مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
در بیش از یک دهه گذشته، فیلمهای مستند زیادی درباره استنلی کوبریک ساخته شده است. همه آنها جذاب بودهاند، یک یا دو مستند (مانند «جعبههای استنلی کوبریک») بهاندازه خود کارگردان خاص و منحصربهفرد هستند و هنرمندانهترین و بهیادماندنیترین آنها، «Filmworker» در ۲۰۱۷ – پرترهای از لیون ویتالی، دستیار وفادار و فرد دست راست کوبریک – یک کار هنری اساسی است.
در میان فوران دائمی «کوبریکیانا»، مستند ۷۲ دقیقهای «کوبریک به روایت کوبریک» (Kubrick by Kubrick) شاید عجیبتر از همه باشد، اما همچنان به هر طرفدار پر و پا قرص کوبریک لقمهای دهانپرکن میدهد.
محوریت فیلم که اولین نمایش رسمی آن سال ۲۰۲۰ در جشنواره بینالمللی فیلم کارلووی واری بود، مجموعهای از مصاحبههای ضبطشده میشل سیمان، منتقد فیلم فرانسوی و سردبیر پوزیتیف با کوبریک در طول ۲۰ سال است.
سیمان در ۱۹۶۸ اولین مرور کلی آثار کوبریک در فرانسه را نوشت. بعد کارگردان با او تماس گرفت. کوبریک از آن زمان به بعد عملاً هیچوقت مصاحبه نکرد (او در ایالات متحده هر فیلم جدید خود را اولین بار فقط به یک منتقد-گزارشگر مثلاً از نیوزویک نشان میداد)، اما او و سیمان ارتباط خود را حفظ کردند. سیمان در ۱۹۸۲ کتاب «کوبریک» را بر مبنای گفتوگوهای خود با کارگردان منتشر کرد. مکالمات آنها ادامه یافت.
حالا مستند «کوبریک به روایت کوبریک» به تماشاگر امکان میدهد نوارهای صوتی کمیاب از کوبریک را گوش کند که در آن از نحوه ساخت فیلمهایش میگوید و کاری را انجام میدهد که همیشه میگفت دوست ندارد: توضیح دادن کارهای خود.
صدای استنلی کوبریک باعث کنجکاوی میشود. او تیز و صمیمی، متفکر و سرگرم است و در عین حال مثل یک وکیل مالیاتی اهل برانکس به نظر میرسد. در دوره «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۱۹۶۸) و «پرتقال کوکی» (۱۹۷۱)، وقتی او به بریتانیا نقل مکان کرد، ریش خود را بلند کرد و به یک فیلمساز هالیوودی کمیاب با شمایل یک سلبریتی تبدیل شد – با یک نگاه نافذ، موی مشکی و ظاهر جغدمانند – به نسخهای از پل مککارتنی در قالب یک قهرمان شطرنج شباهت پیدا کرد، اما وقتی به کوبریک گوش میدهید، آنچه میشنوید یک مرد معمولی نیویورکی درون نابغهای خیالپرداز است.
گرگوری مونرو، کارگردان «کوبریک از کوبریک»، نوارهای صوتی کوبریک را با قطعههای کوتاهی از نقد فیلمهای او و گفتوگویهای آرشیوی با تعدادی از بازیگران آثار او همراه میکند (گویاترین آنها مالکوم مکداول از «پرتقال کوکی» و یک آر. لی ارمی متفکر از «غلاف تمامفلزی»، ۱۹۸۷)، همچنین با دکوری از یک خانه عروسکی – بازآفرینی صحنههای معروف «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» – که مونرو آن را با وسایل نمادین کانون کوبریک نقطهگذاری کرده است.
در اوایل مستند، کلیپی از کریستین، همسر کوبریک نشان داده میشود که اشاره میکند او هیچ شباهتی به «آنچه روزنامهها دربارهاش میگویند» ندارد. ازاینجهت، «کوبریک به روایت کوبریک» به خاطر روشهایی که برای زیر سؤال بردن اسطورهشناسی کوبریک به کار میبرد، یک مستند بسیار جالب است.
