مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. ایده کلاهبرداری یکی از پرکاربردترین ایدهها در ادبیات، نمایش، سینما و تلویزیون بوده و هست و با آنکه در دنیای واقعی کلاهبرداران نه تنها محبوب نیستند که اگر به دست مالباختگان بیفتند تکهبزرگ بدنشان گوششان خواهد بود اما جادوی «هنر» آنان را در دنیای «افسانه» محبوب کرده است. «کلاهبردار» بنجامین کارون، گرچه تازهترین نمونهی این دست از آثار است اما آخرین آن نخواهد بود. نکتهی مهم در این دست آثار این است که اغلب از قواعد مشترکی پیروی میکنند چیزی مثل همان روندی که در آثار پلیسی-معمایی شاهدیم و مخاطبان حرفهای، اغلبِ اوقات، آخر کار را به طور کامل حدس میزنند با این همه «شیوه اجرا» اغلب چنان مجذوبکننده است که نمیتوانند از ادامهی خواندن یا تماشای اثر خودداری کنند؛ مخاطبان غیرِ حرفهای هم مجذوب پایانی میشوند که فکرش را نمیکردند!
دو. «کلاهبردار»، فیلمی سرگرمکننده است که داستاناش را راحت تعریف میکند و «اضافه» ندارد گرچه به گمانم با اضافه کردن لااقل ۱۵ دقیقه بیشتر و چند پیچش روایی تازه، بسیار متقاعدکنندهتر میشد اما چه میشود کرد؟! وقتی قرار است فیلم ارزانی بسازی که محدودیت بودجه دارد و حضور ستارهای مثل جولین مور در آن، نه به قصد دریافت دستمزد که به عنوان آورنده سرمایه و یکی از تهیهکنندگان کار است، در همین حد سرگرمکنندگی و بازیهای خوب و فیلمبرداری جذاب باید راضی بود! در واقع اگر جولین مور، تا این حد بازیگر پرکاری نبود شاید میشد فکر کرد که خواسته با مشارکت در ساخت این فیلم، جان تازهای به کارنامهی کاری خود بدهد و دوباره به صحنه برگردد! اما واقعیت امر، چیز دیگری به ما میگوید در واقع او جدا از آثار تلویزیونیاش، از سال ۱۹۹۲ تا اکنون، در بدترین حالت ممکن سالی یک فیلم داشته و در بهترین حالت سالی ۵ فیلم! این روند نه تنها دچار مشکل نشده که او در سال ۲۰۲۱ و در اوج دوران کرونا، ۴ فیلم برای اکران داشته!
سه. «Sharper» صفت تفضیلی کلمه «تیز» است یعنی به فارسی میشود «تیزتر» و از طرف دیگر، معنای معمولاش «کلاهبردار» است و به عنوان یکی از معادلهای کلمه «sharpener» هم [به معنای «مدادتراش»] کاربرد دارد. گرچه ترجمهی «کلاهبردار» منطقیترین معادل فارسی برای «Sharper» است اما نباید از نظر دور داشت که داستان فیلم، در روند خود بر «تیزتر» و «مدادتراش» هم دلالت دارد؛ «تیزتر» از آن جهت که ما با دو گروه کلاهبردار در فیلم روبروییم و در واقع، تماشاگر وسط یک «جنگ تیز و تیزبازی» گیر افتاده و «مدادتراش» از آن جهت، که به شکل استعاری، به این واقعیت اشاره دارد که آدمها از دستپروردههای خودشان شکست میخورند!
چهار. «کلاهبردار» آشکارا، به چند فیلم دیگر، مدیون است [اگر حتی در این بین، از دو مجموعه تلویزیونی دههی ۱۹۷۰ صرف نظر کنیم یعنی «متقاعدکنندهها» (در ایران با نام «کاوشگران» در دهه ۱۳۵۰ از تلویزیون ملی پخش شد) و «مککوی» هر دو با بازی تونی کرتیس]:
الف. «دختری به نام نکیتا» [لوک بسون/ ۱۹۹۰]؛ این فیلم گرچه یک فیلم جاسوسیست اما از آنجایی که محور روایی آن بر اساس تغییر هویت شکل گرفته، به نوعی «شکلدهنده اصلی» داستان «کلاهبردار» است و در دو سکانس مشخص هم، اشارات مشهودی به فیلم بسون دارد: اول در سکانس رستوران که ساندرا تصور میکند به خاطر تولد مکس به آنجا رفتهاند اما غافلگیر میشود [که اشاره مستقیمی به سکانسی دارد که اولین مأموریت نیکیتا در رستوران شکل میگیرد] دوم در سکانسی که جولین مور از تختاش بلند میشود و دوربین از زیر تخت پاهای او را که روی زمین قرار میگیرند نشان میدهد [که اجرای مو به موی نمایی مشابه و البته مشهور از فیلم بسون است].
