فیلمها میتوانند یک عالمه شور و نشاط در ما برانگیزانند، اما نگاهی به فهرست تاریخ سینما مرعوبکننده است. چرا؟ چون علاقهمندی که مفتون یک بازیگر، یا شیفتهی یک کارگردان یا هوادار یک ژانر فرعی است متوجهی کشمکش دیگری میشود؛ اینکه از کجا شروع کند؟ گاهی اوقات همهی آنچه لازم دارد دریافت یک پیشنهاد یا توصیهی مناسب است که بتواند آن علاقهمند به سینما را در مسیر درستش قرار دهد.
پیشنهاد ما برای وسواس بعدی شما درامهای انسانی و آرام هیروکازو کورئیدا است.
همچنین بخوانید:
نقد و بررسی فیلم خواهر کوچک ما Our Little Sister
چرا دیدن آثار هیروکازو کورئیدا آنقدرها ساده به نظر نمیرسد
به رغم بیش از بیست سال تحسینهای انتقادی و دریافت جوایز متعدد، این فیلمساز ژاپنی احتمالاً تنها برای عدهی معدودی از خورههای سینما شناخته شده است و اگر چه اکثر فیلمهایش مرتب در جشنوارههای سینمایی بینالمللی شرکت میکنند و از توزیع و پخش بینالمللی برخوردارند، اما او هرگز موفقیت خیرهکنندهی فیلمهای خارجی زبانی چون آملی Amelie 2001، یا هزارتوی پن Pan’s Labyrinth 2006 را به دست نیاورد و هیچوقت هم مثل کارگردانهای مولف معاصر چون پدرو آلمادوار و ونگ کاروای اسمش سر زبانها نیفتاد. (اولین فیلم بلند او در سال 1995برندهی جایزهای در جشنوارهی ونیز شد، فیلمهای او پنج بار در بخش رقابتی جشنوارهی کن پذیرفته شدند و با فیلم پسر کو ندارد نشان از پدر Like Father Like Son 2013، جایزهی هیئت ژوری را از آن خود کرد). اگر چه از یک سو مایهی شرمساری است که کارگردانی چنین کامل به آوازهای گستردهتر که سزاوارش بوده دست نیافته، اما از دیگر سو این امر با ذات کار متعارف این کارگردان در تعارض است.
فیلمهای او درامهای خانوادگی صمیمانهای هستند که از لحاظ سرعت کند و آهسته و از لحاظ بروز احساسات آشکار تا حدی گنگ به نظر میرسند. اما آثار او در ارائهی جزئیات زندگی روزمره بسیار غنی، و نیز سرشار از طنین هیجانی عمیق و پیشبینیناپذیر هستند. آثار او درامهایی ملایماند و نه ملودرام، حتی وقتی با فیلمی تاثرآور چون پسر کو ندارد نشان از پدر سروکار داریم که به ماجرای پسرهایی میپردازد که موقع تولد اشتباهاً عوض شدهاند. خانواده در کانون همهی فیلمهای این فیلمساز قرار دارد. اما معمولاً حول نوعی غیاب یا خسران مرکزی صورتبندی شده است: خودکشی توضیحناپذیر شوهر در فیلم موباروسی Maborosi 1995، مادری که چهار فرزند جوانش را ترک میکند در فیلم هیچکس نمیداند Nobody Knows 2004 یا همایش سالیانهی خانوادگی در یادبود پسری جوانمرگ در فیلم همچنان قدمزنان Still Walking 2008.
کورئیدا هرازچندگاهی به سراغ فانتزیهای قدرتمند و والایی چون زندگی پس از مرگ After Life 1998 یا رومانس اغراقآمیز و شگرف عروسک بادی Air Doll 2009 میرود، انگار که میخواهد همه فن حریف بودنش را ثابت کند. با اینحال حتی همین آثار هم از ریشههای او در سینمای مستند سود میبرند و روابط احساسی شخصیتهای اصلی با همدیگر و با محیطشان را برجسته میکند.
اگر چه قیاس کورئیدا با دیگر استاد درامهای خانوادگی سینمای ژاپن، یاساجیرو اوزوی کبیر، قابل فهم (و شاید بیش از حد تملقآمیز) است، اما بنیانهای رئالیستی و اجتماعی سینمای کورئیدا (که بیشتر و در راحتترین حالت به کن لوچ پهلو میزند)، و تنوع آثار و دستکمگرفتهشدن او از لحاظ هنری باعث میشوند این فیلمساز را به نوبهی خود یک انسانگرای بزرگ در نظر بگیریم.
