مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«مردی که زیاد میدانست» (The Man Who Knew Too Much- ۱۹۵۶) تنها فیلم بازسازیشده کارنامه آلفرد هیچکاک است؛ یک تریلر هیجانانگیز و بسیار پرتعلیق که بر شانههای بازیگران فوقالعاده خود به جایگاه رفیع رسید.
جیمز استوارت، که احتمالاً بهترین انتخاب قابل تصور برای پروژههای «یک آدم معمولی در یک موقعیت فوقالعاده» است، نقش بنجامین “بن” مککنا یک پزشک آمریکایی را بازی میکند، که همسرش جوزفین “جو” کانوی مککنا، خواننده موفق سابق (دوریس دی) و پسر کوچک خود هنری “هنک” مککنا (کریستوفر اولسن) را به سفر به مراکش میبرد. در آنجا، این خانواده ساده با لویی برنار مردی مرموز (دانیل ژلن) که بهزودی در دستان استوارت میمیرد، ملاقات میکند و با او دوست میشود. برنار پیش از مرگ در گوش بن میگوید که یک مأمور فرانسوی است و جزئیات یک توطئه ترور را برای او تعریف میکند. قاتلان مرد از ترس این که دکتر خوب و همسر زیبای او نقشههای آنها را خنثی کنند، پسر هفت ساله آنها را میربایند تا بن و جو دهان خود را بسته نگه دارند. در ادامه این دو تلاش میکنند هر جور که شده پسرشان را نجات بدهند.
هیچکاک اولین بار این داستان را در ۱۹۳۴ در فیلمی با همین نام کارگردانی کرد. آن فیلم تمام زندگی حرفهای او را به حرکت درآورد. نسخه آمریکایی «مردی که زیاد میدانست» با سه ربع ساعت بیشتر، بازیگران بسیار معروفتر و با پول خیلی بیشتر، قطعاً در مقایسه با فیلم اول، برتر است، زیرا هیچكاك سبك منحصربهفرد خود را توسعه داد، و در سالهای بعد از نسخه اول، قهرمان فیلمهای تریلر لقب گرفت.
جالب است بدانید که داستان فیلم تا حدی از سفر خود هیچكاك به مراكش الهام گرفته شد و این زمانی بود كه او همسرش را برای جشن ۲۸ سالگی ازدواجشان به آنجا برد. این سفر به او الهام بخشید تا درنهایت بهطور جدی به بازخوانی داستان سال ۱۹۳۴ فکر کند. دیوید اُ. سلزنیک در اوایل دهه چهل از هیچکاک خواست «مردی که زیاد میدانست» را بازسازی کند، اما سینماگر بریتانیایی در آن زمان حاضر به انجام این کار نشد. منبع الهام دیگر کمی عجیبتر بود. نکته مهم آخر فیلم از یک افسانه قدیمی در مورد اسارت ریچارد شیردل پس از بازگشت از جنگهای صلیبی شکل گرفت.
«مردی که زیاد میدانست» با استقبال تماشاگران روبرو شد و جایزه اسکار بهترین ترانه را هم برد. درواقع، آهنگ «هر چه پیش آید، خوش آید» (Whatever Will Be, Will Be/Que Sera, Sera) ساخته جی لیوینگستن و ری ایوانز یک پیروزی بزرگ بود، و دوریس دی در پایان فیلم آن را فوقالعاده اجرا میکند. دقیقاً به دلیل مهارتهای موسیقیایی دی بود که هیچکاک از او خواست در فیلم بازی کند.
جان مایکل هیز فیلمنامهنویس «مردی که زیاد میدانست» همسر شخصیت بن را در قالب یک ستاره سابق دنیای موسیقی طراحی کرد که زندگی حرفهایاش را متوقف میکند تا خود را با همسر دوستداشتنی، اما انعطافناپذیر و سنتیاش وفق بدهد. تنش ناشی از این فداکاری بین زن و شوهر قابل لمس است؛ بسیار زیبا نوشته شده و یک بعد اضافی مهم به شخصیتها اضافه میکند. این تنش بار دیگری بر رابطه زناشویی آنهاست؛ گویی قدرت رابطه و عشق آنها با ربوده شدن فرزندشان بهاندازه کافی به چالش کشیده نشده است. «مردی که زیاد میدانست» شاید بزرگترین فیلم هیچکاک نباشد، اما حتی با نقصهای کوچکش از بسیاری نمونههای دیگر این ژانر سرتر است.
هیچکاک / تروفو
در مصاحبه طولانی هیچکاک / تروفو (۱۹۶۷) که در قالب یک کتاب منتشر شد، هیچکاک در پاسخ به صحبتهای فرانسوا تروفو فیلمساز فرانسوی درباره این که بازسازی «مردی که زیاد میدانست» خیلی برتر از فیلم اول است، پاسخ داد: «اجازه بدهید بگوییم که نسخه اول کار یک غیرحرفهای بااستعداد است و نسخه دوم را یک حرفهای ساخته است.»