مشهورترین چهره عجیب و غریب سینما در صحنه فیلمبرداری واقعاً از بداههپردازی لذت میبرد و در مقایسه با خیلی كارگردانان دیگر بازتر عمل میکرد. صحنه «آواز در باران» از «پرتقال کوکی» کم و بیش سر صحنه توسط مکداول خلق شد و ایده بازوی نازی شخصیت پیتر سلرز در «دکتر استرنجلاو» (۱۹۶۴) از خود او بود.
کوبریک هنگام فیلمبرداری «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» نمیتوانست سر دربیاورد که «هال» چگونه باید از نقشه فضانوردان برای از کار انداختن او مطلع شود. این ایده که کامپیوتر، آنها را لبخوانی کند «فقط نتیجه یک زمان طولانی عذابآور به تعویق انداختن فیلمبرداری آن صحنه بود».
صحبت از عذاب شد، آنطور که معروف است شلی دووال سر صحنه «درخشش» (۱۹۸۰) از دست کوبریک به مرز استیصال رسید تا حدی که نمیدانست دیگر باید چه کار کند. آنچه او میگوید بهترین توضیح درباره نحوه عملی شدن روش کوبریک در تکرار بیپایان برداشتها است. دووال توضیح میدهد یک بازیگر پس از مدتی – شاید بعد از پنج برداشت – میمیرد، اما بعد به زندگی برمیگردد «و شما تمام واقعیتهای دیگر را غیر ازآنچه انجام میدهید، فراموش میکنید.»
کوبریک درمورد علاقه شدید خود به جنبه تاریک شخصیتها خیلی صریح صحبت میکند (میتوانید لبخند او را وقتی میگوید: «بهتر است در جهنم سلطنت کنی تا در بهشت خدمت کنی» بشنوید). او همچنین حرفهای دیوانهوار جالبی میزند، مثل وقتی که توضیح میدهد چرا رایان اونیل را بهعنوان بازیگر نقش اصلی «بری لیندون» (۱۹۷۵) انتخاب کرد («راستش را بگویم، نمیتوانستم به شخص دیگری فکر کنم. معلوم است که بری لیندون باید ازنظر فیزیکی جذاب باشد. نمیشد نقش او را آل پاچینو یا جک نیکلسون بازی کنند».
کوبریک پیش از فیلمبرداری «غلاف تمامفلزی» ۱۰۰ ساعت تصاویر مستند از ویتنام «شامل صحنههایی از مُردن مردان» را دید و به کلاسیکگرایی نامتعارف خود پایبند ماند. او میگوید: «یکی از مواردی که مشخصه برخی از شکستهای هنر در قرن بیستم است، وسواس داشتن نسبت به اصالت کامل است. نوآوری یعنی پیش بردن، اما نه رها کردن فرم کلاسیک و شکل هنری که با آن کار میکنید.»
کوبریک حرفی کمی گمراهکننده هم میزند که به نظر سرنخی از قدرت جاودانه فیلمسازی اوست. او هنگام بحث درباره جنجالها بر سر «پرتقال کوکی» میگوید: «هیچکس نمیتوانست باور کند که کسی طرفدار الکس باشد. مسئله این بود که من میخواستم برای گفتن چنین داستانی، الکس را آنطور که خودش احساس میکند و برای خودش است نشان بدهم. ازآنجاییکه “پرتقال کوکی” یک داستان هجوآمیز است و ازآنجاییکه ماهیت هجو این است که شما خلاف حقیقت را طوری بیان کنید که انگار خود حقیقت است، نمیتوانم درک کنم یک فرد باهوش یا حتی یک فرد معمولی چطور میتواند فکر کند که من واقعاً الکس را یک قهرمان میبینم.»
بله، اما خیلی از مردم الکس را یک قهرمان میدانستند؛ او را آنطور که خودش احساس میکند تجربه کردند و شاید اشتباه نمیکردند. «پرتقال کوکی» با کنایهای از شوخیهای بیمارگونه و گستاخانه به تصویر کشیده شده است (نه، قرار نیست ما تمام کارهای الکس را تأیید کنیم)، اما طراحی فیلم یک ابهام موذیانه دارد؛ و در «کوبریک از کوبریک»، درحالیکه کوبریک از دقت تماشایی فیلمهای خود صحبت میکند، این ابهام به یک پارادوکس بزرگتر دامن میزند.
