به میانهی تابستان وارد شدهایم و احساس داغی این فصل ما را وا میدارد که به سراغ ده مورد از بهترین فیلمهایی برویم که حال و هوای تابستانی دارند.
در فیلم تعطیلات موسیو هلوت Mr. Hulot’s Holiday 1953، موسیو هلوت با ماشین زهوار دررفتهاش برای گذراندن تعطیلات به کنار دریا میرود. در فیلم دوازده مرد خشمگین 1956 12Angry Men ، دوازده عضو مردد هیئت منصفه در یک محکمه در نیویورک در حالی که شرشر عرق میریزند خود را باد میزنند. در فیلم گیجت Gidget 1959، ساندرا دی دارد تختهی موجسواریاش را روغنمالی میکند. در فیلم زوج غیرعادی The Odd Couple 1967 موجی از گرما آمده و جک لمون و والتر متیو سعی دارند با باز نگهداشتن در یخچال خودشان را خنک کنند. در فیلم سلین و جولی قایقسواری میکنندCeline and Julie Go Boating 1974، جولی در یک بعد از ظهر جادویی در پاریس، بعد از اینکه سلین را میبیند که در حالتی گیج و منگ در پارکی ول میچرخد به دنبالش میافتد. در فیلم کنار من بمان Stand By Me 1986، ریور فینیکس و دوستانش به دنبال کسی که گم شده میگردند. در فیلم سرزمین ماجراجویی AdventureLand 2009 جس آیزنبرگ پا روی غرورش میگذارد تا یک شغل موقتی فصلی را در یک پارک تفریحی محلی به دست آورد.
اگر به ایدهی حال و هوای تابستانی بر پردهی سینماها فکر کنیم، تصاویری از این دست خیلی زود از ذهنمان میگذرند. فیلمهای بیچ پارتی دههی پنجاه یک حال و هوای شوخ و شنگ و ابهامآمیز تازهای را در حومههای فرانسوی به نمایش گذاشتند همچون فیلمهای ژول و ژیم Jules and Jim 1962 و پیرو خله Pierrot Le Fou 1965. فیلمهای تینیجری دربارهی بلوغ در یک تعطیلات طولانی تابستانی نیز وجود دارند و البته فیلمهایی دربارهی خشم و غضبی که در کلانشهرهای داغ و خفه به اوج میرسند همچون فیلم بعدازظهر سگی 1975 Dog day Afternoon و فروپاشی Falling Down 1992. فیلمهایی هم هستند که در شرق دور، در نواحی حارهای ویتنام و تایلند اتفاق میافتند، و حسی از نمناکی، نموری و رطوبت را بهطرزی بسیار ملموس به مخاطب منتقل میکنند طوری که باعث میشود هنگام دیدن آنها چکچک عرق بریزید، فیلمهایی همچون At The Height of Summer و ارادتمند شما Blissfully yours 2002.
در اینجا فهرستی از فیلمهای خوشساخت اما بیادعای تابستانی ارائه میکنیم: فیلمهای تابستانی مثل تعطیلات تابستانی هستند و هر کدام ذائقهی خاص خودشان را دارند. اما این ده فیلم باعث میشوند گرمای این فصل را احساس کنید، روزهای بلند و شبهای شرجیاش را تجربه کنید و از خلال تماشای آنها حسی از آزادی و امکان برایتان تداعی شود.
یک. گردشی بیرون شهر A Day in the Country (ژان رنوار، 1936)
ژان رنوار در دههی سی در اوج دلمشغولیهالی سیاسیاش در فرانسهی آن زمان چند فیلم کارگردانی کرد که موضع ایدئالیسم سوسیالیستی جبههی مردمی فرانسه را در آنها میتوان بازشناخت. اما در نگاه اول فیلم سال 1936 او به نام گردشی بیرون شهر Partie de Campagne که از داستان کوتاه گیدومو پاسان اقتباس شده ظاهراً یکجور عقبنشینی از زمان حال و بازگشت به چکامههای دهقانی قرن نوزدهمی به نظر میرسد. با تصاویری از جنس نقاشیهای پدر نقاش و مشهورش پیر آگوست رنوار.
