مجله نماوا، هومن منتظری
این با همه قضایا فرق میکند. مسئلهای نیست که آدمها بتوانند فراموشش کنند و تا ابد با خود حملش میکنند. به قول کارآگاه کارن دوآل مثل گلولهای است که در ستون فقرات جا خوش کرده و امکان خلاصی از آن که همان تعبیری از فراموشی است وجود ندارد. وقتی شخصی به عنوان یک قربانی تجاوز به پلیس مراجعه میکند، اینکه بعد از مراجعه آیا فرایند قربانی بودن یا قربانی شدن متوقف میشود سوالی است که تا به آخر با آن درگیریم. او باید کابوسی را که از سرگذرانده بارها با جزئیات برای همه از افسر ساده پلیس تا کارآگاه پرونده تعریف کند. معاینههای طولانی و عکسبرداری و نمونهبرداریهای متعدد از نقاط مختلف بدن و کاغذ بازیهایی که تمامی ندارند. باید همه آن چیزهایی را که بارها تعریف کرده یکبار هم بنویسد. در حین مراحل تکمیل پرونده چندباری نمایی بسته از چهره قربانیان را میبینیم. دوربین میخواهد بخشی از این عذاب، این چشمانی را که غم و بغض در آن کهنه نمیشود را ثبت کند. انگاری هر تلاش برای فراموشی را که نه، ممکن نیست! ولی دستکم برای کمتر به یاد آوردن را به عنوان یک وضعیت دفاعی ناخودآگاه باید کنار گذاشت. بخصوص که اکثر قربانیان در این لحظات ذهن شکننده و آشفتهای هم دارند و کمتر کسی پیدا میشود شبیه به امبر یکی از قربانیان ماجرا باشد که همه چیز را دقیق به یاد میآورد یا حتی سعی کرده باشد با متجاوز صحبت کند تا بتواند سرنخهای بیشتری را به پلیس دهد. ولی وقتی در آن لحظات ذهن سامان یافته نداشته باشی طبیعی است در تکرار تعریف ماجرا بالاخره جایی را پس و پیش بگویی یا اینکه چیزی را بگویی که با آنچه قبلتر گفتهای تفاوت داشته باشد و اینجاست که میتواند جای قربانی و متهم عوض شود.
دوربین در طول سریال در وضعیتی خنثی و واقعنما با کمترین نشانی از حضور، بهعنوان شاهدی کنار ماجرا سعی میکند فقط ثبتکننده وقایع باشد. هیچگاه اطلاعات بیشتری از آنچه شخصیتهای سریال میدانند به ما داده نمیشود، همان چیزی را در لحظه میدانیم که کاراگاههای پرونده هم میدانند. بخصوص که داستان سریال هم براساس اتفاقاتی واقعی است. البته این استراتژی درباره ماری که سریال با او شروع میشود و بهنوعی روایتی موازی کنار روایت اصلی است کمی متفاوت است. ماجرای یافتن متجاوز سریالی در دو سطح زمانی روایت میشود. یکی زمان حال که شامل همه آن بازپرسیها و تحقیقات، شک و ظنها، کشف یافتههای جدید روی پرونده است و دیگری زمان گذشته است که قربانیان برای پلیس از شب حادثه تعریف میکنند و ما بخشی از آن را معمولا بهصورت جامپکاتهای کوتاه میبینیم. شبیه به همان اطلاعات بریده بریدهای که قربانیان به خاطر میآورند؛ ولی درباره ماری فارغ از اینکه اساسا روایتش از سه سال قبلتر آغاز میشود و اینکه واقعا راست میگوید یا نه؟ یک سطح سومی هم داریم. قطعه عکسی است که او را در لحظهای کنار دریا شاد و متفاوت با چیزی که امروز میبینیم ثبت کرده و در کنار تختش قرار دارد. از آنجا که در شب حادثه نگاه خیره ماری ناچارا به همان عکس بوده با هربار یادآوری گذشته به بخشی از خاطره آن قاب هم سفر میکینم. این سفر به سطح سوم از آنجایی اهمیت پیدا میکند که قرار است به ماری بیش از دیگر قربانیان نزدیک شویم. از طرفی هم شاهد آن هستیم که اندک خاطرات خوب ماری از گذشته هم تحت تاثیر سایه هولناک اتفاقاتی است که بر او گذشته؛ انگاری از این پس به یادآوردن گذشته یعنی به یاد آوردن همان اتفاقات وحشتناک.
