پل توماس اندرسون با هشت نامزدی دریافت جایزهی اسکار یکی از تحسینشدهترین کارگردانهای فعال در زمانهی ماست. هرچند ظاهرا هنوز مانده تا یکی از آن تندیسهای کوچک طلایی را به خانه ببرد. این فیلمساز شمایلشکن در 25 ژوئن 2020 پنجاه سالگیاش را جشن میگیرد. در اینجا فهرست هشت فیلم او را از ضعیفترین به بهترین مرور میکنیم. اندرسون وقتی تنها 26 سال سن داشت اولین فیلمش را کارگردانی کرد: برد دشوار [یا؛ جفت چهار] Hard Eight 1996. او سال بعد اولین نامزدی اسکارش را برای نگارش فیلمنامهی فیلم شبهای بوگی [یا؛ شبهای عیاشی] Boogie Nights 1997 کسب کرد که تنها دو سال بعد با نامزدی اسکار فیلمنامهی مگنولیا Magnolia 1999 تکرار شد. او سپس با فیلم خون به پا خواهد شد There will be Blood 2007 به نامزدی اسکار برای بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامهی اقتباسی نایل شد اما باز هم در هیچکدام از این رشتهها موفق به کسب اسکار نشد. هفت سالی طول کشید تا او بار دیگر برای فیلم خباثت ذاتی [یا فساد ذاتی] Inherent Vice 2014 به رقابت برای کسب اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برگردد. اندرسن به خاطر فیلم رشتهی خیال Phantom Thread نیز در سال 2017 نامزد کسب جایزهی بهترین فیلم و بهترین کارگردان شد. حال نگاهی بیندازیم به این فهرست که شامل هشت فیلم است.
هشت ـ برد دشوار 1996 Hard Eight
اندرسون در سن 26 سالگی با فیلمی در ژانر نئوـنوآر به عرصهی فیلمسازی قدم گذاشت، فیلمی دربارهی یک قماربازِ حرفهای (فیلیپ بیکر هال) که یک جوان (با بازی جان سی. رایلی) را زیر پر و بال خودش میگیرد و فوت و فن پول درآوردن را به او میآموزد. اما وقتی این نوچهی دستپروردهی او شروع به دیدن یک روسپی/خدمتکار کازینو میکند (با بازی خوبِ گوئینت پالترو) و با یک غریبهی تهدیدآمیز (ساموئل ال. جکسون) آشنا میشود، اوضاع کمی شکرآب شده و رو به پیچیدگی میگذارد. با در نظرگرفتن جاهطلبیهای عظیمِ آثار بعدی اندرسون، این فیلم اول او واقعاً اثری کوچک به شمار میرود. با اینحال، حتی همین اثر نیز به خاطر بازی درخشان هال و هدایت دوربینِ عالیِ رابرت الزبیت شایان توجه است و از مهارت فنی شگرف کارگردان خوشآتیهاش خبر میدهد.
هفت ـ خباثت ذاتی 2014 Inherent Vice
اگر رمان پر پیچ و خم و سنگین توماس پینچون (به همین نام) را خوانده باشید، آنگاه تصدیق خواهید کرد همین که اندرسون اصلا توانسته فیلمی از دل این اثر عجیب و غریب اقتباس کند به راستی شگفتآور است، چه رسد به اینکه او فیلمی ساخته که کمابیش منسجم نیز هست. فیلم اقتباسیِ اندرسون از رمان رازآلود، کمیک، دیوانهوار، شگرف، و سرشار از مخدرِ توماس پینچون، ماجرای کارآگاهی (با بازی واکین فینیکس) را پی میگیرد که دربارهی ناپدیدشدنِ یک دوستدختر سابق (با بازی کاترین واترسون) در لس آنجلسِ دههی هفتاد به تحقیق میپردازد. او طی تحقیقاتاش به گسترهای از آدمهای نامتعارف و خلوضع برمیخورد، از جمله یک پلیس شقورق (جاش برولین) و یک دندانپزشک اهل دوا و بنگ و کوکائین (مارتین شورت). شاید این فیلم نتواند محبوب همگان (یا حتی اقلیتی از بینندگان) باشد، اما روایت فیلم واقعا خوب و گیرا از کار در آمده و دلپذیر است و پیرنگ پیچیدهی فیلم هم یقیناً تماشای چندبارهاش را طلب میکند. این را هم در نظر بگیرید که فیلمنامهی این فیلم نامزد دریافت جایزهی اسکار شد اما در رقابتی نفسگیر آن را به گراهام مور نویسندهی فیلمنامهی فیلم بازی تقلید Imitation Game واگذار کرد.
