خطر لو رفتن داستان
خورشید بازگشت مجیدی است به مدار. بازگشت به دوران بچههای آسمان و پدر، البته با ساخت فیلمی در ابعاد بزرگتر نسبت به تولید ساده و کوچک آن فیلمها. در واقع خورشید را میتوان تلفیقی از تمهای مورد علاقه مجیدی با توان مدیریتی و تولیدیای دانست که در این چندسال از پروژههای بزرگ و جاهطلبانهای به دست آورده. پروژههای محمد رسولالله و آن سوی ابرها که در ده سال اخیر عمرش مصروف آنها بوده است.
در خورشید مجیدی دوباره سراغ مضمونهای موردعلاقهاش رفته است: کودکان کار، فقر، پسربچههایی که خیلی زود بزرگ شدهاند، رابطه بین ایرانی و افغان و تلاش بچهها برای بزرگ شدن و بیرون کشیدن گلیم خود از آب. پرداخت داستان هم مثل باقی آثار مجیدی احساساتگرایانه است. یک ویژگی که دوستداران مجیدی را دوستدار او ساخته و آنهایی که دوستش ندارند را هم از او بیزار کرده. تفاوت با فیلمهای قبلی اما در دنبال کردن دو خط داستانی منسجم است. خورشید داستانگوتر از فیلمهای دوران اوج مجیدی (رنگ خدا و بچههای آسمان و پدر) است و کمتر از آنها روی لحظات سینمایی و معنوی تکیه دارد.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم خورشید – آفتاب همچنان میدمد؟
خورشید اسم مدرسهای است که بچهها در آن درس میخوانند. البته این چهار بچهی شیطان برای درس خواندن به مدرسه نرفتهاند. خلافکار قدیمی محل به علی کاراکتر مرکزی فیلم ماموریت داده به این مدرسه برود و در زیرزمین متروکه ساختمان قدیمی مدرسه تونلی بکند و از این طریق به گنج برسد. فیلم در چهار محور حول شخصیت علی و دوستانش روایت میشود. در اصلیترین داستان، علی و سه دوستش در زمان مدرسه باید دزدکی وارد زیرزمین شوند و تونلی حفر کنند که ما را به یاد فیلمهای فرار از زندان و دشواریهای تونل کندن بدون اینکه کسی باخبر شود میاندازد. داستانک فرعی دیگر تلاش او برای بیرون آوردن مادرش از تیمارستان است. مادری که بعد از آتشسوزی در خانه و سوختن دخترش در آتش دچار بیماری روانی شده. داستان بعدی در مدرسه و با حضور مدیر و آقای رفیعی ناظم مدرسه (با بازی جواد عزتی که در این جشنواره هرجا سربرگرداندیم او را دیدیم) دنبال میشود و آنها به رغم خشونتی که با بچهها دارند در عمل به سختی و با چنگ و دندان دارند از خیرین پول جمع میکنند و این مدرسه را برای کودکان کار و آسیبدیدهی اجتماعی حفظ میکنند، در حالی که حتی والدین بچهها دنبال بیرون آوردن آنها از مدرسه و فرستادنشان سر کار یا انواع بزهکاری هستند. یک داستانک فرعی دیگر علاقهی کودکانهی علی به خواهر دوست افغانستانیاش است که در مترو فروشندگی میکند. علاقهای که ما را به یاد فیلم «باران» مجیدی میاندازد.
در نگارش خورشید نیما جاویدی با مجیدی همراهی کرده است. جاویدی که سازندهی فیلم ملبورن بود و پارسال فیلم موفق سرخپوست را ساخت، این بار به عنوان همکار فیلمنامهنویس در کنار مجیدی بوده است. ردپا و خط و امضای مجیدی در تمام فیلم و فیلمنامه مشخص است اما تاثیر کار یک فیلمنامهنویس دیگر در کنار نفر اصلی را بتوان در انسجام بیشتر این کار دانست. در مجموع داشتن فکرهای دیگر در کنار هم، در فیلمنامهنویسی یک امتیاز به شمار میرود. چیزی که در ایران به خاطر درک نادرست از تئوری مولف کمتر اجرا شده. هرچقدر رماننویسی فعالیتی فردی است و در انزوا دنبال میشود، سینما و فیلمنامه یک فعالیت جمعی است و با افکار متفاوت و گاه متضاد در کنار هم میتواند کامل شود و نظمی ریاضیوار به خود بگیرد. ای کاش اساتید دیگر سینمای ایران هم که پا به سن گذاشتهاند یا رو به پیری هستند از این نکته درس بگیرند. حاتمیکیا و کیمیایی در چندسال اخیر بهترین کارشان همان بوده که فیلمنامهنویس دیگری را در کنار خود سهیم کردهاند. البته سناریستی که چیزی بیشتر از یک بله قربانگوی صرف باشد.
کودکان فیلمهای مجیدی ویژگیهای مشترکی دارند: از نوجوان عصیانگر فیلم پدر، تا علی بچههای آسمان که تا سرحد توان برای به دست آوردن کفش و مهربانی کردن به خواهرش تلاش میکرد تا نوجوان فیلم باران که در راه عشقش قادر به هر شکی از ایثار بود و.. اینها نوجوانهایی هستند یک دنده و قد و لجوج که هیچوقت خسته نمیشوند. زودتر از سنشان دارند بزرگ میشوند و در پرتو کار خودشان را میفهمند. در دنیای مجیدی این کودکان به رغم همه زجرهایی که میبینند اما در انتها به حسی از خودشناسی میرسند یا با خوبی کردن به بقیه تصویری مثبت از خود میسازند. دنیای مجید مجیدی دنیایی مهربان است. بدبینی و نگاه منفی به نوع بشر در سینمایش راه ندارد. در ساخت و پرداخت صحنهها راه به سانتی مانتالیسم و احساسات غلیظ میدهد. موسیقی فیلمهایش همیشه پرحجم است و صحنههای احساسی او را باید از نظر حسی تشدید کند. مجیدی با همین سینما و نمایش ارزشهای انسانی و خوبیهای مستتر در زندگی مردم فقیر تبدیل به مجیدی شد. بنابراین فکر میکنم او سینمایی جز این دنبال نخواهد کرد و در همین نوع سینما خورشید از قلههای سبک کار او به شمار میرود. با انسجام و داستانگویی بیشتر و با تاثیر حسی کمتر از بهترین فیلمهایش بچههای آسمان و رنگ خدا. در واقع مجیدی این کارگردان محبوب جشنواره فجر به نوعی بهترینِ خودش را عرضه کرده است.