فیلم داستان سادهی یک خانوادهی پاریسی بورژوا را روایت میکند که سفری تابستانی به روستا میکنند، آنجا که مادر و دختر مورد هجوم و ربایش دو مرد عاشق پیشهی محلی قرار میگیرند. این فیلم در واقع کندوکاو سینمایی شگفتانگیزی است که در هر قاب آن احساسات رنوار نسبت به مردم، چهرهها، نورپردازی، و عمق میدان پیداست. فکر نکنید که این فیلم خشک بیروح است، در عوض به لحظهی مشهوری توجه کنید که مردان محلی عاشق پیشه یک پنجرهی کرکرهای را یکهو باز میکنند که رو به باغی باز میشود و هنریت با بازی سیلویا باتای آنجا در حال رقص و بازیگوشی است. نور ناگهانی خورشید و بازشدن نما به یک چشمانداز بهنحوی شدیداً سینمایی مسحورکننده و زیبا است.
بارانی تابستانی فیلمبرداری این فیلم را دچار وقفه کرد و این فیلم هر چند تنها چهل دقیقه است و اغلب تصور شده که فیلمی ناکامل است اما همانطور که دیوید تامسون منتقد معروف میگوید: «اگر اتفاقاً این فیلم اولین فیلمی بود که میدیدید شاید به این نتیجه میرسیدید که اصلاً چرا زمان فیلمها باید بیش از این باشند؟»
دو. تابستان با مونیکا Summer With Monika (اینگمار برگمن، 1953)
سینمای سوئد که تا دههی پنجاه همه چیز داشت مگر تابستانی سینمایی، با چند فیلم از این وضعیت بیرون زد. فیلمهایی با قصه-های جنسی و جوانان جذاب و زیبایی که داشتند پا به سن میگذاشتند و زیر آفتاب اسکاندیناویایی خوش درخشیدند. فیلم تابستان با مونیکا مثل فیلم تابستانی پر از خوشبختی One Summer of Happiness 1951، آرنه ماتسون یک موفقیت تجاری زودهنگام برای برگمن بود و به سینمای سوئد کمک کرد تا تصویری تازه از ملت سوئد ارائه دهد، یعنی ملتی که به لحاظ جنسی آزادی و کامیابی در خورش را یافته است. آنجا که خودکاوی و تحلیلهای روانشناختی و خودشناسی به اندازهی اروتیسم و تصاویر شنای برهنه مورد توجه قرار گرفتند. این فیلم در یک حومهی نسبتاً دلگیر استکهلم آغاز میشود آنجا که عشاق جوان فیلم هری (با بازی لارس اکبورگ) و مونیکا (با بازی هریت اندرسون) گرفتار کارهای کسلکننده و بدون آینده میشوند. اما طولی نمیکشد که هری قایق پدرش را میدزدد و این دو رهسپار مجمعالجزایر سوئد میشوند تا تنآسا و بیخیال تابستانشان را بگذرانند. این یکجور تغییر حال و هوا و چشمانداز است که برگمن با تدوینی رویاگون و شگرف از مناظر قایقسواری به ما میدهد. در همان حال قایق موتوری از بندرگاه شهری به سمت آبهای آزاد پیش میرود و حسی از رهایی را القا میکند. همهی این تصاویر آنطور که در ابتدا به نظر میرسد حالتی ساده و روستایی به خود نمیگیرد و ملالانگیز هم نمیشود، زیرا این زوج خیلی زود درگیر دلزدگی و مسئولیتهای دوران بزرگسالیشان میشوند. اما بخش میانی این فیلم بهطرزی مسحورکننده یک بار و برای همیشه احساس هوای آزاد و پر امکان تابستان را یکجا فشرده میکند.
هر چند برگمن معمولاً به عنوان کارگردان تلخ و عبوسِ درامهای روانشناختی در یادها مانده اما در این فیلم که یکی از بهترین آثار اولیهاش است حال و هوایی تابستانی به مخاطب ارائه میکند و چند فیلم تابستانی دیگرش را به یاد میآورد، فیلمهایی همچون میانپردههای تابستانی Summer Interlude 1951، لبخندهای یک شب تابستانی Smiles of a Summer night 1955، و صحنهی پیکنیک در فیلم توتفرنگیهای وحشی Wild Strawberries 1957.
