جیم جارموش Jim Jarmusch با آن موهای نقرهای و شخصیت باحالِ راک استار مانندش، مؤلف آرمانیِ سینمای مستقل آمریکاست. جارموش برای استفاده از شوخطبعی خشک و نگاه واقعگرایش به تعاملات ناشیانه و عجیب انسانی مشهور است. او سبک مخصوص خود و جهان شخصی را در فیلمهایش ایجاد کرده که معرف آن بازیگرانش، فیلمنامههایش و موسیقی متنهای بینظیر و بدون نقصش هستند. جیم جارموش در طول سالهای کاری خود، برخی از نوآورانهترین و منحصر به فردترین فیلمهای اواخر قرن بیست و اوایل قرن بیست و یک را خلق کرده و خود را بهعنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان زمان ما تثبیت کرده است. استاد سینمای مستقل آمریکا هرگز در طول دوره کاری خود عجول نبوده است. هنگامیکه او تصویری میابد که دوستش دارد، برای تأمل بیشتر در آن تردیدی به خود راه نمیدهد. او فیلمهایش را بر اساس حالتهای روحی و ایدههای انتزاعی میسازد؛ پر از انسانیهای که نشستهاند یا راه میروند (قایق میرانند) و درونیات خود را از طریق گفتگوهایی بهظاهر بیربط و بیدلیل بیان میکنند.
جارموش عاشق ادبیات و شعر، موسیقی جاز و بلوز، سینمای قدیمی و تکنولوژی آنالوگ آن است. او با تام وِیتس (خواننده، آهنگساز سبک راک و اِکسپریمنتال و بازیگر آمریکایی) و ووـ تنگ کلن (یک گروه موسیقی سبک هیپهاپ) دوست است، او طبق نظر همه یک شخص بسیار جذاب و قابلتحسین است.
میزان افتادگی، متانت و خون سردی آشکارِ فیلمهای جیم جارموش باعث میشود عمل رتبهبندی آنها زشت، بد و نادرست به نظر برسد. در نتیجه من تصمیم گرفتم به جای رتبهبندی آنها از ضعیف به بهترین، فیلمهای محبوبم را تنها بر اساس تقدم تاریخی به ترتیب بررسی کنم و به مرور آنها بپردازم.
“نکته کلیدی درباره جیم این است که موهای او در سن 15 سالگی خاکستری شد… درنتیجه او همیشه در دنیای نوجوانها احساس یک مهاجر غریبه را داشت. از آن زمان او یک مهاجر بود، یک مهاجر جذاب و ملایم؛ و تمام فیلمهای او درباره همین است “
ـ تام وِیتس ـ
“من همیشه به جایِ اینکه با فیلمنامه شروع کنم با شخصیتها شروع میکنم، خیلی از منتقدان میگویند این مسئله از نبود طرح در فیلمهایم آشکار است. اگرچه من فکر میکنم فیلمهایم طرح دارند، اما اهمیت طرح برای من مقدم نیست، بلکه این کاراکترها هستند که مقدماند “
ـ جیم جارموش ـ
عجیبتر از بهشت (1982)
ویلی (جان لوری) یک قمارباز لاابالی ساکن نیویورک است، او مجبور میشود دخترخالهاش اوا (استر بالینت) را که از مجارستان آمده، ده روز در خانهاش اسکان دهد. اقامت او در ابتدا باعث ایجاد تنش در محیط میشود، اما جذابیت آرامِ او در نهایت ویلی و دوستش ادی (ریچارد ادسون) را تحت تأثیر قرار داده مجذوب خود میکند و آنها را به سفری میکشاند از کلیولندِ برفپوش به بهشت که همان فلوریدا است…
اگرچه این فیلم دوم جارموش بود اما بهعنوان فیلم اول او در فستیوال کن 1984 عرضه شد. «عجیبتر از بهشت» Stranger Than Paradise فیلمی سیاهوسفید است که با استفاده از بازیگران غیرحرفهای ساخته شد؛ جان لوری یک موزیسین جاز و ریچارد ادسون درامر سابق گروه “سونیک یوث “ است. این فیلم معمولاً بهعنوان تأثیرگذارترین فیلم جارموش شناخته میشود. این فیلمی است که همه فیلمسازان مشتاق باید آن را ببینند؛ روشی که صحنهها قاببندی شدهاند و کنار هم قرارگرفتهاند به نظر بسیار ساده میآید اما بینهایت بر روی بیننده تأثیرگذار است.