ب. «نیش» [جورج روی هیل/ ۱۹۷۳]؛ گرچه کمترفیلم و سریالی را میتوان در نیم قرن اخیر سراغ گرفت که با «ایده کلاهبرداری»، متأثر از این فیلم مشهور جورج روی هیل نباشد اما نویسندگان «کلاهبردار»، به طور مشخص «مضاعف کردن متقاعدکنندگی» از طریق «لو دادن ظاهری همدیگر توسط کلاهبرداران» را از «نیش» گرفتهاند در سکانسی که مادلین شیوه گوشبُری «مکس» را در خانهی ریچارد لو میدهد [اشاره به لو دادن ظاهری پل نیومن توسط رابرت ردفورد در فیلم «نیش»] همچنین سکانس شلیک به تام، یادآور سکانسی مشابه در «نیش» است که قرار است کلاهبرداری را به نقطهی متقاعدکنندهای برساند.
ج. «تمرکز» [گلن فیکارا و جان ریکوآ/ ۲۰۱۵]؛ سکانس خالی کردن جیب سوژه در آپارتماناش با جار و جنجال و خشونت ظاهری، به طور مشخص از افتتاحیهی فیلم «تمرکز» آمده همچنین شلیک یک سفیدپوست به یک سیاهپوست [با عوض کردن چند عنصر صحنه] مدیونِ همین فیلم است هرچند باید گفت که سکانس تیر خوردن ویل اسمیت سیاهپوست توسط پدر سفیدپوستاش در این فیلم، نوعی بازآفرینی سکانس مشهور تیراندازی نهایی در فیلم «نیش» است.
پنج. فیلمها و سریالهای کلاهبرداری، اغلب با هدف گرفتن حق مظلوم از ظالم طراحی و ساخته میشوند و به نوعی بازآفرینی کهنالگوی رابینهودند اما فیلم «کلاهبردار» در واقع این طور نیست! در این فیلم، که به شکل دور از انتظاری «دستراستی» نشان میدهد اول جیب یک پولدار خالی میشود اما از آنجایی که دست بالای دست بسیار است، با یک کلاهبرداری مضاعف، دوباره پول به جیب پولدار برمیگردد! در واقع اگر بخواهیم این داستان را با داستان رابینهود مقایسه کنیم باید به این شکل، آن را بازتعریف کنیم که رابینهود با سوءاستفاده از انسانیت ریچارد شیردل، اموالاش را رسماً تصاحب میکند و بعد چون دچار غرور میشود، در یک کلاهبرداری مضاعف، پرنس جان اموالاش را پس میگیرد! [البته زیاد متعجب نشوید! چون در واقع، غیر از داستان رابینهود که بیشتر افسانه است پرنس جان واقعی، آدم باهوشی بوده خیلی باهوشتر از ریچارد شیردل!]
شش. انتخاب نام «کلاهبردار»، سهم قابل توجهی در تعیین رویکرد مخاطب با این فیلم دارد چون اگر چنین اسمی نبود، احتمالاً تماشاگران باید فکر میکردند که در ده دقیقه اول فیلم با اثری عاشقانه و ملودرام روبرویند! تأکید فیلمساز بر این وجه عاشقانه، البته در متقاعدکنندگی نسبی پایانِ فیلم نقش قابل توجهی دارد همچنین وحدتمکانی آغاز و پایان فیلم [کتابفروشی] همراه با تکرار دیالوگهای آغاز فیلم، به شکلی کنایی در پایان آن، به شخصیتپردازی اثر، خلقِ «قاب روایی» و «باورپذیری نسبی» روایت کمک کرده است با این همه نباید از نظر دور داشت که فیلمنامه، بیشتر از آنکه به سبک و سیاق آثار هالیوودی شکل گرفته باشد [هر دقیقه یک صفحه فیلمنامه] به شیوه آثار اروپایی شکل گرفته [یعنی وقتی فیلمنامه را میخوانید یا از طریق دیدن فیلم، در ذهن تصورش میکنید تعداد صفحاتاش، اصلاً منطبق با دقایق فیلم نیست و کمتر است].
نتیجه: ساختن فیلم ارزان و خوشایند، همیشه یکی از دردسرهای هالیوود بوده!
تماشای فیلم کلاهبردار در نماوا