مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
داستان «سوی دیگر باد» (The Other Side of the Wind)، فیلم ناتمام و نهایی اورسن ولز کارگردان افسانهای که اولین بار در دنیا اوت ۲۰۱۸ در بخش خارج از مسابقه هفتاد و پنجمین دوره جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد، پر از افسانه است.
خالق «همشهری کین» در ۱۹۷۰ با همراهی گروهی از چهرههای شاخص هالیوود ازجمله جان هیوستون، پیتر باگدانوویچ، سوزان استراسبرگ و اویا کودار همدم و همکار خود در اواخر زندگی، فیلمبرداری پروژهای را آغاز کرد که درنهایت آخرین اپوس سینمایی او شد. تولید فیلم با توجه به مسائل مالی طول کشید و هرگز تکمیل یا اکران نشد.
حقوق قانونی «سوی دیگر باد» سالها محل مناقشه قانونی بین بئاتریس ولز دختر ولز، کودار و یک شرکت فیلمسازی ایرانی-فرانسوی بود. ولز ۱۵ سال آخر عمر خود را صرف تولید فیلم کرد و وقتی در ۱۹۸۵ در ۷۰ سالگی از دنیا رفت، حدود ۴۵ دقیقه از نسخه تدوینشده آماده شده بود. پسازآن بیش از هزار حلقه نگاتیو برای سالها در یک گاوصندوق در پاریس به حال خود رها شدند.
در ۲۰۱۴ اعلام شد که شرکت رویال رد اینترتینمنت در لس آنجلس حقوق پروژه سینمایی «سوی دیگر باد» را خریده است. این شرکت در آن زمان ابراز امیدواری کرد فیلم را ۶ مه ۲۰۱۵ همزمان با صد سالگی ولز اکران کند که این اتفاق نیفتاد. تا این که در مارس ۲۰۱۷، فرانک مارشال که هنگام فیلمبرداری «سوی دیگر باد» (که تا ۱۹۷۶ بهطور پراکنده ادامه داشت) مدیر تولید پروژه بود و فیلیپ یان ریمشا همکار تهیهکننده او، عزم خود را جزم کردند تا فیلم را پس از حدود پنج دهه به سرانجام برسانند.
آنها دارندگان حقوق مختلف پروژه، ازجمله خانواده ولز را گرد هم آوردند. شرکت نتفلیکس نگاتیوها را به دست آورد و همه را متحد کرد. باگدانوویچ، کارگردان و محقق سینما و دوست قدیمی ولز نیز بهعنوان مشاور با پروژه همکاری کرد. این سه در ادامه با یک مشکل بالقوه بزرگتر روبرو شدند: چگونه میتوان یک فیلم ناقص، نادیده گرفتهشده و پیچیده به کارگردانی اورسن ولز را بدون خود ولز نجات داد؟ با وجود چند دهه تلاش آنها برای نجات فیلم، حقیقت این بود که مارشال، ریمشا و باگدانوویچ نمیدانستند چه چیزی فیلمبرداری شد و چه چیزی سالم مانده است.
فیلمنامه را ولز و کودار نوشته بودند. مارشال، ریمشا و باگدانوویچ از دستنوشتههای ولز و خاطرات خود در زمان تولید برای به پایان رساندن فیلم استفاده کردند. موسیقی نسخه نهایی «سوی دیگر باد» را میشل لوگران آهنگساز برنده اسکار ساخت و فیلم را باب مورافسکی دیگر چهره برنده اسکار تدوین کرد.
داستان «سوی دیگر باد» کاملاً مشابه اتفاقاتی است که برای خود ولز افتاد. فیلم درباره جی.جی. جیک هانافورد کارگردان سینما (با بازی هیوستون) است که پس از سالها تبعید خودخواسته در اروپا به لس آنجلس بازمیگردد و میکوشد با ساخت یک فیلم خلاقانه بازگشتی موفق به دنیای سینما داشته باشد. او در این مسیر با سیستم حاکم بر هالیوود رودررو میشود. فیلم هم سیستم استودیویی کلاسیک هالیوود را هجو میکند و هم هالیوود نو را که در آن سالها کنترل را در دست گرفته بود. وصیتنامه هنری ولز یک کپسول زمانِ جذاب از یک دوران فیلمسازی است که حالا دور به نظر میرسد و همچنین اثر «جدید» یک استاد مسلم که خیلیها سالها انتظار دیدن آن را داشتند.