مغلوب قانون (1986)
زک (تام وِیتس) که یک دی جی است و جک (جان لوری) که یک دلال جنسی است توسط پاپوش ساختن به خاطر گناهی که آنها انجام نداده بودند بازداشت شدند. هم سلولی آنها باب (روبرتو بنینی) که یک توریست ایتالیایی است و به زبان انگلیسی آشنایی خیلی کمی دارد به خاطر آدمکشی به زندان افتاده است. او راهی برای فرار پیدا میکند و از طریق یک مرداب آن سه تن از زندان فرار میکنند…
اگر شما فیلمی درباره تام ویتس بسازید که با جان لوری و روبرتو بنینی از زندان فرار میکند حتماً جذاب خواهد شد. این فیلم داستان فرار سه مرد از زندان است اما با تمام فیلمهای که تاکنون درباره فرار از زندان ساختهشده متفاوت است. شما مهمترین صحنه در این ژانر یعنی چگونگی فرار از زندان را نمیبینید. طرح داستان خندهدار و تاریک است. بنینی (کمدین، بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان سینما و تئاتر و تلویزیون ایتالیایی) در اوایل دوره کاری خود و البته در بهترین دوره خود قرار دارد. اشارات او به دو شاعر مشهور آمریکایی رابرت فراست و والت ویتمن در حالی که بهسختی میتواند انگلیسی را درست صحبت کند، خندهدار و درعینحال تفکر برانگیز است. گفتوگوهای بین وِیتس و لوری که دائم بین دوستی و دشمنی در نوسان هستند چیزی فراتر از زیبایی و هوشمندی است. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای دوره اولیه کاری جارموش است و معیار و محکِ سبکی است که او ایجاد کرده.
قطار اسرارآمیز (1989)
ین فیلم اولین فیلم رنگی جیم جارموش است. «قطار اسرارآمیز» Mystery Train فیلمی سه اپیزودی است که سه داستان درهمپیچیده را در ممفیس و هتلی در آن شهر را روایت میکند؛ هیچ پایان نهایی وجود ندارد، تنها تمام اتفاقاتی که در طول یک دوره زمانی بیستوچهارساعته رخ میدهد که باعث میشود تمام کاراکترها در هر سه اپیزود نهایتاً در یک زمان از یک مکان سر درآورند؛ یک مُتلِ رنگ و رو رفته قدیمی که توسط اسکریمین جِی هاوکینز (خواننده، آهنگساز و موسیقیدان آمریکایی سبک بلوز و راک) اداره میشود. یک زوج ژاپنی که به خاطر پیشینه تاریخ موسیقی شهر به ممفیس آمدهاند، یک زن ایتالیایی که بهتازگی بیوه شده، یک مرد انگلیسی که از کارش اخراج شده و زنش او را ترک کرده… تمام داستانها به خوبی روایتشده و از نظر ساختار و سبک، باری دیگر احساس میکنیم در حال تماشای چیزی نوآورانه و خلاق هستیم.