بهترین نقطهی شروع: من آرزو میکنم I Wish 2012
اگر طرفدار این هستید که به آرامی در سینمای او غرق شوید و این را بهترین استراتژی برای کشف جهان کورئیدا میدانید، آنگاه فیلم شگفتانگیز من آرزو میکنم شروع خوبی به شمار میآید. این فیلم ناسازگاری غمانگیز خانوادگی ــ دو برادری که به خاطر طلاق والدین از هم جدا شدهاند و هر کدام با یکی از والدین در نقطهای از کشور زندگی میکنند ــ را به حالتی از تعادل میرساند و در پرداختن به عنصر فانتزی جانب تعادل را حفظ میکند: این باور که در لحظهای که دو ترن تندرو، در خلاف جهت همدیگر بهطور متقاطع شهرهای دور از هم مبدا و مقصد را به هم وصل میکنند، آرزوها نیز به طرزی جادویی محقق خواهد شد.
کورئیدا که در این فیلم با دو کودک واقعاً دو قلو به نامهای کوکی و اوشیرو کار میکند، بار دیگر نشان میدهد که یکی از بزرگترین کارگردانهای کودکان است. او یک بار به من گفت که هیجوقت فیلمنامه را به کودکان نمیدهد. در عوض در طول صحنههایی که این کودکان در آنها نقش دارند با آنها صحبت میکند و از این طریق به اجراهایی کاملاً طبیعی و بیپیرایه میرسد. حول همین مسئله است که او قصهی پرحرارت و حکیمانهی بالغشدن را ساختارمند میکند، ساختاری که به جای جلورفتن از طریق طرح روایتی و هر آنچه بر آن تاثیرگذار است، گرفتار عواطف سرگردانِ کسانی میشود که روایت را پیش میبرند.
فیلم زندگی پس از مرگ، موضوع چالشبرانگیزتر و غیرمتداولتری را طرح میکند که بیتردید میتواند یکی از شاهکارهای کورئیدا به شمار بیاید. این فیلم در یک فضای برزخی دیوانسالار و معمولی میگذرد، که در آن، کسانی که اخیراً مردهاند این مجال را به دست میآورند که یک خاطرهی زندگیشان را انتخاب کنند و تا ابد با آن زندگی کنند. آنجا که تلاشهای طاقتفرسای کارکنان یک ایستگاه برای بازآفرینی خاطرات و سپس فیلمساختن برای این درگذشتگان را میبینیم. لحن ناتورالیستی فیلم با ادغام گواهیهای آدمهای واقعی (از پروژهی مستند قبلی این فیلمساز) با زندگی بازیگران، بهنحوی تدریجی و نامحسوس به سمت یک نظرگاه نیرومند و عمیقاً شاعرانه دربارهی حرمان، حافظه و فیلمسازی سمت و سو میگیرد.
بعد از این فیلم به سراغ کدام فیلم کورئیدا برویم
وقتی که مشغول تماشای آثار دیدنی و کند کورئیدا شدیم، چرا به سراغ اولین فیلم او به نام موباروسی نرویم. این فیلم ماجرای جابهجایی یک بیوه به ساحل، و تلاشهایش برای بازسازی زندگیاش پس از خودکشی نامزدش را پی میگیرد. این فیلم آشکارا اوزوییترین فیلم کروئیدا و مملو از قطعات بدون گفتگوی طولانی و سرشار از اشاراتی به «نماهای بالشتی» مشهورش است (تصاویر تاملی، کوتاه که صحنهها را به هم وصل میکند).
فیلم هیچکس نمیداند محصول سال 2004 بر اساس داستانی واقعی ساخته شده، این فیلم وانهاده شدن چهار کودک از سوی مادر و سقوط تدریجی این کودکان تا حد خفت و خواری وحشیانه را در آپارتمان کوچک در توکیو به تصویر میکشد. با در نظر گرفتن مقدمهای چنین تراژیک، نحوهی خلق تاثری دلخراش توسط کارگردان همچنان بس غریب و ناآشناست و چنین تاثیر کوبندهای بر عمیقترین احساسات قلبی را به یاد نداریم. در این فیلم، بازی درخشانِ یویا یاگیرا در نقش آکیتای دوازده ساله را شاهدیم که نقش اصلی را تجسم میبخشد، آکیتا مجبور میشود مسئولیت برادر خواهرهای کوچکش را به بهای تلفشدن کودکی خودش به عهده بگیرد و یاگیرا با ایفای همین نقش و در کمال شایستگی جایزه بهترین بازیگر جشنوارهی کن را کسب میکند.
