دختری بیرون از دیوارهای خانهاش به دنبال آرزوهایش میگردد. خسته و ناامید و با ترسی که او را فلج میکند، به خانه میآید. دعا میکند پدرش نباشد، او را نبیند. با پاهایی لرزان وارد خانه میشود. امنترین جای زمین. جایی که قرار است دست هیچکس به او نرسد. خانهای که ستونش پدر است و گرمایش مادر. نمیداند که همین خانه، همین جای امن قتلگاهش می شود.
از خانه پدری و دخترکشی زمان قاجار حرف نمیزنیم. دختر همین چند روز پیش سلاخی شد. نه زمان قاجار، نه در یک فیلم. که در یک واقعیت ترسناک، در خواب سربریده شد. رومینا یکی از هزاران دختری است که قربانی تعصبات خانوادهاش میشود. یکی از هزاران دختری است که هیچ پناهگاهی ندارند، هیچ جا احساس امنیت نمیکنند. رومینا، یکی از چند صدتایی است که صدای فریاد خفهشده در گلویشان به گوش میرسد. بقیه در پستو میمانند و صدایشان به هیچ جا نمیرسد.
ترس از آبرو، حرف مردم، غیرت، هر چیزی که میخواهید اسمش را بگذارید. صدها سال است که همین ترسها و غیرتها و حرفها، رومیناها را قربانی میکند.
آنوقت که کیانوش عیاری خانه پدری را ساخت، به او تاختند که تصویرت پر از خشونت است. که زمان فیلمت گذشته است. فیلم را مانند قربانی دخترش، چال کردند و خاک فراموشی رویش ریختند. خانه دختر که در جشنواره اکران شد، آنقدر از سروته آن زدند که چیزی از فیلم باقی نماند. حتی وقتی تهمینه میلانی دو زن را ساخت، بلوایی به پا شد که این چه تصویری است.حالا امروز اینجاییم.
سینما، آنهم در ایران، همیشه در رابطه با جامعه بوده است. فیلمساز ایرانی، بیش از هر فیلمساز دیگری خود را مقید میداند آیینه جامعهاش باشد. از دردها، تفاوتها و حسرتها بگوید. تاریخ سینمای ایران، از موج نو تا امروز، همین است. واکنش به جامعه.
سینما، یک هنر است. میتواند یک ابزار هم باشد. میتواند حباب تخیلات خوش آب و رنگ برخی را بترکاند و از خواب بیدارشان کند. بهشرط آنکه اجازهاش را بدهند. بهشرط آنکه برای یکلحظه هم شده است، دستشان را از روی گوششان بردارند و چشمشان را باز کنند. بهشرط آنکه به هرچه بوی واقعیت داشت، برچسب سیاه نمایی نزنند.
خانه پدری توقیف میشود، بمانی را چنان مورد تاختوتاز قرار میدهند که مهرجویی را پشیمان میکنند و مادیان را در پستوی فراموشی پنهان می کنند. بهجایشان، فیلمهای کمدی زرد و شانه تخممرغی یکی پس از دیگری به اکران درمیآیند و در این میان رومینا ها زندهبهگور میشوند.
در این یادداشت، نگاهی میاندازیم به فیلمهایی که از جامعهشان نشاءت گرفتهاند، هشدار دادهاند، برخی شنیده شدند و برخی فراموش. فیلمهایی که از گذشته میآمدند اما آینده را پیشبینی میکردند. چراکه تاریخ، همیشه خودش را تکرار میکند.
1- دایره مینا (داریوش مهرجویی)
یکی از جنجالیترین فیلمهای مهرجویی «دایره مینا» است. فیلمی که از سوپراستارهای سینمای گیشهای ایران استفاده میکند تا عمق فاجعه و فقری که جامعه را فراگرفته است را نشان بدهد. ماجرا ساده است. اوضاع آنقدر بد است که عدهای خونشان را میفروشند. مثل این روزها که بازار فروش کلیه داغ است. فیلم سال 1353 ساخته شد و تا 1357 به نمایش درنیامد. فضای تاریک و روایت تراژدی زندگی علی (سعید کنگرانی)، آنقدر واقعی بود که بعدها منجر به تأسیس سازمان انتقال خون ایران شد.
2- زیرپوست شهر (رخشان بنی اعتماد)
دریک جامعه پسا اصلاحات است که دانشجویان اخراجی، فقر و بیکاری و تعصبات جاهلانه بعد از سالها، به پرده سینما میرسد. دخترکی که بعد از یک بعدازظهر تفریح با همکلاسیاش، موهایش را میتراشند، پسری با آرزوهای بزرگ که وادار به قاچاق میشود و مادری که بار خانوادهای بحرانزده را به دوش میکشد. هر گوشه «زیرپوست شهر»، یک آسیب اجتماعی ملموس است. قضیه وقتی تلختر میشود که «قصهها» بیش از یک دهه بعد ساخته میشود و قصه آدمهای «زیرپوست شهر» را پی میگیرد. دخترکی که برادر غیورش از خانه فراریاش داده است، حالا با یک بچه تنفروشی میکند، پسر کوچکتر مادر از دانشگاه اخراج شده است و مادر همچنان سعی دارد گوشه و کنار این زندگی را جمع کند.
