مجله نماوا، هومن منتظری
اگر «کمک» را هنوز ندیدهاید، نوشته بخشهایی از قصه را لو میدهد
کسی نمیآید. انگاری فراموششان کردهاند. سارا از معدود پرستارهای سرای سالمندان آسمان روشن است که درگیر بیماری نشده و مجبور میشود یک روز کامل را تنهایی در این جزیره فراموش شده بگذراند. سر شب وقتی حالِ کنی خراب میشود و سطح اکسیژنش پایین میآید، او با هر تلفن اورژانسی که میداند، تماس میگیرد ولی کسی سروقتشان نمیآید. به کمک یکی دیگر از مددجوها تونی که خودش درگیر آلزایمر است، تا صبح از بیمار مراقبت میکنند، ولی فایدهای ندارد. صبحش بعد از آن که شیفتش را تحویل میدهد، کنی میمیرد. آنهایی که برای کمک نمیآیند، قبلش پای خط تلفن با یک سری سوالات روتین از سن بیمار و شرایطش، کمک کردن را اولویتبندی میکنند و به نظر میآید در این اولویتبندی خانه سالمندان جایی نداشته است. طبق آماری که در فیلم مطرح میشود، در انگلستان از ۴۸۲۱۲ نفر قربانی کووید بین مارچ و ژوئن ۲۰۲۰ حدود ۴۰ درصد آنها مربوط به خانه سالمندان است.
فیلم کمک تصویری است از ناتوانی انسان امروز. با وجود اینکه به نظر میرسد علم و تکنولوژی همه چیز را تسخیر کرده، ولی وقتی بحرانی ناشناخته از راه میرسد و روشن میشود از هیچکس و هیچچیز کاری ساخته نیست این شکنندگی خودش را نمایان میکند. حکومتها با همه دستگاههای عظیم تبلیغاتیشان که هر روز از دستاوردهای جدیدشان رونمایی میکنند، در برنامهریزی و سامان دادن اوضاع غافلگیر میشوند و بیکفایت نشان میدهند. برای آنها مرگ آدمها میشود یک عدد و در سونامی روزهای ابتدایی بیماری کاری نمیتوانند انجام دهند، جز اینکه اهم فی الاهم کنند. ولی این اهمیت را چه کسی و چطوری تشخیص میدهد؟ همان شب سارا میفهمد که آن تلفن زدنهای لعنتی کمکی نمیکنند جز اینکه مدام صدای ضبط شدهای را درباره پروتکلهای مقابله با بیماری پخش کنند. آن سامانههای هوشمند و تلفنهای گویایی که از هر حسی خالیاند تنها برای این هستند که فرمها و سوالهایشان را پُر کنی و جواب دهی تا بر اساس آن تصمیم بگیرند کجای این اولویت قرار میگیری. نهایتا هم کسی پای خط تلفن میآید به دروغ بگوید همه به یک اندازه اهمیت دارند ولی الان کمکی نمیتوانند بکنند.
تنها همچون مددجویان آسایشگاه
دوربین برای ثبت این لحظات و اساسا از ابتدای فیلم جایی که سارا در آن آسایشگاه استخدام میشود و هنوز خبر از بیماری نیست کادری بسته را انتخاب میکند و تا جای ممکن به چهره، موها، دستها و بدن شخصیتها نزدیک میشود. از طرفی هم تنها یک لایه از تصویر در وضوح کامل است و بقیه تصویر واضح دیده نمیشود، به گونهای که اگر شخصیتها یا سوژه در تصویر اندکی عقب یا جلو برود از وضوح تصویر خارج میشود، که البته این اتفاق بارها میافتد چون دوربین به همین شکل در راهروها و اتاقها حرکت میکند. این اصرار و تداوم در عدم وضوح بخش غالبی از تصاویر منجر به اعوجاجی میشود که گویی در حال دیدن یک کابوس هستیم. انتقال حسی از خفگی و فشاری درونی که سارا و دیگر آدمهای فیلم تحمل میکنند. همان شبی را که او تنها در آسایشگاه میگذراند، اکثر چراغهای راهروها و اتاقها خاموش است و چیزی از محیط اطراف را نمیبینیم. آسایشگاه شبیه سن تئاتری شده که نوری کمرمق تنها جاهایی از آن تابیده شده است. سارا را وقتی میبینیم که در رفت و آمدها به او یا بخشی از بدنش نور بخورد. این همه تمهید برای ندیدن یا تمرکز برای دیدن یک چیز حکایت از ساختن محدودهای برای آدمها یا جدا کردنشان از محیط تحمیلی پیرامونیشان دارد و نمایشی است از تنهایی آنها.
سارا خودش هم شبیه همان مددجویان آسایشگاه است. همانقدر تنها. با خانوادهاش رابطه خوبی ندارد و کار کردن در آسایشگاه برایش حکم فرار از خانه را دارد. او شبیه به تونی است، هر دو تاب ماندن ندارند. سارا در کودکی و نوجوانی چندین بار از مدرسه فرار کرده و تونی هم هرچندوقت یکبار با کشف رمزِ درِ آسایشگاه یا تخریب دزدگیرش از آنجا فرار میکند. هر دو یاغیانی هستند در برابر همهی باید و نبایدهای سیستمی که خودش را تحمیل میکند و آنها را نادیده میگیرد. سر آخر هم هر دو میگریزند به جایی خارج از شهر و بالاخره ما را چند نمای دو نفره با عمق میدانی از دریا و آسمان مهمان میکنند. هر چند که همه این مخالفتها و فرار کردنها هم ثمری ندارد.
در نمای ابتدایی فیلم سارا در سواریاش نشسته و با خودش حرف میزند که در مصاحبه کاریاش چه بگوید. هنوز او را نمیشناسیم و چهره او را نمیبینیم، شیشه سواری را بخار گرفته است. دوربین به آرامی به شیشه نزدیک میشود و از پشت بخار روی شیشه قسمتهایی از چهره او دیده میشود. نمایی که متقارن تصویر پایانی است. سارایی که دیگر میشناسیمش و چهرهاش در نمایی بسته کاملا واضح است. تنها و مستاصل از اینکه همه سعی و تلاشهایش بیفایده مانده، روی صندلی ماشین پلیس نشسته است. او همانطوری که نتوانسته کمکی برای نجات سالمندان درگیر کرونا انجام دهد، در فراری دادن تونی هم ناموفق بوده است. قهرمان فیلم «کمک» نه شبیه به قهرمانهای سینمایی، که مثل خیلی از آدمهای دنیای واقعی است که زورش به خیلی چیزها نمیرسد. «کمک» تصویری است از خواستن و نتوانستن.
تماشای فیلم کمک در نماوا