شب روی زمین (1991)
«شب روی زمین» Night on Earth اساساً پنج فیلم کوتاه است که در کنار هم تبدیل به یک فیلم بلند شدهاند. البته که موضوع و مکان در هر کدام از قسمتها جهانی و مشترک است؛ راننده تاکسیهای عجیبوغریب و درخشان و مسافرانی به همان اندازه عجیبوغریب و درخشان. اپیزودها در لوسآنجلس (وینونا رایدر و جنا رولندز)، نیویورک (آرمین مولر اشتال، جیان کارلو اسپوزیتو و روسی پرز)، پاریس (ایزاک دو بانکوله و بئاتریس دال)، روم (روبرتو بنینی و پائولو بونوچلی) و هِلسینکی (متی پلونپا و…) رخ میدهند. داستان هر اپیزود مربوط به گفتوگوهای است که بین این راننده تاکسیها و مسافرانشان برقرار میشود. تمام این داستانها به زیبایی واقعی به نظر میرسند، بدون در نظر گرفتن اینکه هرکدام چه احساساتی را در مخاطب برمیانگیزد؛ چه شادی و خنده باشد (رم) چه غم (هلسینکی) چه ترکیبی از هر دو (نیویورک).
مرد مرده (1995)
ولیام بلیک (جانی دپ) قطاری به مقصد انتهای خط سوار میشود؛ شهری به نام ماشین، جای که به او کاری بهعنوان حسابدار در یک کارخانه ریختهگری وعده دادهشده. او متوجه میشود که شغل را به کس دیگری دادهاند ویلیام پس از آشنایی با دختری گلفروش، شب را با وی میگذراند و نیمههای شب با ورود مرد جوانی که او را فاسق معشوقهاش میداند روبهرو میشود. در درگیری بین این دو، ناخواسته باعث مرگ مرد جوان مهاجم میشود و در حالی که خود نیز زخمی است، میگریزد. از قضا مقتول پسر کارخانهدار بانفوذ شهر بوده و وی گروهی شکارچی انسان را اجیر میکند تا قاتل را زنده یا مرده تحویلش بدهند. ویلیام بلیک در حال فرار با سرخپوستی عجیب به نام هیچکس (گری فارمر) آشنا میشود که فکر میکند او تناسخ ویلیام بلیک شاعر و نقاش مشهور انگلیسی است و جانش را نجات میدهد. او به همراه هیچکس که مردی فیلسوف مسلک و عجیب است، سفری را آغاز میکند و در مسیر این سفر به شخصیتی دیگر تبدیل میشود که فرسنگها با ویلیام بلیک اولیه فاصله دارد…
این فیلم غیرعادی، بشدت بصری و نمادین است. «مرد مرده» Dead Man بلاشک یکی از شاهکارهای جارموش محسوب میشود. یک فیلم وسترن که تمام قواعد این ژانر را زیر سؤال برده و به هم میریزد. این فیلم به واقع یک فیلم کالت است؛ از متن فیلمنامه گرفته و ارجاعات تکرار شوندهاش به ولیام بلیک شاعر تا نقشآفرینی بیلی باب ترنتون و ایگی پاپ (خواننده، ترانهسرا، نوازنده سبک پانک راک، هارد راک و متال و بازیگر آمریکایی). موسیقیای که نیل یانگ برای این فیلم ساخت نیز یکی دیگر از نکاتی است که آن را به یک شاهکار تبدیل میکند.
