فیلمساز بینالمللی سینمای ایران، هفدهم اردیبهشت 48 ساله شد. اصغر فرهادی با «رقص در غبار» بهعنوان یک فیلمساز جسور و حرفهای وارد سینمای ایران شد. با «شهر زیبا» سبک شخصیاش را به اثبات رساند و با «درباره الی»، قصههایش را به آنسوی مرزهای جغرافیایی برد.
درباره سینمای فرهادی، سخن زیاد هست و سخن زیاد گفتهاند. بزنگاههای اخلاقی، تعلیق و دلهره، غافلگیری و مهمتر از همه درگیریهای طبقه متوسط جامعه ایرانی، ویژگیهای سبکی فرهادی را میسازند.
در کنار همه این ویژگیها، سینمای فرهادی، سینمای روابط آدمی است. در پس همه دغدغههایی که در فیلمهای فرهادی میبینیم، عشق نقش مهمی بازی میکند. عشق محرک کاراکترها است و آنها را به کنش وامیدارد. عشق سنگ بنایی است که جهان داستانی فرهادی بر پایه آن شکل میگیرد و از هم میپاشد. عشق تغییر میکند، تکامل مییابد، ویران میشود و به اوج میرسد.
به همین بهانه، در سالروز تولد اصغر فرهادی نگاهی میاندازیم به برخی از مهمترین و زیباترین سکانسهای عاشقانه فیلمهایش.
همچنین بخوانید:
چگونه با سینمای اصغر فرهادی مواجه شویم
1- رقص در غبار
«رقص در غبار» هم متفاوتترین فیلم فرهادی است و هم عاشقانهترین اثر کارنامه کاری او. در «رقص در غبار» عشق در مرکز روایت فیلم قرار دارد و همه کنشها پیرامون آن شکل میگیرند. از عشق نظر و ریحانه تا عشق پیرمرد مارگیر و دختری که در عکس نگهش داشته است. عشقهایی نافرجام، که از عاشقانشان، قربانیانی فریبخورده و تنها میسازند.
عشق میان نظر و ریحانه، سادگی جذابی دارد. سادگی این عشق در “چخ آی لاو یو” نظر است. در خندههای یواشکی ریحانه.
اما عاشقانه ترین سکانس «رقص در غبار» آنجایی است که نظر تازه به بیابان رفته است و در رؤیاهایش روزی را به خاطر میآورد که با ریحانه برای خرید حلقه رفتهاند. دو جوان شاد و خندان، حلقه دستشان میکنند و ذوق میکنند. نظر بودجهاش را به فروشنده میگوید و فروشنده پاسخ میدهد که با این پولها نمیشود طلا خرید. ریحانه و نظر، بیآنکه تردید کنند، حلقه نقره میگیرند. تنها وسواسشان این است که حلقهها کاملاً شبیه یکدیگر باشند. ریحانه حلقه را به دست میکند و دستش را جلوی صورتش میآورد. نیمی از کادر صورت ریحانه است و نیمی دیگر دست حلقه به دست ریحانه.
بعد لبخند رضایت نظر است که میبینیم و شرمش از دیدن حلقه خودش بر دست ریحانه. تراژدی عشق نظر و ریحانه این است که این خاطرات زمانی به ذهن نظر هجوم آوردهاند که او به بیابان رفته است تا مارگیری یاد بگیرد و به درآمدی برسد که بتواند مهریه ریحانه را پرداخت کند. میان پایان و آغاز عشق نظر و ریحانه یکدم فاصله است.
2- چهارشنبهسوری
در «چهارشنبهسوری»، عشق جایش را به تردید میدهد. شک و تردید از مژده به حوری میرسد و تعلیق روایت و غافلگیری نهایی را به اوج میرساند. عنصر عشق در «چهارشنبهسوری» در احاطه کدهای اخلاقی فیلمساز قرارگرفته است و قضاوت نسبت به کاراکترها را بهشدت مشکل میکند.
عاشقانه ترین سکانس «چهارشنبهسوری» یا شاید در کل کارنامه کاری فرهادی جایی است که سیمین و مرتضی، غروب روز چهارشنبهسوری در ماشین مرتضی مینشینند و سیمین پا روی قلبش میگذارد و رابطه را تمام میکند. بیرون کادر، روایت ادامه دارد و صدای ترقهها و انفجارها، شادی و سرخوشی دنیایی که مرتضی و سیمین نقشی در آن ندارند را به تصویر درمیآورد. مرتضی همانجا میشکند. سیمین اما خودش را نگه میدارد. از ماشین پیاده میشود و در خیابان به راه میافتد. هرچه بیشتر پیش میرود، بیشتر کنترلش را از دست میدهد و بغض فروخوردهاش امانش را میگیرد. دو جوان موتوری از کنار سیمین میگذرند و با بدجنسی ذات سنشان ترقهای پیش پایش منفجر میکنند. صدای ترقه، سیمین را از سرگردانی ذهنیاش بیرون میکشد. سیمین در جهتی که آمده برمیگردد تا شاید دوباره مرتضی را پیدا کند، شاید حرفهایش را پس بگیرد. اما مرتضی رفته است. سیمین و نگاه اشک بارش روی خیابان خالی قفل میشود.