3- عروس آتش (خسرو سینایی)
احلام، دانشجوی پزشکی، باید بنا به قوانین و سنتهای عشیره، با پسرعموی بیسوادش که به کار قاچاق مشغول است ازدواج کند. اینکه او قرار است بهزودی پزشک شود، دل درگرو مردی دیگر دارد و هیچ علاقهای به پسرعمویش ندارد، مهم نیست. مهم، آبرو و سنت و عشیره است. درنهایت، احلام در شب عروسی اجباریاش، خود را به آتش میکشد و میشود نماد همه زنهایی که تاکنون آتش خودخواسته را به ذرهذره سوختن در زندگی سختشان ترجیح دادهاند.
4- قرمز (فریدون جیرانی)
یکی از فیلمهایی که به خشونت خانگی اشاره میکند، «قرمز» است. هستی موقعیت اجتماعی مناسبی دارد و به دنبال هویت مستقل از همسر مردی پولدار بودن است. عشق جنون¬وار ناصر، هستی را قربانی میکند و هر دو را در آتش حسادت و تعصب میسوزاند. خشونت خانگی، در «قرمز» بهاندازهای دراماتیزه شده است که حداقل برچسب سیاه نمایی نخورد. اما حقیقت خشونت خانگی خیلی تلختر از ماجرای عشق دیوانهوار «قرمز» است. به همین دلیل هم هست که این موضوع تا امروز هم از خط قرمزهای سینمای ایران است.
5- عصبانی نیستم (رضا درمیشیان)
«عصبانی نیستم» جنجالیترین فیلم درمیشیان است. فیلمسازی که اساساً همه آثارش پر از جنجال است. از «لانتوری» تا « مجبوریم» که هنوز به نمایش درنیامده است. فیلمهای درمیشیان همیشه بازتابی از خشم آنی فیلمساز در مواجه با جامعهاش است.
اما «عصبانی نیستم»، حداقل قبل از آنکه چنین بیرحمانه مورد اصلاح قرار بگیرد، یک هشدار جدی در دل دارد. نه دانشجوی اخراجی و ستارهدار و نه عشق نافرجام، بلکه خشم جوانی سرخورده که به یک فاجعه ختم میشود. جوانی که از هر طرف مورد تبعیض قرار میگیرد، انگار به هیچ جا تعلق ندارد و پر است از کینه و عقده. جوانی که مثل یک بمب عملنکرده میماند و هرلحظه ممکن است منفجر شود و خود و اطرافیانی که بیتوجه از کنارش گذشتهاند را قربانی کند.
6- خشم و هیاهو (هومن سیدی)
10 آذر سال 1389، همسر ناصر محمدخانی به قتل رسید و یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی ایران باز شد. شهلا جاهد، همسر دوم محمدخانی به قتل اعتراف کرد و از زندگی دوگانه قهرمان فوتبال گفت. بعدتر اعترافش را پس گرفت، اما درنهایت اعدام شد و ناصر محمدخانی با لکه سیاهی در زندگیاش، به مسیرش ادامه داد.
«خشم و هیاهو» بر اساس این ماجرا ساخته شد. فیلمی که در بطنش، بحران چندهمسری را نشانه میگیرد. چند سال بعد، میترا استاد در خانهاش توسط همسرش، محمدعلی نجفی، به قتل میرسد. بازهم یک فرد سرشناس، بازهم چندهمسری و بازهم فاجعه. از جنس همان فاجعهای که در «شوکران» سالها قبل از «خشم و هیاهو» به نمایش درآمده و صدای خیلیها را درآورده بود.
7- لاک قرمز (سید جمال سید حاتمی)
پدر میمیرد. مادر دیوانه میشود. دخترک میماند و خواهر و برادر کوچکترش در یکخانه اجارهای. دخترک میماند و جستجوی چارهای که وجود ندارد. «لاک قرمز» بهخوبی نشان میدهد که چگونه یک دختر نوجوان از جوانی کردن محروم میشود و به میان جامعه بزرگسالان پرتاب میشود. فقر و نبود قوانین حمایتی مناسب، اعظم و دخترهای دیگری مثل او را وادار میکند به زندگی تن دردهند که آن را نمیشناسند و بیاندازه بیرحم است.
مثل همیشه نقدهای خانم رمضانی عالی و بی نقص هستند