نگاهی به تاریخ و تمدن بشر نشان میدهد که مرگ، این مفهوم موهوم اما آشنا، چگونه در تفکر انسان تغییر میکند، جامه عوض میکند و تکامل مییابد. اما هیچگاه کاملاً شناخته نمیشود. از مصر باستان و نگاهشان به مرگ تا افسانههایی چون گیلگمش، مرگ و میل به فناپذیری، عنصری است مشترک که در ناخودآگاه انسان به ثبت میرسد.
هنر بهمثابه یک امر متعالی میتواند آیینه روح باشد. امیدها، آرزوها و ترسها، در هنر تجلی مییابد و بشر از طریق هنر، روحش را به نمایش میگذارد. ارتباط میگیرد و از ناگفتههای هستی صحبت میکند. سینما هم بهعنوان یکی از مصادیق بارز هنر، از ابتدای تولدش تاکنون، بارها ابزار برقراری ارتباط شخصی فیلمساز و مخاطب قرارگرفته است.
مواجه با مرگ، زندگی پس از مرگ، غلبه بر فناپذیری و میل به شکست این جبر گریزناپذیر در تاریخ سینما بارها و بارها موردبحث قرارگرفته است. اما آنچه نگاه سینما به مرگ را متمایز و جذاب میکند، انعکاس نگاه شخصی است که شاید از ناخودآگاه هنرمند به روایت و ساختار فیلم وارد میشود. انگار که انسان در مواجه با مرگ، عاجزانه روح خود را آشکار میکند و همین عجز بیچاره هم هست که فیلمساز و مخاطب را به هم پیوند میدهد.
در این یادداشت، به بهانه انتشار فیلم جهان با من برقص که مرگ را دستمایه اصلی خود قرار میدهد، نگاهی میاندازیم به مهمترین فیلمهایی که تاکنون در سینمای ایران، به مرگ و مواجه با آن پرداختهاند.
1- جهان با من برقص – سروش صحت
صحت با استفاده از تصاویر، زوایای دوربین و موسیقی، سایه سنگین مرگ بر شانههای جهان را به تصویر درمیآورد و در مقابل زندگی را پیش روی او میگذارد. نگاه شخصی که از آن صحبت کردیم در جهان داستانی اولین اثر سروش صحت آشکار است. او بااینکه مرگ را در مرکز روایتش قرار میدهد، اما شور زندگی را در مقابل ترس فلجکننده و انفعالی خنثی ناشی از مواجه با مرگ قرار میدهد. صحت با روایتی سرخوشانه، مرگ را به رقص میگیرد و امید جاری در لحظههای کوچک را به نمایش میگذارد.
2- مسافران – بهرام بیضایی
مسافران با مرگ شروع میشود و پایان مییابد. مهتاب (هما روستا) رو به دوربین از مرگ قریبالوقوع خود خبر میدهد. این برخورد نزدیک و دوستانه با مرگ و نوعی خودآگاهی درونی نسبت به آن، از ابتدا به بیننده هشدار میدهد که با یک اثر معمولی طرف نیست. بیضایی، بادانش شگرفش از افسانه و اسطوره، با نمادپردازی دقیق و بیمانند و با احاطهاش به هنر نمایش، یکی از جذابترین آثار سینمایی درباره مرگ را میسازد. رمز و راز مرگ در اثر بیضایی جاری است و نگاه او به مرگ، تلخ و دردناک است. اما در پس این نگاه تلخ و این رویارویی ناگزیر، بیضایی به مرگ و جبر آن ادای احترام میکند. دیالوگ مادربزرگ را به یاد بیاورید:” از مرگ نگویید، از شکستن نگویید.” زندگی آنچنان به مرگ پیوند خورده است که عصیان در برابر آن بهمثابه عصیان در برابر زندگی است.
3- روز فرشته – بهروز افخمی
نگاه بهروز افخمی با بیضایی به مرگ بسیار متفاوت است. او در فضایی شبیه داستان «سرود کریسمس» نوشته چارلز دیکنز، با مرگ شوخی میکند.شخصیت اول او، نیت الله خان (عزتالله انتظامی)، برخوردی نزدیک با مرگ دارد و در دنیایی شبیه برزخ، زندگی و گذشتهاش را مرور میکند. در پس نگاه افخمی به مرگ، ریشههای دینی و مذهبی است. روز فرشته همچون هشدار و زنگ خطری است که میخواهد بیننده را بیدار کند تا او را به کار خیر فراخواند. این رویکرد آخرت مدار، بر زندگی استوار است. درواقع، روز فرشته بهواسطه قصهای از دنیای مردگان، از زندگی و اهمیت درست زندگی کردن میگوید و برداشت شخصی فیلمساز از گذرگاه این نگاه به روایت وارد میشود.