باگدانوویچ ۸۲ ساله که با فیلمهایی چون «ماه کاغذی» و «آخرین نمایش فیلم» برای علاقهمندان سینما چهرهای آشناست، در این گفتوگو از «سوی دیگر باد» و ۳۳ سال تلاش برای جمعآوری منابع و به نتیجه رسیدن این پروژه میگوید. (او همچنین نویسنده کتاب «این اورسن ولز است» است که در آن درمورد دوران کاری کارگردان آمریکایی با او گفتوگو کرد و خود ولز از آن بهعنوان زندگینامه شخصی خود یاد میکرد.)
معروف است که اورسن مشعل را به شما منتقل کرد و گفت که میخواهد بعد از مرگش شما فیلم را کامل کنید. با وجود همه درگیرهای حقوقی در طول سالها که اجازه نداد این اتفاق بیفتد، این مسئولیت چقدر بر دوش شما سنگینی میکرد؟
خوب، خیلی زیاد، چون از سال ۱۹۸۵ که او درگذشت تا وقتی نتفلیکس وارد صحنه شد، ما هیچ قراردادی نداشتیم. یک مثال برای شما میزنم. ما در شوتایم سه سیستم داشتیم. هرکدام میگفتند این کار را انجام میدهند، اما نمیتوانستیم کسانی را پیدا کنیم که حق مالکیت داشتند یا میگفتند حق مالکیت دارند یا حق مالکیت نداشتند، اما ادعا میکردند که دارند. نمیتوانستیم کسانی را که حق مالکیت داشتند پیدا کنیم و به لحاظ مالی با آنها به توافق برسیم. برخی از آنها جعلی بودند. یک گروه میگفتند حق مالکیت دارند و امضای شوهر خواهر شاه ایران را هم داشتند. این مزخرفات زیاد سالها ادامه داشت. وقتی نتفلیکس وارد شد، کاری که باید انجام شد. آنها محشر و واقعاً فوقالعاده بودند. ما حتی از بودجهای که برای تکمیل فیلم در نظر گرفته شده بود، فراتر رفتیم و آنها گله نکردند.
دیدن فیلم مثل تماشای یک تابلو فرش از چهرههای آن زمان است، چهرههای قدیمی هالیوود. من حتی سیبیل شپرد را برای یک لحظه دیدم.
بله، او در فیلم هست.
از بین تمام صحنههای فیلم، کدام یک ازنظر خاطرات آن زمان و اورسن بیشترین بار احساسی را برای شما دارد؟
فکر میکنم صحنه ماشین، وقتی میگویم «خوشگذرانی ما حالا تمام شد». صحنه قدرتمندی است، اما من آن را با جان (هیوستون) بازی نکردم. جان آنجا نبود. با اورسن بازی کردم. اورسن پشت دوربین بود و تنها چیزی که به من گفت این بود: «فقط خودمان دو نفر هستیم.»
چه جالب. در فیلم، شخصیت جیک بهعنوان ارنست همینگوی کارگردانان فیلم توصیف و به تصویر کشیده میشود که بسیار بیشتر به ولز نزدیک است تا هیوستون.
بله، دقیقاً. برای همین او این نقش را به جان داد. اورسن میخواست خودش آن را بازی کند، اما احساس کرد جان بیشتر برای آن مناسب است.