شش ـ رشته خیال 2017 Phantom Thread
این فیلم که به لحاظ رنگپردازی عالی است بر کاروبارِ یک طراح مد اهل لندن (دنیل دی لوییس) در دههی پنجاه تمرکز میکند که زندگی باریکبین و روحیهی مشکلپسند و خردهگیرش با ورود یک زن جوان دلفریب (ویکی کریپس) دستخوش تغییر میشود. اندرسون همچون همان خیاطی که در کانون فیلمش جای دارد، به دوخت و دوزِ تافتهای سحرآمیز مشغول میشود و گرههایی پیچخورده و فرفری را در چینهای فیلمش از کار درمیآورد که از خلال آنها عشق و وسواس در همتنیده شدهاند. دانیل دی لوئیس در نقشی که گویا آخرین ایفای نقشش به شمار میرود جاذبهای گیرا دارد و کریپس نیز به منزلهی محبوب این دوزنده در کنار لزلی منویل در نقش خواهر استیلاطلباش همگی خوش میدرخشند. جانی گرینوود با ساخت موسیقیِ متن دلنوازی که تصاویر زیبای اندرسون (که فیلمبرداری را هم به عهده دارد) را همراهی میکند، به یک همکاری مطلوب شکل داده است. این فیلم از طرف آکادمی اسکار نامزد دریافت جایزهی بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر مرد (دی لوئیس)، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (منویل)، بهترین طراح لباس، و بهترین موسیقی متن شد.
پنج ـ عشق پریشان 2002 Punch-Drunk Love
روی کاغذ، همکاری اندرسون، مولف و هنرمند و سازندهی آثاری چون شبهای بوگی (1997) و مگنولیا (1999) با آدام سندلر هنرپیشهی کمیک و دلقکمأب در فیلمهایی چون Billy Madison، 1995 و Happy Gilmore 1996یکجور همکاری عجیب و غریب به نظر میرسد. با اینحال عشق اندرسن به کمدیهای مهمل و جفنگ، و میل او به اینکه با آدام سندلر یک فیلم هنرمندانه و بامزه بسازد، موجب شد که این همکاری خاص و جالب از کار دربیاید و این دو تن در کنار همدیگر یک کمدی رمانتیک عجیب و ملایم و رنگارنگ را رقم زدند که با سویههای منزویترِ هرکدام از ما بینندگان وارد گفتگو میشود. سندلر در این فیلم نقش بَری ایگان را بازی میکند، یک فروشندهی عصبی و منزوی و نوظهور که به یک بانوی انگلیسی (با بازی امیلی واتسون) دل میبازد و در عین حال از طرف یک خط تلفنِ ارائهدهندهی خدمات جنسی که تحت ادارهی یک فروشندهی مرموز (فیلیپ سیمور هافمن) است مورد اخاذی قرار میگیرد. اندرسون بر پردهی سینما به ما نشان میدهد که وجوهی ژرفتر از آنچه تاکنون دیده بودیم در کاراکتر و بازیگریِ آدام سندلر وجود دارد؛ اندرسون تهمایههایی از چاشنی درد و قدری محنتِ پنهان به خشم و خصم سطحی و نپختهی جاری در کمدیهای سندلر میافزاید. سندلر به خاطر بازی در این فیلم نامزد بهترین بازیگر کمدی/موزیکال مردِ گلدن گلوب شد و همین نشان میدهد که او با این فیلم چقدر از حدود خودش فراتر رفته است.