سه. پنجرهی عقبی Rear Window (آلفرد هیچکاک، 1954)
شاید این فیلم گزینهای عالی بهعنوان یک فیلم تابستانی به نظر نیاید، اما آلفرد هیچکاک علاوه بر سایر دستاوردهای بسیار این فیلم، در واقع فیلمی ساخت که در آن، در عین حال که در بیرون خانه هوا آفتابی است اما شخصیت اصلی در یک اتاق گرفتار می-شود. موجی از گرما نیویورک را فرا گرفته و عکاسی به نام ال بی «جف» جفریز به خاطر شکستگی پایش پس از یک سانحه در مسیر مسابقه، در آپارتمانش در گرینویچ ویلیج محبوس شده. شاید خیلیها برای گذراندن دورهی نقاهت تمایل به گریز از فعالیت-های اجتماعی و میل به تماشای روزانهی فیلم داشته باشند، اما در زمانهی جف هنوز دیویدی وجود نداشت و این آدم خسته از کار شروع به دید زدن همسایههای مختلفش در آپارتمانهای روبرویی میکند و تدریجاً به ریتم و روال زندگی آنها خو میگیرد و به یکی از آنها مشکوک میشود، این شخص کسی نیست جز لارس ترووالد (با بازی ریموند بور) که همسرش را به قتل رسانده.
خود همین روایت استعارهای است شگفتانگیز، نکتهسنج و پرحرارت برای عمل فیلمدیدن و جستجوی درونی ما برای یافتن معنا و شکل دادن به قصهها و ماجراهایی در زندگی روزمره. فیلم هیچکاک همچنین بهنحوی پر احساس تجسم آن بعدازظهرهای داغی است که یک شهرنشین معاصر مجبور میشود در جوار پنجرههای باز استراحت کند و به اصوات شبانهی محله، خیابان و شهر گوش بسپارد.
چهار. پایان تابستان The end of Summer (یاسوجیرو اوزو، 1961)
درامهای کاملاً خانوادگی یاسوجیرو اوزو همه دربارهی گذر زمان، تغییر چیزها و تحول امور، و اندوه ناگزیری است که در پی میآید. نتیجتاً فصلها کارکرد مهمی در فیلمهای او دارند، و آغاز پاییز یا نخستین رایحهی بهار در آنها نشاندهندهی سپری شدن سالها است، آنجا که زندگی روزمرهی خانواده تدریجاً و با ملایمت با دیوار مرگ، معذل ازدواج، بلوغ فرزندان، و مهاجرتشان مواجه میشود. حتی میتوانید با عنوان فیلمهای اوزو یک تقویم سینمایی بسازید، اوایل بهار Early Spring 1956، اواخر بهار Late Spring 1949، اوایل تابستان Early Summer 1951، اواخر پاییز Late autumn 1960، یک بعد از ظهر پاییزی An Autumn Afternoon 1962.
برای آنها که شیفتهی شبهای مطبوع و گرم و طولانی هستند، آیا میتواند عنوانی سوگوارانهتر و محزونتر از فیلم یکی مانده به آخر اوزو، پایان تابستان وجود داشته باشد؟ ترجمهی کارگردان برای عنوان این فیلم «پاییز خانوادهی کوهایاگاوا» است که ترجمهی مستقیم از عنوان ژاپنی این فیلم به شمار میرود، و تغییرات یک زندگی خانوادگی را همچون فرارسیدن شب به فرسایش ادواری جهان طبیعی گره میزند. در واقع کارگردان در بخش عمدهی این فیلم روحیهای سرزنده و بازیگوش دارد و از جمله نشان میدهد که مانبی کوهایاگاوا (با بازی گانجیرو ناکامورا) رئیس پا به سن گذاشتهی خانواده دختران وظیفهشناسش را میرنجاند و خوش دارد که به روزهای جوانیاش بازگردد، او شعلههای کهنی را برمیافروزد و در بازیگوشیهای پسرانهاش زیادهروی میکند. این فیلم یکی از پر احساسترین آثار اوزو است. مملو از احساس گرمایی مداوم و وزوز پیوستهی حشرات، و با اینحال پر از این دلواپسی که این فصل شاید فصل فرجامین او باشد.
