در هر مقطعی از تاریخ سینما، نقشهای مکمل زیادی در میان فیلمهای مختلف بودهاند که بهاندازه قهرمانان بزرگ مورد توجه قرار گرفته و در خاطر تماشاگران ماندهاند. نقشهای مکملی بودهاند که تاثیرات مهمی در سیر روایی یک فیلم داشتهاند و از این حیث در خاطر ماندهاند، کاراکترهایی هم بودهاند که هرچند آنچنان در روند دراماتیک دخل و تصرف نکردهاند اما جذابیتشان در پرداخت، صمیمیت و نزدیکی تماشاگر را نتیجه داده است. در بعضی از موارد هم این حضور گرم و گیرای بازیگر در یک نقش فرعی بوده که آنرا ماندگار کرده است.
در این یادداشت ده کاراکتر جذاب فرعی یا مکمل سینمای بعد از انقلاب را مرور کردهایم. کاراکترهایی که هرکدام به دلیلی خاص، بدل به بخشی از حافظه سینمایی تماشاگر شدهاند.
ملول با بازی سعید پورصمیمی – ناخدا خورشید
ناخدا خورشید نه تنها بهترین فیلم ناصر تقوایی که بهترین «فیلم کلاسیک» ایرانی هم هست. فیمی که داستانش اقتباسی آزاد از رمان داشتن و نداشتن به قلم همینگوی است. نقشآفرینی سعید پورصمیمی در این فیلم درخشان است. همانطور که شخصیت پردازی ملول در فیلمنامه تقوایی. او یک جاشوی وفادار است. کسی که تا آخر خط با ناخدا میماند. کسی که بهتر از هرکس دیگر بلبک را میشناسد و در لحظات پایانی فیلم با دیدن بلبک (قایق ناخدا) که روی آب سرگردان میچرخد، دلش به ماجرا آگاه میشود.
شروع فیلم که در میان همه باربرها با شتاب به سمت مستر فراهان میرود و وسایلش را به زور میگیرد و با خود می آورد جلوه کاملی از کیفیت بازی پورصمیمی را در همان آغاز کار نشان تماشاگر میدهد. دلسوزی ملول برای ناخدا و همراهیاش با او با وجود همه بدخلقیهای ناخدا اما مهمترین عنصری است که ملول را ماندگار میکند.
علی با بازی اکبر مشکاتی – هامون
«بخون. برا مزاجت خوبه!» این دیالوگی است که علی عابدینی به حمید هامون میگوید. همان مراد و مرشدی که حمید هامون در فصل دیگری از فیلم از خودش میپرسد «چطور نمیتواند فراموشش کند؟»
علی عابدینی یکی از نقشهای مکملی است که با وجود حضور کوتاه جلوی دوربین اما سایه وجودش بر همه فیلم دیده میشود. مانند هامون، تماشاگر هم نمیتواند نه در طول تماشای فیلم و نه بعد از آن، علی عابدینی را فراموش کند. مردی که مرشد و انگار نمونه کمالیافته ای از شخصیتی مانند هامون است. نمونه کمال یافته و گویی آن جهانی که بیش از آنکه حضور فیزیکیاش جلوی دوربین احساس شود، روح کلی او در هر لحظه از زندگی هامون و به تبع آن فیلم هامون جریان دارد، هرچند نامش بیشتر شنیده میشود تا دیدن تصویرش. حتی در مواجهه دیداری با علی عابدینی، تماشاگر با یک انسان عادی روبهرو نیست. تصویری که از علی در فلاشبکهای هامون دیده میشود درست شبیه به همان شمایل امروزی است که هامون یکبار تصادفی در خیابان میبیند. او هرچه علی را صدا میکند، متوجه نمیشود وقهرمان از مرید خود دورتر و دورتر میگردد.