مشکلات مالی و گرایشهای هنری جیک مشابه ولز است. میتوانید کمی درباره این صحبت کنید که چقدر از جیک، جان است و چقدر اورسن و این که کدام جنبهها کاملاً ساختگی هستند؟
خوب، یادم میآید شبی در پاریس در یک رستوران دورافتاده – که هرگز نتوانستم دوباره آن را پیدا کنم – جایی که بهترین استیک عمرم را خوردم، شام خوردیم. در پیادهرو ایستاده بودیم و اورسن گفت: «چرا باید این نقش را به او بدهم؟ نقش فوقالعادهای است. خودم باید آن را بازی کنم، اما جان هم خیلی برای این نقش مناسب است، لعنتی!» واقعاً گیر افتاده بود و تا مدتها جان را انتخاب نکرد. بهنوعی این نقش را پشت دوربین بازی میکرد و بعد درنهایت به نتیجه رسید که جان بیشتر از خودش مناسب نقش است، چون جان کمی جاهلمآب بود و بیشتر از اورسن به نقش میخورد. جان عالی بود و آنها آنطور که معروف است با هم کنار میآمدند و بازی جان شیطانی و عالی بود. کارش فوقالعاده بود. انگار که کاملاً آزاد است، اما اورسن این احساس را به شما میداد، نمیتوانستید هیچ کار اشتباهی کنید. شاید دقیقاً چنین چیزی را دوست نداشت، یا شاید میخواست کمی متفاوت باشد، اما اشتباه نبود. او فضایی از آزادی کامل ایجاد میکرد.
در کتاب مصاحبه شما با اورسن بخشی هست که او به خاطر تمام نقشهای که ناچار بود برای پول بازی کند، غصه میخورد، اما در عین حال به کارنامه خود بهعنوان یک کارگردان افتخار میکند. انگار که میگوید: «فیلمهایی که ساختم، همه سر پا هستند.»
او میگفت بکارت خود را بهعنوان یک کارگردان حفظ کرد.
بله. به نظر شما با توجه به مشکلاتی که در آن مقطع از دوران کاری خود با آن روبرو بود، چگونه توانست به لحاظ خلاقانه مقاوم بماند؟
خوب، او هرگز تسلیم نشد، به همین سادگی. فکر میکنم گاهی دلسرد و افسرده میشد، اما همچنان ادامه میداد. ازاینجهت فوقالعاده بود.
دوستی بین شما و اورسن به همان اندازه که در فیلم ترسیم میشود با وسواس در مطبوعات تجزیه و تحلیل میشد؟
نه
پس در فیلم اغراق شده است؟
بله، بله. ما در مقطعی کمی با هم اختلاف پیدا کردیم – داستانش طولانی است – اما به فیلم «سنت جک» مربوط میشد که من در ۱۹۷۹ کارگردانی کردم. اورسن میخواست آن فیلم را بسازد. داستانش طولانی است، اما ما حقوق اقتباس از رمان را از پلیبوی خریدیم و برای این کار مجبور شدیم از دعوای حقوقی که سیبیل (شپرد) با پلیبوی داشت، صرف نظر کنیم. سیبیل این کار را برای اورسن انجام داد تا حقوق کتاب را برای او بگیرد. بعد اورسن برای یک سال کاری انجام نداد و گفت جک نیکلسون را برای فیلم میخواهد. من شرایط همکاری جک نیکلسون را فراهم کردم و بعد او گفت که جک نیکلسون را نمیخواهد. او دین مارتین را میخواست. همه ناراحت شدند و من اعتقاد داشتم که رفتار او بد بود، چون سیبیل با گذشتن از شکایت خود از پلیبوی که عکسهای او در فیلم من «آخرین نمایش فیلم» را چاپ کرده بود، به اورسن لطف کرد تا او بتواند از روی کتاب فیلم بسازد. سرانجام، آنها به من گفتند: «تو فیلم را کارگردانی کن.» و خوب، اورسن ناراحت شد.
که اینطور. میتوانستم حدس بزنم. خوب، من «سنت جک» را دوست دارم، فکر میکنم یکی از فیلمهای شاخص شماست.
بله، فکر میکنم یکی از بهترین فیلمهای من است، بله.