پنج. آروارهها Jaws (استیون اسپیلبرگ، 1975)
تاکستان مارتا بیرون ساحل ماساچوست، فصل تابستان. زن جوانی که از یک بیچ پارتی هیپی برمیگردد با حالتی لوند و عشوهگرانه همراه با دوستی در یک تعقیب و گریز عاشقانه در مسیر ماسهای پیش میرود، مرد میپرسد «کجا با این عجله؟» جواب میآید «شنا». شب میشود، تصویر مهتاب بر سطح دریا منعکس شده است و قاتل غولآسا در اعماق در کمین است که پایانی تراژیک بر این لبخندهای شب تابستانی رقم بزند.
آروارهها، درام تریلر استیون اسپیلبرگ دربارهی حملهی کوسه از بسیاری جهات یک فیلم تابستانی است که نه فقط ما را از اشتیاق به شنا در دریا در تعطیلات تابستانی منصرف میکند بل همچنین الگویی برای ایجاد هیجان و روشی برای ساخت یک بلکباستر تابستانی خوش فروش ارائه میکند. یک پلیس (با بازی روی شیلر) و یک دانشمند (با بازی ریچارد دریفوس) و یک دریانورد (با بازی رابرت شاو) نقشه میکشند به دریا بروند و این کوسهی بزرگ سفید عظیمالجثه را شکار کنند که در فصل تعطیلات به بسیاری از شناگران حمله کرده، و اینجاست که اسپیلبرگ تدریجاً تنشی را به اوج میرساند که در خور یک موبیدیک امروزی است و تصویر یک مرد و یک کوسه که برای کسب برتری با هم میستیزند در حافظهی تماشاگران نقش میبندد.
شش. پرتوی سبز The Green Ray (اریک رومر، 1986)
اریک رومر همچون برخی کارگردانهای متاثر از اوزو فیلمساز فصلها به شمار میآید ــ او حال و هوای تابستانی فرانسوی را در قالب درامهای مهیج و پر شوری دربارهی احساسات گرد آورد: خصوصاً در آثاری چون زانوی کلر Claire’s Knee 1970 و پائولین در ساحل Pauline at the Beach 1982 و با قرار دادن شهر کلرمونفرنان زمستانی تاثیری والا در فیلم شب من نزد مود My Night at Maud’s 1969 و قصههای چهارفصل اش (1990-98) گذاشت و چکامهی سینمای چهارگانهای دربارهی چرخهی فصلهای سال خلق کرد.
اما تابستان جایی است که قلب رومر واقعا ًمیتپید، او نقل قول آغازین درام پرتوی سبز در سال 1986 را با شعری از آرتور رمبو آغاز میکند، «آه بگذار زمان پیش آید آنگاه که قلبها مفتوناند.» و «زمان» یقیناً ماههای داغ جولای و آگوست است، آنجا که گشودگی و آزادی فصل تابستان سرآغازی برای بخت و عشق فراهم میآورد. دلفین (با بازی ماری ریویر) که به تازگی طلاق گرفته و به تنهایی در پاریسی زندگی میکند که در این تابستان خالی از جمعیت شده است، تعطیلاتش را بیدل و دماغ میگذراند و از مقصدی به مقصد دیگر میرود، اینجا در ضیافت نهار آلفرسکو شرکت میکند و جای دیگر پی دوستی میگردد. اما از یافتن رضایتی که برای خودش هم مشخص نیست در میماند، این فیلم رومر که موقع پخش در آمریکا عنوانش تغییر کرد و صرفاً «تابستان» نام گرفت، ماجراها و روابط قلبی مردد را در تصویری زیبا و ناتورالیستی در سواحل فرانسه پی میگیرد، قلبی که به افق چشم میدوزد تا شاید یک رستگاری کیهانی را در قالب یکجور پرتوی سبز پیدا کند، پرتویی گذرا و سوسوزن ناشی از نوری زمردین که بنا به فیلم هنگام غروب آفتاب ساطع میشود.