انگار که اصلا علی عابدینی با آن ظاهر عرفانی، بخشی از ماده و دنیا نباشد که گذر ایام تغییری بر ظاهرش نمیاندازد و با جلو رفتن روایت مادام دستنیافتنیتر میشود. هامون همانقدر که درباره هامون و مهشید و داستان عشق آنهاست درباره جست و جوی هامون برای رسیدن به علی هم هست و در نهایت در صحنه رویاگونه پایانی این علی است که نجاتبخش روح پریشان و سردرگم او میشود.
شاهزاده ترک با بازی لیلا حاتمی – دلشدگان
دلشدگان یکی از پر احساسترین فیلمهای علی حاتمی است. کارگردانی که در همه تجربیات خود، واقعه و متن تاریخ را با احساساتی بیپرده و فانتزی بهشکلی هنرمندانه در هم میآمیزد و چیزی فراتر از تاریخ یا یک درام تاریخی از آن خلق میکند. دلشدگان یکی از بهترین فیلمهای اینچنینی این کارگردان فقید است.
در فیلمی که درباره یک گروه موسیقی در زمان احمدشاه قاجار است که برای ضبط صفحه راهی کشور دیگری میشوند، در میان همه اعضای اصلی و فرعیتر گروه موسیقی، از امین تارخ تا اکبر عبدی و سعید پورصمیمی، یک شخصیت زن وجود دارد که با وجود حضور کوتاهش اما ردی بر حافظه تصویری تماشاگر میاندازد که تا مدتها برجا میماند: شاهزاده ترکی که خواننده گروه یعنی تارخ با دیدنش دل میبازد. دختری نابینا با بازی لیلا حاتمی جوان و معصومیتی که در چهره او وجود دارد و بدل به یک ویژگی شخصیتی بارز در شاهزاده ترک میشود. این یک شخصیت فرعی است که انگار از صور خیال آمده، از جهان فانتزیهای رنگارنگ و لطیف، نه واقعیت درهم و مغشوش و چرک. همانطور که در صحنه معرفی و اولین حضورش در فیلم هم بر این مسئله تاکید میشود: دخترک انگار از درون یک نقاشی کلاسیک قدم به جهان ماتریالیستی آدمیان می گذارد.
پسرخاله – کلاه قرمزی و پسرخاله
انخاب پسرخاله برای این لیست شاید کمی نامانوس بهنظر برسد. اما بیراه نست که او را به عنوان یکی از بامزهترین نقشهای فرعی دهه هفتاد سینمای ایران بهحساب بیاوریم. لحن و کلام حمید جبلی و چهره خود عروسک پسرخاله با آن نگاه خنثی و آن کلاه و پیژامه، پسرخاله را ماندگار میکنند.
«میخوای برم نون بخرم؟» این سوی غیرتی که پسرخاله دارد و با جدیت میخواهد اوضاع همه اطرافیانش را راست و ریس کند، این روحیه حمایتگرانه او در عین بدعنقیاش از جمله ویژگیهای شخصیتی خیلی ویژهایست که پسرخاله را حتی هنوز هم با وجود خلق کلی عروسک تازه مانند آقای همساده، ببعی و…در مجموعه کلاه قرمزی یگانه و یکه میکند.
خانم محمدی با بازی رویا نونهالی – خانه ای روی آب
یکی از آن ایفای نقشهایی که بدون دیالوگ و صرفا با کیفیت نگاه در یادها میماند. باز هم یک نقش فرعی و کوتاه اما بسیار تاثیرگذار. خانم محمدی باوجودیکه یک کاراکتر گذرا است و نه تمرکزی روی او در فیلم وجود دارد و نه نقش ویژهای در روایت ایفا میکند، اما داستان تلخ و جانکاه زندگیاش زیر یوغ و استعمار مردی سنتی و بهرهکشی که همسرش از او میکند در نظر هر تماشاگری بسیار دردناک میآید. دردناک تر از هر داستان فرعی دیگر فیلم.