قهوه و سیگار (1986 ـ 2004)
فيلم Coffee and Cigarettes دقیقاً درباره چیزی است که اسمش به آن اشاره میکند یعنی “قهوه و سیگار” و اینکه چگونه این دو عنصر افراد را بیربط و با ربط دورهم جمع کرده و بین آنها ارتباط برقرار میکند. این فیلم شامل مجموعهای از یازده قصه كوتاه است که طي يك دوره هفده ساله ساختهشده است، هر قصه وابستگي كامل به بازيگر و نوع حضور او دارد که در اغلب اپیزودها نقش شخص خودشان را بازی میکند (شاید عجیبترین آنها بیل موری باشد که در نقش خودش در یک کافه مشغول به کار است). ممكن است قصهها كمي غريب و يا عجيب به نظر برسند، اما جذابيت اصلي فيلم هم در همين است. این یکی از سرزندهترین و شوخیآمیزترین فیلمهای جیم جارموش است و بیشتر از هر فیلم دیگرش منعکسکننده ذائقه التقاطی اوست؛ این عقیده که التقاط میتواند انسانها را به روشهای غیرمنتظره و معنیداری دورهم جمع کند. اپیزود “جای در کالیفرنیا ” با بازی ایگی پاپ و تام ویتس که در کافهای موفقیتشان در ترک سیگار را با کشیدن یک سیگار جشن میگیرند، برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه در جشنواره کن شد (جارموش خود در حین ساخت این فیلم قهوه را برای همیشه ترک میکند اما سیگار را نه)؛ اما اپیزود محبوب من در کنار اپیزود “هذیان ” (با بازی بیل موری و دو رَپِر گروه ووتنگ کلان)، اپیزود آخر یعنی اپیزود “شامپاین” با بازی ویلیام رایس (نقاش، محقق و بازیگر سینما) و تیلور مید (نویسنده، بازیگر و پرفورمر) است.
گوست داگ: روش سامورایی (1999)
گوست داگ (فارست ویتاکر) آدم کشی حرفهای آفریقای آمریکایی است که برای یک گروه مافیایی ایتالیایی کار میکند و زندگیاش را بر پایه اصول هاگاکوره، راهنمای عملی و معنوی جنگجویان سامورایی، تنظیم میکند. گوست داگ خود را مدیون لویی (جان ترمی)، یک عضو قدیم گروههای مافیایی که زمانی جان گوست داگ را نجات داده و او را استاد خودش میداند. او در کار خودش بهترین است اما این تا زمانی است که یک کار اشتباه پیش میرود و او یک شاهد را زنده باقی میگزارد…
جارموش «گوست داگ» Ghost Dog: The Way of the Samurai را یک وسترن هیپ-هاپِ ساموراییِ گانگستری معرفی میکند. موسیقی متن هیپـهاپ (رضا از وو تنگ کلان) به خوبی با حس سامورایی و کلیشه مافیای ایتالیایی مخلوط شده و حس و حال نیویورک را به خوبی به نمایش میگذارد. مثل همیشه طنز قوی، کاراکتر پردازی پویا، طرح داستان و موسیقی فوقالعاده در این فیلم دیده میشود؛ دقیقاً همان چیزهایی که از جیم جارموش انتظار دارید.
گلهای پژمرده (2005)
دون جانستون (بیل موری) معاملهگر بازنشسته كامپيوتر است که زندگی آرامی دارد. درست در همان روزى كه آخرين عشق دون تركش مىكند، نامهای بدون امضا به دست او میرسد، كه با جوهرى قرمز رنگ بر روى كاغذى صورتى تایپشده است. نويسنده اين نامه كه ظاهراً يكى از محبوبههای قديمى او است، به او اطلاع میدهد كه بيست سال است پدر شده و فرزند نوزدهساله پسرى دارد كه احتمالاً در پى يافتن او است. او که نمیتواند حدس بزند از کدام معشوقش بچهدار شده، شهر به شهر به دنبال آنها میگردد…
جیم جارموش درباره فیلم Broken Flowers میگوید: من اين فيلم را نه يك فيلم كمدى رمانتيك مىدانم و نه يك فيلم تراژيك. به نظر من اين فيلم تركيبى است از اين دو ژانر و درعینحال، به هيچ كدام از اين دو ژانر تعلق ندارد… از آنجايى كه نمىخواهم چيزى را به كسى آموزش بدهم يا مردم را موعظه كنم، نمیتوانم بگویم كه فيلم قرار است فلان يا بهمان اثر را روى تماشاگر بگذارد. چون خودم هم از اثر احتمالى فيلم مطمئن نيستم. تنها چيزى كه میدانم اين است كه در آخر فيلم، نمیخواستم كه پردهها را پائين بكشم و اصطلاحاً فيلم را جمع كنم. مىخواستم كه شخصيت دون، بعد از تماشاى فيلم هم در ذهن تماشاگر باقى بماند.
