشتر شاهد چیز دیگری نبودیم. پس این نوع از آموزش ضمن کمکی که به توسعه و پیشرفت یک رشته میکند، میتواند سرکوبگر و ابتذالساز نیز باشد، اینجا ذهنیت نو و جایگزین نیاز است تا فضای آموزش را باز کند و اَشکال و انواع تازه تجربیات را قابل انتقال سازد.
شاید یکی از روشهای مهم در این شکستن کلیشهها و تقویت فردیت در تاریخ بشری، سنتهای آموزش حکمت و هنر در شرق دور و بخشهایی از آسیای غربی است؛ آموزش حکیمانه هنر نزد یک استاد، که بیشتر به طریقت دریافت زندگی و تغییر جهانبینی میماند. در این رویکرد آموزش مفهومی گستردهتر داشته و هنر، با بینش نسبت به عالم و همنشینی با آن تنیده بود. در عین اینکه این نوع آموزش همه جانبه و کلیتر بود. فردی، رودررو و درونی نیز بود، برای همین تفاوت در عین وحدت، فردیت در عین حل شدن در یک سلوک درونی، رسمیت و اهمیت ویژه مییافت. هنرجو در این مسیر دستخط و بیان خود را کشف میکرد، آنهم از راهی بسیار ظریف و اغلب دشوار که منتهی به آن چیزی میشد که «معرفت» مینامیم و در نهایت از این کوره راه نه تکنسین یا متخصص، بلکه هنرمند خلق میشد.
در حوزه آموزش فیلمسازی با وجود تفاوتها در کیفیت، امکانات و توانمندی اساتید، در جهان آنچنان تفاوتی وجود ندارد اما مسترکلاسها اغلب حاوی اشکالی متفاوت از آموزش هستند. در مسترکلاس دیوید لینچ، با عنوان «آموزش خلاقیت و فیلمسازی با دیوید لینچ»، که با دوبله و زیرنویس در قسمت آموزشی نماوا قرار دارد، دقیقاً این شکل متفاوت و درونی آموزش لمس و دریافت میشود. لینچ به عنوان یکی از مهمترین فیلمسازان زنده معاصر همواره بینش و جوششی تجربی و ضد جریان داشته است، که حاصل نگاه متفاوت و درونی او به هنر است. او با این نگاه علاوه بر فیلمسازی، خلاقیت تمام نشدنی انسانی را در خود کشف کرده که او را به تولید اثر هنری در حوزههایی چون نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی و… هم رسانده. لینچ توانسته هنرمند درون خود را کشف کند و خلاقیت را به عنصر اصلی مواجهه خود نه فقط با یک هنر خاص، بلکه با جهان تبدیل سازد. او به جهانبینی هنری رسیده است نه تولید هنری، به نوعی که هنر از درون او میجوشد و از دستانش میچکد. لینچ در هنر زندگی میکند نه اینکه در زندگی خود به هنر هم بپردازد. دقیقا همین موضوع است که باعث شده در زمانه همهگیری و افسردگی جهانی، دیوید لینچ با انرژی وصفناپذیر همچنان کار کند و تنهایی و انزوا، ارتباط او با جهان از راه هنر را متوقف نکند.
در این مسترکلاس لینچ از ایده شروع میکند، از توانایی صید ایدهها و رها کردن دوباره آنها در دریای وسیع و عمق یافته ذهن. او از تجربیات فردی خود میگوید و آن عنصر اساسی را که خلاقیت را رها و در لحظات زندگی جاری میسازد، افشا میکند، که بینشی است به نام «مراقبه استعلایی». مراقبه استعلایی کیفیتی است که به نهانیترین بخش ذهن میرود و آن را پالایش و خلاقیت را جوششی و پایانناپذیر میسازد. مراقبه استعلایی انسان را به گفته لینچ به مخزن عظیم ایدههای پایانناپذیر وصل میکند که یک آگاهی محض و ناب از عالم و وجود است. اتصالی عمیق و جدانشدنی با وجود که هنرمند را از سمومی چون مقایسه و رقابت با دیگری یا اضطراب موفقیت و افسردگی شکست، رها میسازد و شوقی خدشهناپذیر در خود فرایند خلق هنری جاری میسازد.
لینچ در مصاحبهها، سخنرانیها و البته کتاب درخشان «صید ماهی بزرگ» این نگرش خود را به طور پراکنده توضیح داده است، اما مسترکلاس فیلمسازی او در میان منابع موجود، کاملترین و وسیعترین منبع است. او با فراغ بال و با بیانی شیرین، صمیمی و گاه طناز، شیوه در ظاهر پیچیده خود را توضیح میدهد و به شکلی کاربردی سلوک خلاقیت را با بینندگان کلاس در میان میگذارد. پیچیدگی اشاره شده نیز فقط در ظاهر ماجراست، چرا که با پیشروی کلاس این نکته درک میشود که این ظاهر پیچیده در حقیقت در یک سادگی عمیق و هماهنگ با طبیعت و کائنات ریشه دوانده است.
در بسیاری از فرازهای کلاس که او از تجربیات شخصی خود و مواجههاش با فیلمسازی میگوید شما به عنوان بیننده آن روح بازیگوش و ذهن کلیشهگریز خود را حس میکنید و احساس پیوستگی را با یک فیلمساز بزرگ و بیبدیل دریافت میکنید. همین عنصر شخصی در آموزش از امور مغفول مانده در آموزش مدرن است که همواره تجربیات فردی و پراکنده را کنار میگذارد و بر اصول تکیه میکند. اینجا لینچ آموزش را از اصول به درونیات و روان انسانی منتقل میکند که اگرچه احتمالاً همهگیر و همهپسند نیست، اما اذهان خلاق را به سرعت شکار میکند و به آنها راه و چاه نشان میدهد. لینچ در مسترکلاس خود به شیوه قدما و اساتید ذن، بودن را بازتعریف میکند و آموزش میدهد.