تروفو: «مردی که زیاد میدانست» موفقترین فیلم شما در انگلیس بود و فکر میکنم در آمریکا نیز موفقیت بزرگی به دست آورد. در نسخه اصلی، داستان در مورد یک زن و شوهر جهانگرد انگلیسی است که با دخترشان به سوئیس سفر کردهاند. آنها شاهد ترور یک مرد فرانسوی هستند که پیش از مرگ، نقشه قتل یک دیپلمات خارجی در لندن را برایشان فاش میکند. گروه جاسوسی برای اطمینان از سکوت زن و شوهر، دختر کوچک آنها را اسیر میکند. زوج برای ردیابی آدمربایان به لندن برمیگردند، و مادر موفق میشود جان سفیر را درست در لحظهای که قرار است در جریان کنسرتی در آلبرت هال ترور شود، نجات دهد. فیلم در حالی تمام میشود که پلیس باند جاسوسی را از مخفیگاه خود بیرون میکشد و دختر کوچک را نجات میدهد. در نسخه آمریکایی، فیلم در مراکش آغاز میشود، درحالیکه در نسخه اصلی، شروع اتفاقات در سوئیس است.
هیچکاک: فیلم با صحنهای در سنت موریتز در سوئیس آغاز میشود، چون ماه عسل را با همسرم در آنجا گذراندم. از پنجره هتل پیست اسکیت را میدیدم. و به ذهنم خطور کرد که میتوانیم فیلم را با نشان دادن یك اسکیتباز در حال ردیابی اعداد – هشت – شش – صفر – دو – در پیست آغاز كنیم. این یک کد جاسوسی بود، اما آن ایده را کنار گذاشتم.
تروفو: چون نتوانستید صحنه را فیلمبرداری کنید؟
هیچکاک: نه. فقط به این خاطر که جایی در داستان نداشت، اما نکتهای که سعی داشتم مطرح کنم این است که از همان ابتدای کار، تضاد بین آلپ برفی و خیابانهای شلوغ لندن، یک عامل تعیینکننده بود. این مفهوم تصویری باید در فیلم مجسم میشد.
۱۱ نکته در مورد «مردی که زیاد میدانست»
۱. بازسازی یکی از فیلمهای قبلی آلفرد هیچکاک بود.
اولین باری که هیچكاك «مردی كه زیاد میدانست» را ساخت، یك فیلم هیجانانگیز سیاه و سفید بود كه در سال ۱۹۳۴ با بازی تعدادی از بازیگران صحنه تئاتر در انگلیس، و پیتر لوری روی پرده رفت. هیچكاك احساس کرد فیلم میتواند بهتر باشد، بنابراین وقتی پارامونت با یك بازسازی آمریكایی موافقت كرد، او همكار همیشگیاش جان مایكل هیز را برای نوشتن فیلمنامه جدید استخدام كرد و بازیگران آمریكایی جیمی استوارت و دوریس دی را بهعنوان زوج اصلی فیلم انتخاب كرد.
۲. آهنگ «هر چه پیش آید، خوش آید» اولین بار در این فیلم اجرا شد.
«هر چه پیش آید، خوش آید» تاکنون توسط دهها هنرمند اجرا شده و در فیلمهای مختلف شنیده شده است، اما اولین باری که مخاطبان این آهنگ را شنیدند در «مردی كه زیاد میدانست» بود. این آهنگ برای لیوینگستن و ایوانز یک جایزه اسکار به همراه آورد و آهنگی شد که دوریس دی تا پایان دوران کاری خود با آن شناخته میشد.
۳. دوریس دی آهنگ را دوست نداشت.
جالب این که، دی از طرفداران سرسخت «هر چه پیش آید، خوش آید» نبود. او بعدها به انپیآر گفت، «اولین باری که به من گفتند قرار است این آهنگ در فیلم باشد، فکر کردم، “چرا؟” … فکر نمیکردم آهنگ خوبی باشد.» دی سرانجام اهمیت این آهنگ برای فیلم را پذیرفت، اما همچنان اظهار داشت از آهنگهای مورد علاقه او نیست.
۴- ول پارنل یک شخصیت واقعی بود.
وقتی بن و جو مککنا در جستجوی پسر خود به لندن میرسند، در هتل با استقبال برخی از دوستان تئاتری قدیمی جو روبرو میشوند. تنها مرد این گروه ول پرنل است که بهطور تصادفی نام یک حامی و مدیر تئاتر واقعی است. بریتانیاییها همچنین او را به خاطر ویژهبرنامههای تلویزیونی که در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میساخت، همینطور برادرزادهاش جک پرنل میشناختند.
۵. برنارد هرمن آهنگساز در نقش یک رهبر ارکستر ظاهر شد.