در طول سالهای طولانی تولید «سوی دیگر باد» با پروژه همکاری داشتید یا فقط برای مدت مشخصی آنجا بودید؟
برای مدت مشخصی آنجا بودم، فقط زمانی که بهعنوان بازیگر کار میکردم. جز زمانی که کار میکردم آنجا نبودم. کل نقش خودم را در حدود دو هفته فیلمبرداری کردم.
شگفتانگیز است چون نقش شما در سراسر فیلم کاملاً پخش شده است.
صادقانه بگویم، دقیقاً یادم نمیآید که چقدر طول کشید. خیلی طولانی به نظر نمیرسید. بخشی از آن را در خانهام که آن زمان در بل ایر داشتم، فیلمبرداری کردیم. اورسن جسته و گریخته سه سال در خانه من زندگی میکرد و درحالیکه من در اروپا در حال فیلمبرداری «دیزی میلر» بودم، بخش زیادی از فیلم را در خانه من فیلمبرداری کرد، اما آخر سر با هم خوب شدیم. حدود یک هفته و نیم قبل از مرگ او، یک گفتوگوی بسیار صمیمی داشتیم، آخرین گفتوگوی ما بود. به او گفتم: «خدای من، اورسن. احساس میکنم در زندگی خیلی اشتباه کردم.» و او گفت: «خوب، به نظر میرسد گذراندن زندگی بدون اشتباهات زیاد غیرممکن است.» و بعد گفت: «اویا زنگ میزند. باید بروم.» و این آخرین گفتوگوی ما بود.
فرانک مارشال سهم بزرگی در رساندن «سوی دیگر باد» به خط پایان داشت. او در دهه ۱۹۷۰ بهعنوان تهیهکننده در چند فیلم با شما کار کرد و بعد…
نه، او کارش را با من شروع کرد. اولین فیلم او، فیلم من بود. در آن فیلم تهیهکننده نبود. دستیار تهیهکننده بود. سرانجام تهیهکننده شد و سرانجام کارگردان شد. ما حدود ۱۱ فیلم با هم ساختیم.
بله، ازجمله «سروصدای پشت صحنه» که بعداً کار کردید.
بله، آن فیلم و نسخه بازبینیشده مستند جان فورد که من نسخه اول آن را دوست نداشتم. فرانک کمک کرد که کار انجام شود.
و رابطه شما با او در طول سالها چگونه تغییر کرد و تکامل یافت؟
خوب، او حالا مالک هالیوود است. او در زمان ساخت «سوی دیگر باد» تازه از مدرسه فیلم دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس فارغ التحصیل شده بود.
و شما با هم فیلم اورسن را به سرانجام رساندید.
شگفتانگیز است که این کار را کردیم، اما کردیم. فرانک در انجام این کار بسیار مؤثر بود.
ازآنجاکه فیلم، تفسیر اورسن از عصر هالیوود نو است، احساس میکنم اگر در آن زمان اکران میشد ممکن بود بهعنوان واکنش به تجربهگرایی آن دوران تلقی شود. اگر در دهه ۱۹۸۰ به نمایش درمیآمد، ممکن بود ازمدافتاده دیده شود. امروز کاملاً پیشگو به نظر میرسد، بهویژه با توجه به اشباع بیشازحد رسانهها و ظهور فراروایت. میتوانید در این زمینه صحبت کنید؟
خوب، نمیدانم. به نظر من اگر در دهه ۱۹۷۰ یا اواخر آن دهه اکران میشد، خیلی غیر معمول و خیلی تازه و مدرن و آوانگارد و غافلگیرکننده تلقی میشد و هنوز هم همه این موارد است. فیلم هنوز جلوتر از زمان خودش است.
بله. البته تکنیکهای منقطع تدوین حالا عادی شده است.
فکر نمیکنم کسی هیچوقت این کار را به همان شیوهای که اورسن انجام داد، انجام داده باشد.
اگر فیلم را حالا میساختید، گروهی از مردم در یک مهمانی بودند که با تلفنهای همراه خود از همهچیز و همهکس عکس و فیلم میگرفتند.