در کنار این نکته گیرا در شخصیت پردازی، بازی تقلیلگرایانه نونهالی که در سکوت میگذرد، مظلومیت شخصیت را دوچندان میکند. او بدون اینکه حتی حق اظهار نظر درباره بدن خودش را داشته باشد، با نگاههایی ملتمسانه گویی با دکتر حرف میزند. انتخاب نونهالی با چشمها و نگاههای خاص و تیزش برای ایفای نقش، هوشمندی فرمانآرا و شناخت دقیقش از این کاراکتر فرعی را نشان میدهد.
حاجی نقدی با بازی داریوش ارجمند – سگ کشی
یکی از منفورترین کاراکترهای بهرام بیضایی و یکی از منفورترین شخصیتهایی که داریوش ارجمند آنها را بر پرده تصویر کرده است. هرچند این نقشآفرینی بسیار کوتاه است اما بسیار عمیق مینماید. با وجود حضور محدود تنها در چند سکانس اما حاجی نقدی یکی از کاراکترهایی است که جامعه مردسالار ایران بهخوبی بهنمایش میگذارد. شخصیتی که هر تماشاگری را منزجر میکند.
آداب دیالوگگویی ارجمند خصوصا تاثیر بهسزایی در باورپذیری کاراکتر دارد. مدلی که او از زن برای سفر بهشمال و اقامت در ویلای او در ازای پس گرفتن چکهای همسرش دعوت میکند، لحظهای را در سینمای ایران نتیجه میدهد که جاودانه میشود.
یوسف با بازی پارسا پیروزفر – مهمان مامان
در سینمای بعد از انقلاب همواره بازی کردن نقش یک معتاد به معنی تقلید دست چندمی از بازی بهروز وثوقی در گوزنها بوده است اما پیروزفر این اصل کهنه را در مهمان مامان درهم میشکند. لحن کمیک فیلم به بازیگر کمک کرده تا نقشآفرینی متفاوتی داشته باشد. او از طرفی سرخوش اعتیاد و موادی که مصرف میکند است و از سوی دیگر افسردگی و حزنی را از بار اعتیاد همیشه همراه خود دارد و این سرخوشی درواقع سرپوشی است بر این حال نالان و افسرده.
هرچند او در اعتراض هم نقش یک جوان معتاد را بازی کرده اما این یکی اصلا چیز دیگری است. خصوصا صحنهای که به خانه پدر و مادر خود برمیگردد تا غذا بیاورد و با زندگی اعیانی پیشین مواجه میشود و حرکات بامزه اش در بیمارستان، عالی هستند و این نقشآفرینی را در خاطر همیشگی میکنند.
علیرضا با بازی صابر ابر – درباره الی
در تیتراژ ابتدایی فیلم نام صابر ابر دیده نمیشود. اصغر فرهادی در اقدامی هوشمندانه او را از همان ابتدا پنهان میکند تا با ورودش به داستان فصل جدیدی پیش روی تماشاگر قرار بگیرد که انتظارش را نداشته. ورود نامزد الی با بازی صابر ابر به ماجرا همه مناسبات را تغییر میدهد. اما این کاراکتر بیش از آنکه اجرایی ویژه داشته باشد، روی کاغذ بسیار خوب نوشته شده است. در همان اولین برخورد تماشاگر با او، از ماشین پیاده شده و با راننده ماشین دیگری گلاویز میشود. فرهادی با همین معرفی بدون تاکیدش به تماشاگر هشدار می دهد که باید منتظر چه برخوردی از او باشد.
برخوردی که جلوتر در مواجهه با احمد با بازی شهاب حسینی خود را بر تماشاگر عیان میکند.
