مجله نماوا، مازیار معاونی
اگر تماشای این سریال را آغاز نکردهاید این نوشته میتواند بخشهایی از داستان را لو دهد
شاید بهتر باشد مطلب را از ترجمه عنوان سریال آغاز کنم، عنوانی که در بعضی از سایتهای اینترنتی «میر از ایست تاون» و در برخی دیگر «کابوس ایست تاون» ذکر شده است و واقعیت این است که هر دو عنوان هم در نگاه اول درست به نظر میرسند. به عبارت دقیقتر مراجعه به فرهنگ لغات تخصصی نشان میدهد که واژه Mare میتواند مخفف واژه Nightmare به معنای کابوس باشد و از سوی دیگر نام قهرمان سریال با بازی کیت وینسلت Mare است که ترجمه «میر از ایست تاون» را پذیرفتنی میکند اما پس از تماشای سریال و پی بردن به نقش محوری شخصیت «میر» به عنوان کاراگاه پلیس زن شهر ایست تاون که تقریباً در تمام مناسبات اثر، حضور پررنگ و تعیین کنندهای دارد میتوان با اطمینان بیشتر از گزینه اول یعنی عنوان «میر از ایست تاون» به عنوان ترجمه درستتر و دقیقتر نام سریال دفاع کرد.
مفقود شدن یک دختر جوان ( کیتی بیل) که تلاشهای یک ساله پلیس برای پیدا کردن اثری از او بینتیجه مانده اصلیترین چالش درامی است که خطوط فرعی و لایههای زیرین متعدد دیگری پا به پای این خط اصلی داستانی پیش میروند. «مِرین ملقب به مِر» قهرمان درامی است که نقش زنان در آن به شدت پررنگتر از مردان است. او به عنوان کارآگاه مسئول این پروندهی به سرانجام نرسیده از سوی مادر دختر مفقود شده و رسانهها تحت فشار است و این چالش زمانی جدیتر میشود که در نظر بیاوریم تمام این اتفاقات در شهر کوچک «ایست تاون» رخ دادهاند، شهری کوچک که بسیاری از شهروندان آن یا با یکدیگر نسبت فامیلی دارند و یا دوست خانوادگی و همکلاسی و همبازی سابق محسوب میشوند و این مناسبات نزدیک، هم بر میزان انتظارات از کارآگاه زن قهرمان فیلم تأثیر میگذارند و هم قهرمان را در تصمیمهایش به عنوان مأمور پلیس، درگیر حواشی خارج از متن پروندهها میکنند.
سریال موازی با پیش بردن موضوع مفقود شدن دختر جوان، موضوعات دیگری را هم پیش میکشد؛ کشمکشهای متعدد زندگی قهرمان یکی پس از دیگری با مخاطب در میان گذاشته میشوند، از کشمکشهای او با مادرش که برخلاف عرف متداول زندگی غربی همچنان با دختر و نوهاش زیر یک سقف زندگی میکند تا معضل روحی مزمن از دست دادن پسرش به خاطر خودکشی و درگیریهایی که با عروسش بر سر حضانت نوهاش پیدا کرده و البته تصمیماتش برای پر کردن خلاء عاطفی زندگیاش بعد از متارکه با فرانک (که مرد سازگار و اهل خانواده معرفی میشود) همه و همه پازلهای دیگر این مینیسریال عالی را تشکیل میدهند که با چفت و بستی ستودنی در تار و پود یکدیگر تنیده شدهاند.