در کنار آن نگاه ثباتگونه و واقعنما، شاهد نگاهی انتقادی نیز به جامعه و مقوله تجاوز هستیم که میتواند سریال «باورنکردنی» را از خیلی فیلمها و سریالهایی از این دست متفاوت سازد. اصلا پیگیری روایت ماری بهصورت جداگانه در راستای همین نگاه است. ماری یکی از قهرمانها یا تینایجرهای سرخوش فیلمها و سریالهای آمریکایی نیست. او نوجوانی است که کودکیاش را در بهزیستی گذرانده و حالا هم کارگر ساده فروشگاهی زنجیرهای است. مثل خیلی از همنسلان یا یکی از هزاران شهروندی است که در جامعه امروزی حل شده و برای امرار معاش نیازمند کارش است. باید هر روز صبح سروقت بیاید تا دیروقت کار کند و حواسش را به کارش جمع کند که با کمترین لغزش آن را از دست میدهد. آمارهایی هم در طول سریال و جریان پرونده مطرح میشود که میتواند تکاندهنده باشد. مثلا اینکه تقریبا نصف پلیسهای مرد خود عامل خشونت خانگی بودهاند و در این نوع خشونت دو تا چهار برابر بیشتر از سایرین همسرانشان را کتک میزنند. از طرفی سابقه خشونت خانگی علیه زنان بزرگترین عامل پیشبینی کننده تجاوز در آینده است و عجیبتر اینکه سی درصد همین پلیسهایی که خشونت خانگیشان محرز شده هنوز سر کار هستند. انگاری سیستم پلیس هم بهنوعی بخشی از فرایند خشونت است. خیلی از پروندههای تجاوز در ادارههای پلیس مسکوت میماند و در بیشتر مواقع همه تحقیقات به بنبست میرسد. با روایتی مشابه آنچه که بیشتر در این باب دیدهایم طرف نیستیم که گویی تنها به یک دختر در شهر تجاوز شده باشد و تمام نیروهای پلیس و افبیآی بسیج شوند برای دستگیری خاطی. غیر از قربانیان متجاوز سریالی، خیلی از شخصیتهای زن سریال هم تجربه تجاوز را داشتهاند که هیچگاه عاملش پیدا نشده است. همان لحن واقعنمای روایت موجب میشود که باور کنیم با معضلی طرفیم که پیش از این آن را نه این قدر بحرانی و حتی غیر محتمل میپنداشتیم.
پیگیری و پیشرفت یک پرونده پلیسی مثل یافتن متجاوز سریالی هم مطابق همان الگوی مبتنی بر واقعیت بیشتر از آنکه تعقیب و گریز و اسلحهکشی و شلیک و زدوخورد داشته باشد، پشت میزهای تحقیق ادارات پلیس میگذرد. سریال براساس همین استراتژی بیشتر براساس دیالوگ پیش میرود یا حتی سکوت طولانی و نمایش رصد کردن چندباره مدارک و عکسها. بررسی تمام احتمالات و سنجیدن حدسهای موجود براساس آزمون و خطا. در نهایت رسیدن به حدس یا شک که دیگر فکر میکنی این خودش است همانی که گره از ماجرا میگشاید؛ ولی کمی جلوتر میفهمی که همه آنچیزی که نبوغآمیز به نظر میرسید اشتباه از آب در آمده است. نهایتا هم اگر کمی چاشنی تصادف در اتفاقات نبود شاید این پرونده هم مثل خیلیهای دیگر حل نمیشد.
تمرکز بخشی از روایت بر زندگی شخصی و خصوصیات اخلاقی دو کارآگاه زن، سریال را از حالت عبوس و دلسردکنندهاش کمی جدا میکند؛ البته اگر نگاه یکسو و کمی غلوآمیز زنانه سریال را در برخورد با کارآگاههای مرد که در پیشبرد این پرونده الکن ماندهاند و حتی بلد نیستند با قربانیان رابطه برقرارکنند را نادیده بگیریم. ترکیب دو کارآگاه زن، شخصیتهایی مکمل هم هستند که البته هر دو به یک اندازه موثر و قهرمان روایت به شمار میآیند. شاید اگر یکی از آنها نبود، اتحاد شکل نمیگرفت و کارشان به سرانجام نمیرسید. کارآگاه دوآل رگههای مذهبی دارد. کارش را با اعتقاداتش گره زده و آرام، احساساتی و جوانتر است و زمانی برایش کارآگاه گریس راسموسن الگو بوده. راسموسن در برخورد اول به قول خودش نامطبوع به نظر میرسد. خونگرم و مهربان نیست. یکشنبه صبحها به جای رفتن به کلیسا با سگش اطراف خانه میدود و ورزش میکند. برای چیزهای کوچک هیجانزده نمیشود و فقط دستگیری متجاوز راضیاش میکند. تفاوتهایی که هرچند طنز رقیقی اما جذاب را میآفریند. دوآل و راسموسن با همه اختلاف دیدگاهها و با وجود بارها به بنبست رسیدن در روند تحقیقاتشان ولی دست از کار نمیکشند و انگیزه قوی دارند. هر دو زن هستند و بهتر از هرکس به این نتیجه رسیدهاند که تحمل گلوله ای در ستون فقرات چقدر میتواند سخت باشد.