هفت. کار درست را بکن Do the Right Thing (اسپایک لی، 1989)
این فیلم بحثبرانگیز اسپایک لی که در یک روز داغ در نیویورک اتفاق میافتد، رخدادها و تنشهای کوچکی را ثبت میکند که به شورشی در بدفورداستویوسنت، در بروکلین منجر میشوند. فیلم حول یک پیتزافروشی میگذرد که یکی از اداره کنندههایش سال فرانجیونه (با بازی دنی ایلو) است که در نقش یک ایتالیایی آمریکایی کلهشق ظاهر میشود. این فیلم که ارنست دیکرسون آن را فیلمبرداری و با رنگهای اصلی اشباعاش کرده، اثری است که در آن میتوانیم حس گرما را از نزدیک لمس کنیم، هم در تمام روز و هم در شبهای پرشورش. این فیلم همچنین باعث میشود بیننده هم بخواهد با برخی از شخصیتهای فیلم در پلکان جلوی خانه بنشیند و جهان گذرا را بنگرد و دربارهاش بحث کند. در حالی که تصویر روشن و شلوغ زندگی، همسایهها و محله در فیلم اسپایک لی جذاب و گیراست، اما این اثر همچنین فیلمی است دربارهی خشمی لجامگسیخته، و تصویری انتقادی از نارضایتی به جوش آمده در یک شهر مدرن. این فیلم حساسیت رسانهها را پس از پخش اولیهاش برانگیخت و نشان داد که برای دریافت جایزه از آکادمی اسکار زیادی آتشافروزی کرده است. فیلم بهطرزیمتهورانه راستینِ اسپایک لی نامزد بهترین فیلم نشد، در عوض فیلم رانندگی برای خانم دیزی بود که این جایزه را مال خود کرد، فیلمی که تصویری بسیار ارتجاعی و قابل هضمتر از مناسبات نژادی ارائه میدهد.
هشت. مات و مبهوت Dazed and Confused (ریچارد لینکلیتر،1993)
در تابستان مدرسهها تعطیل هستند، اما در واقع در فیلم مهیج سال 1993 ریچارد لینکلیتر مدرسهها برای همیشه تعطیلاند. فیلمی که به مسئلهی بلوغ میپردازد و دربارهی آخرین روزهای دبیرستان گروهی از نوجوانان تگزاسی پیش از تابستانی داغ و طولانی است، یعنی زمانی که پس از آن بزرگسالی از راه میرسد. این فیلم در 1976 اتفاق میافتد، چند سالی پس از آنکه تک آهنگ کلاسیک «مدرسه تعطیله»ی آلیس کوپر در سه دقیقه پایان یک دوره را به جشن مینشیند. ریچارد لینکلیتر جمعی از بازیگران که در آینده هر کدام برای خودشان ستارهای شدند را در این فیلم گرد هم آورده، همچون بن افلک، میلا یوکویچ، و متیو مککاناهی که در این فیلم نقش آدمهای پخمه، نقش ورزشکاری یه لا قبا و نقش آدمی که ترک تحصیل کرده را بازی می-کنند. اما آنچه این فیلم را به ورای فیلمهای تینیجری میبرد، احساس شفقت و احساس همدردی است که لینکلیتر در قبال هر کدام از این شخصیتها دارد و توجه خاصش به دوران گذشته با جزئیات و ایجاد حالوهوای غروبهای تابستانی داغ خاص آن زمان است. این فیلم از این بابت آثاری چون آخرین نمایش فیلم The Last Picture Show 1971، و گرافیتی آمریکایی American Graffiti 1973 را با همهی بزنبکوبها و مهمانیهای پر عشق و حالشان و با مناسک و بازیهای پرابهام و گشتوگذارهای شهریشان به یاد میآورد، و این حس غمانگیز را برای شخصیتهای بیخیالش خلق میکند که هیچ تابستانی دیگر مثل این تابستان نخواهد بود.
