مجله نماوا، عباس اقلامی
فیلم انگل ساختهی تحسین شدهی بونگ جون هو فیلمساز کرهای از آن دست فیلمهایی است که در سالهای اخیر از سینمای شرق آسیا سربرآورده است. فیلم داستانی با قابلیت برداشتها و تحلیلهای چندگانه دارد. از منظر اختلاف طبقاتی و طبقات فرودستی که در جوامع توسعه یافتهی شرق آسیا از سرعت تحولات جا ماندهاند و خود را زیانکار احساس میکنند، تا یک داستان صرفا هیجانانگیز و تریلر که گاه فانتزی هم میشود، و تا برداشتی که از انسانهایی میگوید که جای خودشان نیستند و به جایی هم که هستند، قانع نیستند. با ملغمهای از حسادت و فرصتطلبی چشم به دست و زندگی دیگران دارند و راه برون شد از این تنگنایی که دچارش هستند را هم گم کردهاند.
کی وو در «انگل»، جوانی است که در خانوادهای فقیر و در طبقهی فرودست جامعه زندگی میکند. خانوادهای که اولویتش داشتن و خوردن غذاست و حتی شغلی دارند مرتبط با غذا خوردن. همه چیز در کف هرم زیست اجتماعی! کی وو و خواهرش در خانهای با سقفی کوتاه که آرزوهای خانوادگیاش محدود به همین سقف کوتاه مانده و تنها تلاش پدر برای ارتقای جایگاه خانواده توصیه به بالا بردن موبایل برای رسیدن به وایفای رایگان است خود را محبوس میبینند و مترصد فرصتی هستند تا به دنیایی و خانهای بزرگتر و با سقف بلندتر راه پیدا کنند. این فرصت را دوست او پیش پای آنها میگذارد و با خانوادهای آشنایشان میکند که کی وو با ترفندی وارد خانواده و خانهشان میشود.
این ورود آغازی میشود برای سر باز کردن حس طمع و حسادت. آغازی برای فریبکاری بیشتر و باز شدن پای سایر اعضای خانوادهی کی وو به این خانهی اعیانی و لمس گام به گام تجربهی زیستن در خانهای مجلل و درک شرایط پولدار بودن. شرایطی کاملا متفاوت از آنچه تا آن روز درک کردهاند و دیدن تصویری دیگر از زندگی. شرایطی که فرو افتادن در آن برای آنان که در طبقه اجتماعیشان حتی بوی بدن و نوع لباسی متفاوت از پولدارها دارند، مسیری بیتوقف و بیبازگشت به نظر میرسد و هر چه بیشتر دستشان بوی پول میگیرد بیشتر میخواهند و نقطهی توقفی برای خود متصور نیستند.
غلیان حس تحقیر
در این شرایط است که حس تحقیر شدن و فرودستی غلیان میکند و تمام نداشتهها و جاماندنهای سالیانی که به پستویی در حاشیهی شهر رانده شده بودند با چشماندازِ مستان آخر شبی که مینوشند تا فراموش کنند، پیش چشمانشان میآید و دیگر هیچ نمیبینند و تا جایی پیش میروند که یکی مثل خودشان را هم زیر پا میگذارند تا بالاتر بروند و سقف کوتاه بالای سرشان را بالا ببرند. و اینجاست که دیگر همه را مقصر میبینند جز خودشان و هیچ تمایلی ندارند که درنگی برای نگاه به پشت سر کنند که آیا و شاید هم میشد در شرایطی دیگر زیست و زیر سقفی بلندتر؟ شاید میشد راهی یافت برای خروج از این بنبست.
بونگ جون هو، در «انگل» داستان را به سطحی بالاتر از جدال فقیر و غنی میبرد. اگر چه بستر اصلی و لایهی بیرونی ماجرا شاید همین به نظر برسد، اما در لایههای درونیتر و جدیتر، فیلم به جدالی در خود و با خود هم سرک میکشد. کمدی سیاه «انگل»، در فصل پایانی و آنجا که کی وو برای پدرِ مخفی شدهی خود نامه مینویسد، به همین جدال دوم میپردازد. جدال فقیر و غنی را با شتابی سطحی که به فانتزی تنه میزند به پایان میرساند تا به تماشاگر بگوید مسألهی فیلم او، فراتر از این سطح بوده و اگر کی وو، خواهرش و خانوادهاش همان درست کردن جعبههای پیتزا را صحیح انجام میدادند، اگر میدانستند لزوما هر پولدار شدنی یک شبه نبوده و آنچه کی وو در نامه به پدر مینویسد که میخواهد کار کند، درس بخواند و پولدار شود مسیری است که اگرچه کوتاه نیست، اما منتهی به سرمنزل مقصود میشود و باید از روز نخست انتخاب میشد؛ امروز هنوز خانواده کنار هم بودند. خانه بود، سقفش بلند بود و زندگی هم انگلوار نبود!
تماشای آنلاین فیلم انگل در نماوا