در جايى از فيلم دون میگوید: گذشته رفته، آينده هم هنوز نيامده و من نمیتوانم كنترلى روى آن داشته باشم. پس فكر میکنم كه فقط زمان حال اهميت دارد.» فكر میکنم كه اين تنها نكته فلسفى است كه يك نفر مىتواند ياد بگيرد. به نظر من، مهمترين چيز در زندگى اين است كه انسان بتواند در لحظه زندگى كند. البته گفتن اين حرف خيلى آسان است و عمل كردن به آن، خيلى سخت.
مرزهای کنترل (2009)
این فیلم شاید عجیبترین فیلم جارموش باشد. اگر میخواهید مفهوم ” سبک مینیمال ” را در سینما درک کنید «مرزهای کنترل» The Limits of Control بهترین انتخاب است اما اگر به دنبال فیلمی هستید که یک روند داستانی مشخص و معمول را طی میکند بههیچعنوان به تماشای این فیلم ننشینید. این فیلم مینیمالستیک، عجیب و سرشار از صحنههای زیبایِ نقاشی گونه است. جریان پیشروی فیلم بسیار کند است اما اگر در فیلم به دنبال یک خط داستانی مشخص نگردید و به جای آن تمرکز خود را بر روی ویژگیهای بصری خارقالعاده و دیالوگهای زیبا، درخشان و شعرگونه فیلم بگذارید، بشدت از آن لذت خواهید برد.
تنها عاشقان زنده ماندند (2013)
این یک عاشقانه در ژانر خونآشامی است، ترکیبی که از جیم جارموش خدای سینمای مستقل انتظار نمیرود؛ اما اشتباه نکنید این فیلم کاملاً یک فیلم جیم جارموشی است (فیلمهای چون سهگانه «گرگ و میش» را از ذهن خود پاککنید این فیلم هیچ ربطی به آنها ندارد)؛ تصاویر زیبایِ هذیان گونه و خالی شهری، دیالوگهای درخشان دونفره، عشق به موسیقی و ادبیات (و نیکلا تسلا) که در سراسر فیلم به چشم میخورد، طنز آمیخته به اندوه و تلخی و کاراکترهای فراموشنشدنی، تمامی اینها مهر و نشان سبک و فلسفه شخصی جیم جارموش را بر خود دارد. جارموش در این فیلم نیز همچون فیلمهای دیگرش (مرد مرده، گوست داگ و مغلوب قانون) قواعد ژانری که در آن فیلم میسازد را نادیده گرفته و چیزی بهغایت نو و متفاوت خلق میکند. «تنها عاشقان زنده میمانند» Only Lovers Left Alive بیهیچ شکی یکی از زیباترین، لطیفترین، پرمایهترین و درخشانترین عاشقانههای است که تاکنون دیدهاید.
پترسون (2016)
پَترسون (آدام درایور) یک راننده سختکوش اتوبوس در شهر پترسون نیوجرسی است. او هر روز روالی ساده را در زندگیاش دنبال میکند؛ در مسیر روزانهاش رانندگی میکند، شهر را تماشا میکند و به قطعاتی از مکالمات مسافرانش گوش میدهد، در دفتر یادداشتش شعر مینویسد، بعد از پایان شیفت کاریش سگش را برای گردش میبرد، به باری همیشگی میرود و یک لیوان نوشیدنی مینوشد و سپس به خانه پیش لورا میرود؛ همسر محبوبش که استعداد او را برای نوشتن ارج مینهد و تشویق میکند. در تضاد با او دنیای لورا هر روز تغییر میکند. رؤیاهای جدیدی هر روز به سراغش میآیند…
جارموش درباره فیلم «پترسون» Paterson چنین اظهارنظر میکند:
“این فقط یک داستان آرام است. زندگی همیشه دراماتیک نیست. این فیلم درباره زندگی روزمره است. این که فیلم یک پادزهر برای تمام این تحرکات، خشونتها، سوءاستفاده از زنان و درگیری بین مردم است چندان از روی عمد نبوده اما بخشی از آن است. ما به فیلمهای از نوع دیگر نیاز داریم. با این فیلم امید من این است که شما زیاد به طرح داستان اهمیت ندهید. من در تلاش برای پیدا کردن راهی ذِن مانند هستم که در آن شما فقط به لحظه اهمیت دهید و در لحظه باشید و زیاد به آنچه که بعد اتفاق خواهد افتاد اهمیت ندهید.”