برنارد هرمن موسیقی متن فیلمهای «روانی»، «سرگیجه»، «شمال از شمال غربی» و بسیاری از دیگر فیلمهای هیچکاک را خلق کرد که همه کارهایی بهیادماندنی هستند. او همچنین موسیقی «مردی كه زیاد میدانست» را ساخت، اما اصرار داشت که هیچكاك قطعه «ابرهای طوفانی كانتاتا» از اولین فیلم اول را در نسخه بازسازیشده نگه دارد. این موسیقی در سکانس اوج فیلم در رویال آلبرت هال به کار میرود، جایی که بن و جو سعی میکوشند ترور را در وسط کنسرت متوقف کنند. هرمن در این سکانس بهعنوان رهبر ارکستر سمفونیک ظاهر میشود، و با خوشحالی اجرای یکی از معدود آهنگهایی را که خودش برای فیلم ننوشت، رهبری میکند.
۶. سکانس ۱۲ دقیقهای رویال آلبرت هال هیچ دیالوگی ندارد.
هیچکاک اجازه میدهد همزمان با اجرای ارکستر هرمن، برای ۱۲ دقیقه تنش ایجاد شود، اما شخصیتها در کل این مدت یک کلمه هم صحبت نمیکنند. تنها صداها، ارکستر و جیغ دوریس دی است.
۷. اما جیمی استوارت در ابتدا یک سخنرانی طولانی داشت.
در ابتدا، قرار بود در رویال آلبرت هال حرفهای زیادی زده شود. به نوشته نیویورک تایمز، در فیلمنامه اصلی از استوارت خواسته میشد بهاندازه یک صفحه حرف بزند و توضیح بدهد که چرا آنها مجبور هستند کنسرت را متوقف کنند، اما این ازنظر کارگردان خیلی خوب نبود. هیچکاک به استوارت شکایت کرد، «خیلی حرف میزنی، نمیتوانم از اجرای ارکستر سمفونیک لندن لذت ببرم. فقط بازوهای خود را زیاد تکان بده و از پلهها بالا برو.» این رفتار برای هيچكاك، كه «به حرف زدن مشكوك بود»، رفتاری ظاهراً عادی بود.
۸. حضور کوتاه هیچکاک در سکانس بازار.
هیچکاک به دلیل حضور کوتاه در هر یک از فیلمهایش مشهور بود، اما در «مردی كه زیاد میدانست» سخت میتوان او را تشخیص داد. کارگردان فقط برای چند ثانیه در میان تماشاگران آکروباتبازی در بازار مراکش قابل مشاهده است – و در تمام مدت پشت او به دوربین است.
۹. دوریس دی در مراكش مراقب حیوانات بود.
اشتیاق دی به حیوانات کاملاً مشخص و ثبتشده است. او حتی در سال ۱۹۷۸ بنیاد حیوانات دوریس دی را که یک سازمان غیرانتفاعی است، ایجاد کرد. بنابراین وقتی او در صحنه فیلمبرداری در مراکش با چند بز، اسب و سگ لاغر روبرو شد، از قدرت ستارهای خود استفاده کرد. او تا زمانی که حیوانات مورد حمایت شرکت تولیدکننده فیلم قرار نگرفتند، در هیچ صحنهای بازی نکرد. عوامل فیلم متعاقباً یک ایستگاه تغذیه درست کردند و وقتی دی به نتایج رضایت داد، دوباره به کار خود ادامه داد.
۱۰. این یکی از «پنج فیلم گمشده هیچکاک» بود.
برای سالها، دیدن «مردی که زیاد میدانست» و «پنجره عقبی»، «طناب»، «سرگیجه» و «دردسر هری»، تقریباً غیرممکن بود. و این درواقع تقصیر خود هیچکاک بود. او حق پخش این فیلمها را خرید که به او کنترل انحصاری میداد. ظاهراً هیچکاک این کار را برای دخترش انجام داد، چون معتقد بود حقوق این فیلمها با گذشت زمان ارزش بیشتری پیدا میکند. درحالیکه فیلمها دور از دسترس دیگران در جایی نگهداری میشدند، از آنها بهعنوان «پنج فیلم گمشده هیچکاک» یاد میشد. این فیلمها سرانجام در سال ۱۹۸۳ پس از تقریباً ۳۰ سال غیبت آزاد شدند.
۱۱. با نام فیلم چند بار شوخی شده است.
یک فیلم تلویزیونی به نام «بچههایی که زیاد میدانستند» هست که در ۱۹۸۰ پخش شد. یکی از اپیزودهای «سیمپسونها» نیز «پسری که زیاد میدانست» نام دارد و میکا هم آلبومی به همین نام دارد، اما شاید مشهورترین آنها کمدی جاسوسی «مردی که کم میدانست» (1997) با بازی بیل موری است که موری در آن در نقش شخصیتی ناشی به نام والاس ریچی باید نقشه یک ترور بینالمللی را خنثی کند.
منبع: سینهفیلیابیاند، منتالفلاس