سریال پس از دو سه قسمت اولیه و آشنا کردن بیننده با ایست تاونِ پرحادثه و ملهتب، به خط اصلی ابتدایی خود، خط اصلی دیگری را نیز میافزاید؛ قتل « آرین» درست در همان شبی اتفاق میافتد که توسط دوست دختر همسر سابقش در پارک جنگلی در مقابل چشم همه کتک خورده است. از این جا به بعد عملاً جای خط اصلی آغازین با این خط محوری جدید عوض میشود و درام با پسزمینهی پیشبرد تدریجی خط اولیه، پیگیری مرگ آرین را که با گرههای ریز و درشت دیگری عجین شده به عنوان مهمترین محور داستانی پیش روی مخاطبش قرار میدهد. در میانه این کشمکشها شخصیت سرد و خوددار مِر که عواطفش را به سختی بروز میدهد در تعامل با موقعیتهای مختلف نمایان شده و مخاطب از قهرمان و واکنشهایش درک ملموستری پیدا میکند. زنی که خصوصیات مردانه شخصیتش بر مادرانگی و لطافت زنانهاش چربش محسوسی دارد، زنی که تمایلی به گپ و گفتهای معمول زنانه نشان نمیدهد، نشانهای از عطوفت فرزند به مادر در او به چشم نمیخورد (حتی با در نظر گرفتن فرهنگ سردتر مناسبات خانوادگی غرب) و به همان میزان برای دخترش هم وقت چندانی نمیگذارد همان طور که برای پسر از دست رفتهاش هم زمان زیادی را صرف نمیکرده و حتی فرزند به جا مانده از او هم بیشتر توسط جد مادریاش (مادر مِر) نگهداری میشود تا خود مِر. همین تضادهای دور از انتظار مِر با آنچه که به طور معمول از کاراکترهای زن در آثار نمایشی توقع داریم یکی از جذابیتهای انکار نشدنی سریال و بنا به تعاریف فرمالیستی مصداق مفهوم معروف آشناییزدایی است؛ آشناییزداییای که در تمام طول داستان جریان دارد و البته به واسطه همین استمرار و قابل پیشبینی شدن از جایی به بعد دیگر آن اثرگذاری و قدرت اولیه خود را تا اندازهای از دست میدهد، البته در پرداخت شخصیت مِر وجوه جذاب دیگری هم به کار گرفته شده است که شاید یکی از برجستهترین آنها معرفیاش در قامت یک مادربزرگ باشد؛ زن چهل و چند سالهای که حداکثر توقع داریم صاحب فرزندانی در حدود هفده هجده سال باشد (آن هم با توجه به فرهنگ و سبک زندگی آمریکایی که معمولاً ازدواج و بچهدار شدن به سبک سنتی و در سنین پایین اتفاق نمیافتد) ولی برخلاف انتظار میبینیم که صاحب نوه است و حتی همسر سابقش ( فرانک) هم درگیر برگزاری تشریفات ازدواج دومش است. این ویژگیهای جذاب که گاهی هم جذابیت خود را از تناقضشان و رودررو گرفتن مادرانگی و مادربزرگی در برابر جدیت پلیسی و خصلتهای مردانه میگیرند در اثرگذاری درام بر مخاطب و کند نشدن موتور محرک داستان نقش به سزایی دارند.
این سریال دو سویه مهم دیگر هم دارد که نباید از آنها غافل ماند. یکی گرهافکنی و گرهگشاییهای کار که در گمراه کردن ذهن بیننده و اندکی بعد وارد کردن تلنگر بعدی و انداختن گره دیگری در داستان کاملاً موفق عمل کرده است. به عنوان یک مصداقی عینی به موضوع قتل آرین اشاره میکنم که راز مرگ او در یک مسیر پر پیچوخم و غیر قابل پیشبینی از «دیلان» و «دوست دخترش» به «بیلی راس»، «جان راس» و در نهایت به پسر نوجوان خانواده راس ختم میشود؛ چینش تمام این اتفاقات و گرهافکنیها و نهایتاً باز شدن گرهی قتل از مسیری دیگر همه و همه با دقت و ظرافت انجام شده و بر وجهه جنایی کار غنایی مضاعف بخشیده است. اما سویه مهم دیگر به نگاه مجموعه در کلیتی فراتر از لایه ظاهری درام بازمیگردد که در دنیایی که ترسیم شده، زنان ناخواسته در برابر هم قرار گرفتهاند، مِر در برابر مادر، مِر در مقابل دوست قدیمی و مادر نوجوان قاتل، مِر در مقابل مادر دختر جوان مفقود شده (کیتی) و باز هم مِر در برابر عروسش که البته این بار مادر پیر مِر هم او را در این تقابل زنانه همراهی میکند، تقابلهای یک زن با زنان دیگری در دور و نزدیک که در نگاهی از دور، همه در کنار هم جناح زنانهی مقابل مِر را تشکیل دادهاند. جهانی که هر چند پرسوناژهای مرد همچون رئیس پلیس، کارآگاه زیبل (همکار نزدیک مِر)، دوست نویسنده قهرمان و فرانک و برادران راس هم در آن هر یک به فراخور درام نقشهایی را بر عهده گرفتهاند اما این نقشها بیشتر از آنکه نقشهایی شاخص و تأثیرگذار باشد در جایگاه الزامات اتصالدهنده داستان به کار گرفته شدهاند تا یکی از زنانهترین سریالهای جنایی سالهای اخیر خلق شود که البته زنانگیاش آن قدرها هم رو نیست و درک و لمس آن دقتی فراتر از میزان معمول را میطلبد.