چهار ــ استاد The Master 2012
تماشای فیلم استاد مثل کنارهم گذاشتن پازلهایی است که چند تکه ناقص دارند، و همین فضاهای خالی موجب میشوند که تماشای فیلم بس مسحورکننده از کار درمیآید. قصهی این فیلم که برداشت و الهامی آزاد از خاستگاههای ساینتولوژی است بر یک ملوان الکلی (واکین فینیکس) تمرکز میکند که از جنگ دوم جهانی به خانه برمیگردد و تحت تاثیر مغناطیسی و سحرآمیزِ یک پیشگام روانشناسیِ آن زمان قرار میگیرد که سبکی چون ران هوبارد دارد و نقشش را فیلیپ سیمور هافمن بازی میکند. امی آدامز در نقش همسر استاد در این فیلم خوش میدرخشد؛ همسر استاد میپندارد که حضور این ملوان در کنار استاد توجیهی ندارد و او را یک مانع برای پیشرفت همسرش میبیند. اندرسون بر پردهی بزرگ سینما سوالاتی مهم را طرح میکند (این فیلم را میهای مالایمای جونیور به صورت 65 میلیمتری فیلمبرداری کرد)، و البته خود فیلم پاسخهایی هم برای آن سوالات مطروحهاش تدارک میبیند؛ با فیلمی خوشساخت و زیبا و به طرز عجیبی جادویی طرفیم که حتی در دفعات بعدیِ تماشایش نیز همچنان مسحورکننده و تماشایی و گیراست. فینیکس، هافمن و آدامز هر سه نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر و بهترین نقش مکمل مرد و زن شدند، با اینحال اندرسون در رشتهی بهترین فیلمنامهی ارجینال مورد کم لطفی قرار گرفت.
سه ـ مگنولیا 1999 Magnolia
مگنولیا را چطور توصیف میکنید؟ یک اثر اپیک سه ساعته دربارهی زندگیهای در همتنیدهی چند تن از اهالی کالیفرنیای جنوبی که هر کدام به نحوی درگیر ماجراهایی میشوند که موضوعاتی چون عشق، مرگ، و قورباغههای پرنده را دربرمیگیرند؛ فیلم فضایی خودمانی و صمیمی دارد و گسترش و رشد عجیبی مییابد؛ فیلم توأمان بامزه و عصبی است. بازیهای درخشان و خوب زیادی در فیلم میبینیم؛ بازی تام کروز (که به خاطرش نامزد دریافت اسکار هم شد) را در نظر بگیرید که نقش یک گوینده را بازی میکند که پدرش، یک تهیهکننده تلویزیونی (با بازی جیسون رودباردز) در حال مرگ از سرطان است. یا جولین مور در نقش همسر دوم این مرد محتضر که به پرستارش (فیلیپ سیمور هافمن) اعتراف میکند که فقط به خاطر پول با او ازدواج کرده. یا بازی عالیِ فیلیپ بیکر هال را در نظر بگیرید در نقش میزبان ناخوشاحوال و بیمارگونِ یک شوی بازی که دخترش (ملورا والترز) به آرامی دارد خودش را با سوءمصرف مخدر به کشتن میدهد. یا جان سی. رایلی را در نظر بگیرید؛ یک افسر خجالتی پلیس که دیوانهوار عاشق این دختر میشود. فیلم از آهنگهای ارجینالِ ایمی مان (از جمله قطعهی نامزد اسکار با عنوان «نجاتم بده») نیز بهره میبرد و به این ترتیب با فیلمی طرف هستیم که موزائیکِ مسحورکنندهای است از درد و امید که به سادگی از یادها نخواهد رفت. اندرسون بابت بهترین فیلمنامهی اورجینال نامزد اسکار شد ولی آن را به آلن بال (به خاطر فیلمنامهی زیبای آمریکایی American Beauty) واگذار کرد.