مردگان نمی میرند (2019)
داستان «مردگان نمی میرند» The Dead Don’t Die در شهر بیسروصدای سنترویل (که نماد اصلی «آمریکای واقعی» دور از شهرهای بزرگ است) میگذرد که زیر نظر کلیف رابرتسون (مری) افسر پلیس تنبل و همراه باوفای او رانی پیترسون (درایور) است. پس از وقوع اتفاقاتی، ماجراهای عجیبی رخ میدهد؛ نگرانکنندهتر از همه، بالا آمدن مردهها از قبر و تردد آنها در شهر است.
این فیلم به اندازهٔ «تنها عاشقان زنده میمانند» و «پترسون»، فیلمهای اخیر جارموش، متفکرانه و ماهرانه ظاهر نشده، اما هدف او برانگیختن مخاطب با استفاده از لحن متفاوتی است که همیشه ترکیب موفقی بهحساب نمیآید. از طرفی، حس «مردگان نمی میرند» مثل نوعی تفریح و سرگرمی است – بهانهای برای فیلمساز مطرح ما برای جمع کردن مجموعه بازیگران محبوبش برای ساخت یک فیلم زامبی سرگرمکننده و بیسروصدا. این فیلم هیچ حس شرمساری نسبت به عجیب بودن یا خود-ارجاعیاش ندارد (شخصیتهای فیلم تصدیق میکنند که آنها در یک فیلم ساختهٔ جیم جارموش قرار دارند) و چنین جنبهای بسته به تأثیر طنز بعدی در داستان، همزمان هم دوستداشتنی است و هم مشمئزکننده.
جارموش در فیلمهای اخیرش، سعی در ساخت شخصیتهای عجیبی داشته که عمیقا عاطفی نیز هستند. بهنظر میرسد جارموش در «مردگان نمی میرند»، علاقهٔ زیادی به تیپها دارد که بهاندازهٔ کافی رضایتبخش نیستند اما کمبود هویت و شخصیتسازی در این کارکترها نیزی بخشی از هدف اصلی او محسوب میشود.
“واقع امر اين است كه من خيلی خودم را نقد و بررسی نميكنم. واقعاً نمیخواهم بدانم يك فيلمِ جيم جارموش چه گونه فيلمی است. فقط سعی ميكنم چيزی را بياموزم و بعد سراغِ فيلمِ بعدی بروم. من ميدانم كه مثلاً رابرت آلتمن دوست دارد بارها فيلمهای قديمیاش را تماشا كند و آنها را برای مردم نمايش بدهد؛ اما من در زندگیام از اينكه به عقب برگردم احساسِ راحتی نمیكنم؛ هرچند دوست دارم مثل او باشم؛ چرا كه آلتمن فيلمهايش را واقعاً دوست دارد و به آنها افتخار میكند. فيلمهايش مثل بچههايش هستند. فيلمهای من هم مثل فرزندانم هستند؛ اما من آنها را به سربازی میفرستم.”
ـ جیم جارموش ـ
یک فیلمساز بزرگ شده و در عین حال توخالی و پوچ.