فیلم همچنان قدمزنان (2008) نقطهی اوج دیگری در کارنامهی کورئیدا و یکی از شخصیترین آثار او به شمار میآید که پس از درگذشت مادرش کارگردانی کرد. در قیاس با تمهیدهای بزرگنمایانهای که اکثر درامهای با مضمون گردهمآیی خانوادگی بر شخصیتها و مخاطب تحمیل میکنند، این فیلم به مشاهده و بررسی ساده و آرام نیروهای دینامیک خانواده میپردازد و نشان میدهد که وقتی اعضای این خانواده دربارهی دردناکترین خاطرهی مشترکشان حرف میزنند چه چیزهایی را به زبان نمیآورند و چگونه برخی چیزها را هم فقط اشارهوار و با فرزانگی مطرح میکنند. این خاطرهی دردناک مرگ پسر بزرگ خانواده در جوانی هنگام نجاتدادن پسری در حال غرقشدن است.
شاید بعضیها فیلم پسر کو ندارد نشان از پدر را به عنوان کورئیداییترین فیلم کورئیدا در نظر بگیرند، گرچه بازسازی هالیوودی این فیلم هم به خوبی از پس انتقال دقایق تاثیرگذار این فیلم برمیآید اما در بررسی نبرد میان طبیعت رویاروی فرهنگ، کم میآورد.
اخیرترین فیلم او خواهر کوچوک ما Our Little Sister بر اساس مجموعههای کمیک مانگای محبوبی دربارهی سه خواهر بیست و چند ساله ساخته شد، که خواهر خواندهی نوجوانشان را پس از مرگ پدر مشترکشان در بین خود میپذیرند. در نگاه اول این موضوع ناچیز و بیاهمیت به نظر میرسد اما وقتی مسئله از خلال نشانههای فصلی چون دورهمیهای درخت آلو و آتشبازی-های تابستانی برجسته میشود، کورئیدا بازیهای بسیار درخشانی از بازیگران زنش میگیرد و در همان حال هدایت دوربین آرام او به طرزی ستایشآمیز شروع به یک گرهگشایی تصویری میکند.
از کجا شروع نکنیم
فیلم مسافت Distance 2001 بهنحوی ستایشآمیز با رازی مکتوم دربارهی فرقهای که در توکیو دست به انتحار جمعی زدهاند، دستوپنجه نرم میکند. فیلم به دیدار خانوادهها و آشنایان و بازماندگانِ کسانی که در این خودکشی شرکت کردند در یک مراسم سالیانه میپردازد و بر کنشهای مهلک عزیزان این اشخاص تمرکز میکند. اما در این اثر، ضرباهنگ منجمد و فلاشبکهای تدریجی برای شکلدادن به کلیتی رضایتبخش در کشاکشاند؛ گرچه اصلا همین کشاکش نکتهی بحثانگیز فیلم است.
فیلم عروسک بادی کورئیدا بار دیگر اقتباسی از یک مانگا است و ماجرای عجیب و غریب یک اسباببازی جنسی بزرگشده را تعریف میکند که بهنحوی جادویی جان میگیرد. این فیلم با بازی مسحورکنندهی ستارهی کرهای دونا بائه فیلمی است سبکبار و سبکسر اما با کمال تاسف فیلمی است که فقط یک بار میتوان به تماشایش نشست. فیلم منحصربهفرد دیگری از این کارگردان دربارهی عصر ساموراییها فیلم هانا Hana 2006 است. این فیلم با یک جنگجوی میانهرو و صحنهی کوچک و قابل توجه شمشیرزنیاش میتواند علاقهمندان به ژانر را سرگرم کند، اما شاید آنقدرها بلندپروازانه نباشد که بهترین فیلم کارگردانش به شما برود. و این بار دیگر نشاندهندهی تنوعطلبی کارگردانی است که از حیطهای که در آن تخصص دارد و در آن راحت است، دور می-شود. با این حال اگر قرار باشد در چهارچوب تخصص صحبت کنیم، فیلمسازان کمی موفق شدند چنین بینشی را ارائه دهند و به این نحو احساساتی ظریف، و پیوندهایی عاطفی با شخصیتها و مخاطب برقرار کنند، انگار که همهی ما به رغم همهی تفاوتها یک خانوادهی بزرگ هستیم.
منبع سایت bfi نویسنده Leigh Singer