نه. تابستان عشقی من My Summer of Love (پاوو پاولیکوفسکی، 2004)
دستانداختن و جوک ساختن از «تابستان» بریتانیا چیزی عادی و مرسوم است، اما سکانس اول تابستان عشقی من اثر پاوو پاولیکوفسکی چیزی را نشان میدهد که اغلب در فیلمهای بریتانیایی نمیبینیم. مه گرم، از تپهها و زمینهای یورکشایر بالا می-رود، تیرهای مخابراتی فاصلهی میان پیشزمینه و پسزمینه را پر کردهاند. این کارگردان لهستانی به دور از رئالیسم گلآلود درام-های آشپزخانهای، یک تابستان انگلیسی را به تصویر میکشد که گرمایش برای حمامگرفتن بر فراز تپهها و یا پناهبردن به رودخانهی جنگلی و شناکردن به قصد خنکشدن کفایت میکند، و نیز برای آنکه زیر آفتاب، ساعتها دور از خانه در باغی وقت بگذرانی. این فیلم داستان دختر نوجوانی به نام مونا (با بازی ناتالی پرس) را به تصویر میکشد. مونا برادری به نام فیل (با بازی پدی کانسیدین) دارد که سابقاً زندان بوده و اکنون آزاد شده و مونا را از خود میراند، اما مونا با همسایهی خوشسروزبانش به اسم تامسین (با بازی امیلی بلونت) دوست میشود. چون پدر و مادر تامسین بیشتر اوقات تابستان خانه نیستند، این دو دختر در آن روستا گردش میکنند، برای هم قصه تعریف میکنند، با هم بازی میکنند و عاشق میشوند ــ ماجرای آنها با فانتزی، عشوهگری و لوندی و دروغهایی پیش میرود که بهنحوی خطرناک رابطهشان را متلاطم میکند. فیلم مسحورکنندهی پاوو پاولیکوفسکی که بیش از یک دهه پیش در فضای روستایی ساخته شده همچنان پهلو به پهلوی بهترین فیلمهای تابستانی میایستد.
ده. آگوست محبوب ما Our Beloved Month August (میگوئل گومز، 2004)
این فیلم بیمانند و دلپذیر در روزهای داغ تابستانی در کوهستانهای پرتغال مرکزی میگذرد، و میتوان آن را یکجور نشویل پرتغالی به حساب آورد، درست مثل فیلم نشویل Nashville (1975) آلتمن. این فیلم درامی آزاد و رها دربارهی دستهای از آدمهای اهل موسیقی است، که درگیر یک فستیوال موسیقی میشوند. فیلم عناصر داستانی را با عناصر مستندگونهای تلفیق می-کند که حسی از ناتورالیسم و توجه به لحظه را در خود جای میدهند. فیلم حول یک اجرای موسیقی یا مراسمی محلی میگذرد که شخصیتها در آن حضور پیدا میکنند. از این فیلم میتوان متوجهی علاقهی میگوئل گومز به گردآوری گسترهای درهمبرهم و نامنظم از دقایق مختلف زندگی شد. این فیلم همچنین اثری است درباره فیلمسازی، که در آن شخصیتی که نقش یک کارگردان را دارد و نامش گومز است (با بازی آرماندو نونز) به دهکدهای میرود تا فیلمی در ژانر وحشت را بر اساس قصهی شنلقرمزی Little red riding hood کارگردانی کند، اما نقشههایی که برای ساخت این فیلم هارور کشیده بودند، کنار گذاشته میشوند و در عوض اعضای گروه به سادگی از جمعیتی فیلمبرداری میکنند که لحظات آسودگی و استراحت تابستانیشان را میگذرانند، تدریجاً از دل این درامـمستند داستان سومی سربرمیآورد، که شخصیتی به اسم کانیا (با بازی سونیا بندیرا) در آن حضور دارد، او خوانندهای در یکی از گروههای فستیوال پاپ اروپا است که در ملاقاتی شیفتهی پسرعمویش میشود. این فیلم از زمان ساخت تا به امروز به خاطر فانتزیاش که در صحنهی آفریقایی میگذرد مورد ستایش گستردهای قرار گرفته، چیزی چون فیلم تابو Tabu (2012). اما به واسطهی این فیلم تماشاگرانی که در سینما نشستهاند، برای اولین بار دستپخت یک استعداد جدید، عجیب و منحصربهفرد را میبینند و از آن استقبال میکنند.
منبع سایت bfi نویسنده Samuel Wigley
ببخشید فیلم گردشی بیرون شهر مال ۱۹۴۶ هستش نه ۱۹۳۶ فیلم اول منظورمه
البته سال ساختش ۱۹۳۶ هست ولی در سال ۱۹۴۶ پخش شده و فکر می کنم درستش این باشه که سال پخششو بزنید.