وقتی فیلمی از کوبریک را میبینید، به نظر میرسد کارگردان بهعنوان یک نیروی نادیده با تماشاگر ارتباط برقرار میکند و مانند خدا در پسزمینه معلق است. در یک فیلم کوبریک، همهچیز به شما تحویل داده میشود؛ هر جنبه فیلمهای او به لحاظ بصری، منطقی، فضا و متافیزیکی، ساختهشده است. بااینحال در آن ساختار ظریف، در آن عینیت کامل، یک راز وجود دارد. کوبریک تمام ابعاد فیلمهای خود را کنترل میکرد، بهجز آن بخش که این فیلمها چه منظوری دارند.
کوبریک در قالب یک زاویه و شخصیت
گرگوری مونرو که از مستندهای قبلی او میتوان به «کالامیتی جین: افسانه غرب وحشی» (۲۰۱۴)، «جری لوئیس: مرد پشت دلقک» (۲۰۱۶) و «جیمز استوارت، رابرت میچم: دو چهره آمریکا» (۲۰۱۷) اشاره کرد، درباره شکلگیری پروژه «کوبریک به روایت کوبریک» میگوید: «چند سال بود که میخواستم درباره استنلی کوبریک فیلم بسازم. باید زاویهای برای فیلم پیدا میکردم و بعد با تهیهکنندگان درمورد آن صحبت کردیم. به مصاحبههای میشل سیمان با کوبریک فکر کردیم چون میدانستیم آن نوارهای صوتی حفظ و دیجیتالی شدهاند.»
او ادامه میدهد: «موضوع این است که حرفهای زیادی درباره کوبریک گفته شده و نوشته شده است. من واقعاً میخواستم کاری جدید انجام دهم – نه این که اطلاعات جدید اضافه کنم. واقعاً میخواستم کلمات او را بگویم. میخواستم کوبریک زاویه و شخصیت ما باشد که باید از او پیروی کنیم. فکر کردم خوب است فیلمی بر مبنای گفتههای خودش بسازم؛ اگرچه حرفهای او همیشه تحلیلی نیست، چون واقعاً این کار را دوست نداشت.»
این ایده ازنظر میشل سیمان فوقالعاده بود و او بهسرعت پاسخ مثبت داد. مونرو گفتوگوهای زیادی با سیمان داشت و میدانست باید به مصاحبههای او و پاسخهای کوبریک احترام بگذارد، اما کار خیلی هم آسان نبود، چرا که آنها در چهار مصاحبه اصلی فقط چند ساعت با هم حرف زده بودند. چالش فیلمساز این بود که تصاویری در مصاحبهها قرار دهد. او باید راهی پیدا میکرد که به حرفهای کوبریک شخصیت بدهد.
مونرو مستند خود را «یک فیلم کاملاً آرشیوی» توصیف میکند و میگوید: «من فقط از تصاویر آرشیوی استفاده کردم. مصاحبههای جدیدی انجام ندادم. من از نوارهای صوتی مصاحبهها استفاده کردم و برای پیوند آنها باید چیزی پیدا میکردم. میخواستم چیزی منطقی با تفکر کوبریک پیدا کنم. او درباره انسانیت و دوگانگی انسان یک دیدگاه واقعی داشت. بیشتر فیلمهای او از این نگاه پیروی میکند. اگر به ترتیب تاریخی جلو میرفتم، درست از کار درنمیآمد. فکر میکنم مهمترین نکته ازنظر او این است که ببینیم انسان قادر به انجام چه کارهایی است. انسان اساساً تمام کارهای خود را نابود میکند. این اساس دیدگاه کوبریک است و من تلاش کردم فیلم به لحاظ تکامل موضوعی کار کوبریک، منطقی باشد، اما کنار هم قرار دادن آن الگوی یک لگو را تداعی میکند.»
یکی از انتقادها به «کوبریک به روایت کوبریک» این است که فیلم روی «لولیتا» (۱۹۶۲)، یکی دیگر از ساختههای نمادین کوبریک تمرکز نمیکند یا چیز زیادی درمورد آخرین ساخته او، «چشمان کاملاً بسته» (۱۹۹۹) نمیگوید. مونرو در پاسخ به این انتقاد میگوید: «متأسفم، اما کوبریک درباره آن فیلمها با میشل سیمان صحبت نکرد. من باید به گفتههای او و اساس آن احترام میگذاشتم.»