این البته یکی از بهترین نقشآفرینیهای صابر ابر هم هست. استیصال و سردرگمی، غم فقدان و عصبانیت ناشی از خیانتی نهچندان دقیق، همزمان در لحظات متفاوت بازی او حضور دارند و کم و زیاد میشوند تا ابعاد مختلف کاراکتر بهمرور رو شود. صحنه پایانی دیالوگ با با سپیده در آشپزخانه یکی از بهترین صحنههای فیلم و بهترین صحنههای دهه هشتاد سینمای ایران است.
اصغر وصالی با بازی بابک حمیدیان – چ
تصویری که حاتمی کیا در «چ» از شهید چمران و شهید وصالی نشان میدهد احتمالا چندان با واقعیت نسبتی ندارند و بیشتر ساخته تخیلات و ذهن کارگردان هستند. آیا این به خودی خود یک مشکل است؟ معلوم ست که نه، کمااینکه خود کارگردان هم بارها اعلام میکند که برای ساخت «چ» کاملا به واقعیت تاریخی پایبند نبوده و آن را در جهت روایت خود تغییر داده است.
«چ» محصول سال نود و دو است. یعنی درست وقتی که جامعه در شرایطی شبیه به دوم خرداد، از دست رئیسجمهور پیشین خلاص شده و به امید و مذاکره و آزادیهای حقوق بشری که اصلاح طلبان به دنبال آن هستند رای داده. درست در چنن شرایطی است که حاتمیکیا در به تصویر کردن یکی از دهشتناکترین و شبههبرانگیزترین وقایع نظامی کشور در غرب، داستان فرماندهای را تعریف میکند که با کت و شلوار پا به میدان نبرد میگذارد و شخصیت پردازی و منش و رفتارش بیشتر به یک دیپلمات میماند تا یک فرمانده سپاه
اصغر وصالی هم به شکلی پرداخته شده بود که افراطیان و دلواپسان امروز را نمایندگی کند و جلوی چمران و ایده مذاکره بایستد. در مقابل روحیه دموکرات فیلم و قهرمانش یعنی شهید چمران، اصغر وصالی همان کاراکتری است که سویه سبع و متعصب و خشمگین یک نیروی انقلابی را نمایندگی میکند و در سیر روایی که حاتمیکیا پرداخته بدل به یک آنتاگونیست میشود. آنتاگونیستی که در صورت چمران نگاه میکند و او را چمران بازرگان میخواند نه چمران امام خمینی.
حاشیههای زیادی حول نحوه پردازش او در فیلم بهوجود آمد و خانواده شهید وصالی به تصویر سبع و خشنی که از او در فیلم به نمایش درآمدهبود، اعتراض کردهاند اما حقیقت اینست که از منظر سینمایی او یکی از جذابترین شهدایی است که به تصویر درآمده و البته جذابیت سینماییاش را دقیقا از همان سبعیت و تعصب جالب توجهش میگیرد.
بازی بابک حمیدیان در نقش شهید وصالی بیاغراق یکی از بهترینهای کارنامه او در تمام این سالها است.
آقا برقی با بازی علی عمرانی – آرایش غلیظ
شخصیتهای فرعی در آرایش غلیظ همه ویژهاند و نکته جالبی در خود دارند که تماشاگر را مجذوب و البته حیران میکنند. بابا برقی اما در میان همه کاراکترهای فرعی فیلم یک مورد ویژه است. بهیاد بیاورید که چطور با دید زدن زنان خودش را گناهکار میداند و خودزنی میکند. اصلا این ایده که کسی برق داشته باشد و خود را در حال تقاص پس دادن بداند و چنین اعمال عجیبی ازش سر بزند، بهخودی خود عجیب است و روندی که فیلمساز برایش در نظر میگیرد همهچیز را عجیبتر هم میکند؛ مسعود قصد دارد او را به سیرکی معرفی کند تا کار خودش راه بیفتد.
بابا برقی یکی از عناصر کارنامه فیلمسازی حمید نعمت الله است که نبوغ او را به نمایش میگذارد. از آن شخصیتهایی که فقط یک ذهن دیوانهوار توانایی خلقش را دارد.