دو ـ خون به پا خواهد شد 2007 There Will Be Blood
اندرسون با فیلم خون به پا میشود سنخی از بلندپروازی را به نمایش گذاشت که از دل آن شاهکارهایی چون همشهری کین Citizen Cane 1941، لارنس عربستان Lawrence of Arabia 1962)، و پدرخوانده The Godfather 1972 سربرآوردند. این فیلم یک اثر اپیک آمریکایی است، یک قصهی کلاسیک دربارهی این که چطور حرص و آز، خودشیفتگی، و جنون، نیرومندترین مردان را سرنگون خواهد کرد. دنیل دی لوئیس یکی از بهترین بازیهای عمرش را در این فیلم به نمایش میگذارد (و به همین خاطر اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد).او نقش دنیل پلینویو را بازی میکند، یک اکتشافکنندهی معدن و نفت در دورانی که یک زمانه در حال رنگ باختن و قرن نوینی در حال برآمدن است؛ او با کاوش و کشف نفت به ثروت میرسد اما دست آخر کارش با انزوا و تلخی به پایان میرسد، درست مثل شخصیت چارلز فاستر کین در فیلمِ اول ولز. ستارهی دیگر فیلم، پل دانو در نقش یک واعظ ظاهر میشود که دنبال کمالبخشیدن به نفوس است؛ اما پلینویو او را به باد کتک میگیرد و مثل یک علف هرز از زمیناش میتاراند. فیلمبرداریِ نامزد اسکارِ رابرت السویت و تصنیف پر حس و حالِ جانی گرینوود در کنار هم فضایی بیمناک برای روایت و تصویر این فیلم خلق میکنند، حس و حالی که به وسیلهاش چشماندازهای فیلم، ما را به تمامی میبلعند. ساختن فیلمی چون خون به پا خواهد شد یکجور جنون و سطحی از دیوانگی میخواهد، و دنیای سینما همان جایی است که غنای درخوری برای شیدایی خاص اندرسون دارد. این فیلم اندرسون از سوی آکادمی اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین کارگردان، و بهترین فیلمنامهی اقتباسی نامزد کسب اسکار شد اما در همهی این رشتهها جایزه را به فیلم جوئل و ایتن کوئن (جایی برای پیرمردها نیست No Country for Old Men) واگذار کرد.
یک ـ شبهای بوگی 1997 Boogie Nights
فیلم شبهای بوگی [یا شبهای عیاشی] هنوز بیست سال پس از پخششدن جواهر درخشان و زیباترین اثر در کارنامهی هنری پل توماس اندرسون به شمار میرود. یک روایت بسیار سرگرمکننده و به طرزی شکوهمند بامزه دربارهی زیر و بمها و چم و خمهای صنعت پورن و فرایندها و پشت صحنههای دنیای فیلمسازی هرزهنگارانه در کالیفرنیای دههی هفتاد. این فیلم نشاندهندهی استعداد و مهارتهای کارگردان 27 سالهای است که با اعتماد به نفس و دقت کارگردانیاش، فیلمی بسیار فراتر از سن و سالش ساخته است. این فیلم یک قصهی کلاسیک هالیوودی را تعریف میکند؛ روایت فیلم دربارهی مردی جوان (با بازی مارک والبرگ) است که مهارتها و تجهیزاتش (دم و دستگاه و اندام تنانهاش) باعث میشوند که به ستارهی دنیای فیلمسازی پورن بدل شود اما خودپرستیاش موجب افول و ویرانی متعاقب وی میشود. عناصر ظریف و مولفههای سینمایی زیادی وجود دارند که در کنار هم سبب میشوند که این فیلم را بتوان بارها و بارها به تماشا نشست؛ از فیلمبرداری دیدنی و معرکهی رابرت السویت گرفته تا گفتگونویسیِ به یادماندنی اندرسون در تناسب با باند صوتی درخشان و عالی فیلم. با این حال چیزی که ما را دوباره و دوباره به فیلم برمیگرداند عشق و علاقهی فراوان فیلم به آحاد مردم است. آدمهای تکافتاده و غیر معاشرتی و گوشهگیرهای عجیب و غریب این فیلم از جمله برت رینولدز در نقش یک کارگردان مولف، جولین مور در نقش بانوی اصلی و مادر، و هیتر گراهام در نقش دختر نوجوان بازداشتشده ــ همهی اینها و بسیاری دیگر در کنار هم گرد میآیند تا به یک خانوادهی جایگزین شکل دهند که به تدریج به همدیگر پشت میکنند و با هم کشاکش پیدا میکنند. پیامی انسان گرایانه یا اومانیستی در فیلم موج میزند از غلغلکهای مهیج و بعضاً بیمارگون فیلم فراتر میرود و فیلم را از حیث معناشناختی تا درجات بالایی رفعت میبخشد. اندرسون به خاطر فیلمنامهی اورجینال این فیلم برای اولین بار نامزد کسب جایزهی اسکار شد اما بنا به داوری نهایی اعضای آکادمی اسکار این جایزه را به بن افلک و مت دیمون (به خاطر فیلم ویل هانتینگ خوب Good Will Hunting) واگذار کرد.
نویسنده و منبع: زاخ لاوز و کریس بیچام، نشریهی Golddebry