بله، دقیقاً. گوشیهای دوربیندار.
اورسن برای تأمین هزینه فیلمهایش خیلی کارها میکرد. در این مورد خاص، او تا حد زیادی به داوطلبان و جوانان تکیه کرد. جایی خواندم که ولز برای فیلمبردار خود فیلم پورنو تدوین میکرد. شما درمورد این که او چگونه میتوانست منابع مالی را فراهم کند، داستان دیوانهواری دیگری دارید؟
یادم میآید چند بار با هم نهار میخوردیم و او سعی میکرد آدمهای پولدار را مجذوب خود کند. کارهای او خیلی افسردهام کرد. بعد که غذا را تمام کردیم، گفتم: «کار خیلی کثیفی است، اورسن. حتی پول غذا را هم تو دادی. خیلی افسردهکننده است.» از واکنش من متعجب شد و گفت: «گمان کنم آنقدر این کار را کردهام که دیگر اذیتم نمیکند.» و من گفتم: «خوب، غمانگیز است.» اما او بسیار مقاوم بود و خیلی زود به خودش آمد. بعضی وقتها میدیدم که افسرده است، اما اساساً خیلی زود به وضع اول برمیگشت. او با فیلمبرداری زنده بود. او عاشق فیلمبرداری بود. واقعاً عاشق آن روند بود.
تا جایی که منتظر نمیماند کسی به او اجازه انجام کاری را بدهد.
نه، اجازه نمیداد. فقط جلو میرفت و کار خود را انجام میداد. از ۱۹۴۷ و بعد از فیلم «مکبث» که هالیوود را ترک کرد، با همین شیوه فیلم میساخت. روش او برای ساخت «اتللو» (۱۹۵۱) این بود که همهجا فیلمبرداری میکرد، وقتی بازیگران را در اختیار داشت، فیلم میگرفت، پول را از اینجا، آنجا و همهجا میگرفت. «اتللو» در آمریکا کاملاً نادیده گرفته شد و بعد جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن را گرفت. آمریکا درمورد اورسن خیلی لال است.
جایی خواندهام و شاید شما بتوانید درمورد صحت آن صحبت کنید که چارلتون هستون با اورسن تماس گرفت تا از او بپرسد آیا میخواهد در فیلمی نقش فالستاف را بازی کند یا خیر، درحالیکه اورسن سالها پیش از آن «زنگهای نیمهشب» را ساخته بود.
این داستان را نشنیدم. احتمالاً درست است. یادم آید اورسن، چاک (لقب چارلتون هستون) را در یک برنامه تلویزیونی میدید و من با او بودم. هستون گفت با اورسن در یک شاهکار کوچک به نام «نشانی از شر» کار کرد. اورسن ناراحت شد و فریاد زد: «چرا او باید بگوید کوچک؟»
شما در فیلم ادای چند نفر ازجمله جیمی استوارت را درمیآورید. چقدر از آن بداهه بود و چقدر با راهنمایی اورسن بود؟
او میگفت: «اینجا ادای جیمی را دربیاور»، یا «حالا کاگنی باش» یا هر چیز. بعضی وقتها خودم تقلید میکردم، چون اورسن دوست داشت من ادای دیگران را درآورم. وقتی روی کتاب کار میکردیم که خیلی هم طول کشید، میگفتم: «بیا یک کم نوار ضبط کنیم.» او میگفت: «اوه نه، نه الان.» و من درحالیکه ادای جیمی استوارت را درمیآوردم، میگفتم: «اوه، بیا، اورسن. بیا یک کم روی کتاب کار کنیم.» و او میگفت: «اوه، خوب، جیمی.» دوست داشت من ادای دیگران را درآورم. میدانید، هر کاری میکردم، او عاشق ادا درآوردن بود. من با جیمی استوارت میتوانستم او را مجبور کنم هر کاری که میخواهم انجام دهد.
منبع: کامینگسون (مکس اوری)