3- درباره الی
تم عاشقانه روایت «درباره الی»، نسبت به سایر آثار فرهادی کمرنگتر است. «درباره الی» یک مرثیه کامل است از سقوط اخلاقی بشر. پنهانکاریها و رازهایی که یکبهیک رو میشوند، شخصیت الی و دیگر کاراکترها را هرلحظه خدشهدارتر میکند.
تا جایی نزدیکیهای پایان که علیرضا، نامزد سابق الی از راه میرسد. بعدازآنکه علیرضا با نگاه مبهوت به دریا نگاه میکند، بعدازآنکه در میان دروغها و پنهانکاریهای همسفران الی، کورسویی از حقیقت یافته است با سپیده در آشپزخانه تنها میشود.
سپیده در حال فروپاشی است. انتخاب راحت است. دروغ بگوید و الی را خراب کند، راست بگوید و خودش و دوستانش را از دردسر نجات دهد. اما انتخاب کردن راحت نیست. علیرضا یکسره غم و ماتم است. با صدایی لرزان و چشمانی براق از اشک، درنهایت استیصال از سپیده میپرسد که آیا الی وقتی به این سفر آمده است چیزی از او و حضورش در زندگیاش گفته یا خیر.
سپیده با کلمات کلنجار میرود. علیرضا اما با تمام وجودش منتظر شنیدن جملهای است که نشان میدهد الی او را دوست داشته است. که زندگی سه سال گذشته علیرضا یک بازی پوچ و توخالی نبوده است. سپیده انتخابش را میکند و علیرضا دنیایش زیرورو میشود. عشقی که علیرضا را از تهران به شمال کشانده و از لحظهای که وارد ماجرا شده است شمایلی شکسته و خمیده از او به تصویر کشیده است، این بار او را متلاشی میکند. الی هم نیست که تکهها را بردارد و دوباره علیرضا را بسازد.
4- جدایی نادر از سیمین
نادر و سیمین کاراکترهای پیچیدهای هستند بهتناسب دنیایشان. «جدایی نادر از سیمین» بیش از آنکه درباره جدایی نادر از سیمین باشد، درباره آن چیزی است که جدایی نادر از سیمین آشکار میکند. در این فضا، عشق را نشانهگذاری کردن، راحت نیست.
بااینهمه، «جدایی نادر از سیمین» یک سکانس عاشقانه جذاب دارد که میان انبوهی از سکانسهای پر تعلیق گم میشود. وقتیکه نادر به بازداشتگاه منتقل میشود و سیمین برای آوردن دخترش به خانه بازمیگردد. دختر از همراهی با مادر سر باز میزند و مادر پدر بیمار نادر را همراه خود میبرد تا تنها نباشد. در خلوت ماشین سیمین، وقتی هیچ شنوندهای نیست جز پدری که پسرش را نمیشناسد اما در هنگام ناتوانی سیمین را صدا میزند، بغض سیمین میشکند.
“یه کلمه نگفت نرو، نکن، من طلاقت نمی دم” سیمین با صدایی آهسته و میان اشکهایی که سعی دارد خفهشان کند اعتراف میکند و بیننده برای اولین و آخرین بار در «جدایی نادر از سیمین» عشق میان این دو را احساس میکند.
5- فروشنده
روابط عاشقانه در «فروشنده» را میتوان مشخصتر پیگیری کرد. مثل سکانس ابتدای فیلم که عماد و رعنا به خانه جدیدشان اسبابکشی میکنند و با شور و شوق جوانی و عشقی دستنخورده آواز میخوانند.
اما عاشقانهترین سکانس «فروشنده» جایی حوالی پایان فیلم اتفاق میافتد. زمانی که پیرمرد اعتراف کرده است و ناگهان خانوادهاش بیخبر از همهجا سر میرسند. پیرمرد حال و اوضاع خوبی ندارد. انگار در شرف سکته است. همسر پیرمرد، با ظاهر مادربزرگهای مهربان، با همان صداقت، قربان صدقه همسرش میرود. اشک میریزد و عماد و رعنا را دعا میکند. زنی که نمیداند همسرش برای بچه زنی دیگر به نام آهو دوچرخه خریده است. نمیداند رعنا و عماد چرا بهتزده آنجا ایستادهاند. او فقط شریکی را میبیند که انگار میخواهد بزند زیر شراکتش. برای این زن، عشق چیزی شبیه شور عاشقانه میان رعنا و عماد نیست. برای این زن، عشق مردی است که سالها در کنارش بوده است، مطیعش بوده است و حتی شاید او را پرستیده است. یک معنای متفاوت از عشق، اما همانقدر پرقدرت و تکاندهنده.