«کوبریک به روایت کوبریک» نشان میدهد که کوبریک دیدگاه قرص و محکمی نسبت به وضعیت انسان داشت، اما او در مصاحبههای خود با سیمان در برابر تحلیل آثارش مقاومت نشان میدهد و ترجیح میدهد بهجای توضیح درمورد معنای کارش، از کاربردشناسی فیلمهایش صحبت کند.
مونرو در توضیح این که به نظر او چرا کوبریک در برابر تحلیل مقاومت میکرد، میگوید: «خوب، با شنیدن حرفهای او میتوانید احساس کنید که تلاش خود را میکند. ضمن این که مشخص است سیمان سعی میکند او را هل دهد، اما نه همیشه. فکر میکنم کوبریک با تجزیه و تحلیل خود راحت نبود، اما فقط سیمان نبود، خیلیهای دیگر درمورد فیلمهای او سؤال داشتند. حتی امروز هم معنای فیلمهای او برای آدمها جای سؤال دارد.»
مونرو روی این نکته نیز تأکید میکند که نباید فراموش کرد بیشتر فیلمهای کوبریک بر مبنای رمانها ساخته شدند. او میگوید: «کوبریک بهشدت تمایل داشت که بگوید فقط کاری را انجام داد که در رمان بود. نمیخواست در مصاحبهها دوباره رمان را تحلیل کند، اما قطعاً در فیلمهایش این کار را میکرد. او میخواست فیلمهایش برای خودشان صحبت کنند. نمیدانم خجالتی بود یا نه، اما فکر میکنم برای او راحتتر بود که درمورد موضوعات کلی مثل انسانیت و دوگانگی انسان یا خشونت حرف بزند. با صحبت کردن درباره این مضامین بزرگ مشکلی نداشت، اما به حرفهایش درمورد “پرتقال کوکی” گوش کنید که به طرفداری از خشونت متهم شد. کوبریک درخواست کرد فیلمش در انگلیس اکران نشود، چون تهدید به مرگ شده بود. مردم واقعاً فیلم را درک نمیکردند و کوبریک همیشه یک پاسخ داشت: او سعی کرد تا حد امکان به رمان نزدیک باشد.»
کوبریک به خاطر توجه به جزئیات شهرت داشت، اما آیا او یک کمالگرا بود یا این یک تصور اشتباه است؟ مونرو پاسخ میدهد: «او در این مستند از این میگوید که همیشه مطمئن نبود چه میخواهد. دلیل این که برداشتهای زیادی میگرفت این بود که حس میکرد به چیزی که میخواهد نرسیده است یا نمیتوانست آن را بیان کند. من نمیدانم خودآگاه بود یا ناخودآگاه. مطمئن نیستم که دلیلش کمالگرا بودن او بود. فکر نمیکنم از این کلمه خوشش میآمد. او این کار را میکرد چون چیزی در ذهن داشت که میخواست از بازیگرانش بگیرد. او با برداشتهای متعدد متوجه میشد کارش را درست انجام میدهد یا نه. او از این طریق بازیگران را بهتر میشناخت یا هر بار در یک صحنه چیزهایی اضافه میشد. او میخواست همهچیز تا حد امکان واقعگرایانه باشد.»
مونرو بهعنوان نمونه به نوع برخورد او با رایان اونیل در «بری لیندون» اشاره میکند. «برای اونیل سخت بود، چون کوبریک از او خواسته بود هیچ کاری نکند. به او گفت: “نباید چیزی را نشان دهی.” تصور کنید بازیگری جوان مثل اونیل باشید که در “قصه عشق” (آرتور هیلر، ۱۹۷۰) بازی کردهاید و حالا کوبریک هر روز به شما بگوید: “هیچ کاری نکن”. برای اونیل ناامیدکننده بود.»
او ادامه میدهد: «شما در فیلمهای کوبریک شخصیتهایی مانند بری لیندون را دارید و شخصیتهای دیگری که نقاب به چهره زدهاند و شخصیتهای دیگری که افراطی هستند، مثل استرنجلاو با بازی پیتر سلرز یا گروهبان در “غلاف تمام فلزی”. کوبریک شخصیتهایی را دوست داشت که یا خونگرم نبودند یا کاملاً در جهت مخالف قرار داشتند – شخصیتهایی که تسخیرشده یا دیوانه بودند.»
منبع: ورایتی، د فیلم استیج