4- پابرهنه در بهشت – بهرام توکلی
مفهوم مرگ در تمام آثار توکلی جاری است. توکلی با مرگ همانگونه روبرو میشود که بیضایی. مرگ در نظر او تلخ و پوچ است، اما برخلاف بیضایی در تفکر توکلی نسبت به زندگی نیز نوعی بیهودگی جریان دارد. به همین دلیل است که سینمای توکلی به تفکر اگزیستانسیالیسم بیشتر نزدیک است. پابرهنه در بهشت اولین فیلم توکلی است و تنها فیلمش که مرگ هسته مرکزی روایت را میسازد. درپابرهنه در بهشت هیچ تعارفی در کار نیست. از همان قاب اول، مرگ فضا را پر میکند و حضور سنگینش را یادآوری میکند. قرنطینهای که یحیی (هومن سیدی) در آنجا به سر میبرد، تصویر مجسم مرگ است. جایی که بیماران لاعلاج و راندهشده از اجتماع در انتظار پایان هستند. جایی که انگار خدا هم فراموشش کرده است. همین نگاه توکلی را در پرسه در مه و اینجا بدون من هم میبینیم.
5- طعم گیلاس – عباس کیارستمی
کیارستمی جبر مرگ را به بازی میگیرد و یک کشمکش درونی و بنیادین را به چالش میکشد؛ بودن یا نبودن. کیارستمی بهجای آنکه مرگ را در مقابل میل به جاودانگی قرار دهد، انتخاب را پیش میکشد. از همین رویکرد میتوان نتیجه گرفت که کیارستمی به مرگ نه با بدبینی مینگرد و نه مثل ضربالاجلی لاجرم به آن نگاه میکند. نگاه کیارستمی با شیطنت و بازیگوشی همراه است که از زندگی میآید. کیارستمی بهجای آنکه در طعم گیلاس موعظه بدهد، طعم شیرینی زندگی را در قامت شخصیتهای مختلف به نمایش درمیآورد و در جهان داستانی خودش برای “بودن یا نبودن” به پاسخی درخور میرسد.
6- سهگانه مرگ – بهمن فرمانآرا
مرگ هسته اصلی سه فیلم مهم بهمن فرمانآرا است. بوی کافور، عطر یاس، خانهای روی آب و یه بوس کوچولو هر سه از گذر سفر شخصیتهایشان به مرگ میپردازند. فرمانآرا هم نگاه جبری مرسوم به مرگ را دارد. اما وجه تمایز رویکرد او در این است که در سینمای او، مرگ با همه ابهت و رمز و رازی که دارد، غیرقابل شناخت نیست. کاراکترهای فرمانآرا، همیشه با ترس با مرگ روبرو میشوند اما در پایان با آن خو میگیرند. نکته دیگر در مورد نگاه فرمانآرا به مرگ، این است که او شاید تنها فیلمسازی باشد که مرگ را در حوزه ماورایی به تصویر درمیآورد. کاراکترهای او به تجربهای دستاول و ملموس از امری فراحسی دست مییابند و این همان نگاه شخصی فرمانآرا به مرگ است.
7- خواب تلخ – محسن امیر یوسفی
محسن امیر یوسفی از تجربههای نامعمول لذت میبرد و عجیب نیست که در اولین فیلمش قصهای از همنشینی یک مردهشور و عزرائیل را تعریف کند. خواب تلخ بااینکه آشکارا با عناصری از فانتزی آراستهشده است، اما بیشتر اثری در قالب رئالیسم جادویی است. امیر یوسفی با استفاده از نابازیگرانی که نقش خود را بازی میکنند، سعی در بازآفرینی واقعی و بیپرده از حقیقتی دارد که همچونی رازی سربهمهر باقیمانده است. بهعلاوه خواب تلخ با کاراکترهای ناب و متفاوتش، تصویری ملموس از مرگ و ارتباط با آن ارائه میدهد که در سینما چندان معمول نیست. مرگ در جهان داستانی امیر یوسفی، نه مرموز است و نه تلخ. امری است عادی. مرگ و زندگی با تعاریف نسبی که به بی تعریفی طعنه میزند در خواب تلخ به تصویر درمیآیند. همین نگاه است که به آشغالهای دوستداشتنی هم راه مییابد و پیرزن را قادر میسازد با اقوام درگذشتهاش بهراحتی گفتگو کند.