مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
اگر «بوتاکس» را ندیدهاید، این نوشته میتواند بخشهایی از داستان را لو دهد
«بوتاکس» یکی از نمونههای درخشان سینمای مستقل ایران است. سینمایی که بدون وصل بودن به جریان سینمای غالب در حال بنا کردن معیارهای شخصی و خاص و منحصر به فرد خود است. سینمایی مینیمال با فضاهایی غریب، که در عین واقعگرایی نسبتِ خود با نوعی خیال آمیخته با جنون سودازده را حفظ میکند. سینمایی که از بطن واقعگرایی متعارف فیلمهای ایرانی، بیرون آمده اما راه به یک دنیای پُر از اوهام میبرد که شخصیتهای داستان را در بندِ تارهای نامرئی تقدیری خود گرفتار میکند. نوعی ناتورآلیسمِ آمیخته با خیال برای تفسیرِ دنیایی که آدمهایش پرده از شرارت خفته درون آدمی برمیدارند.
جهانی با رازهای مگو و حرفهای ناگفته و داستانهایی پنهان مانده. جایی که آدمهایش کم حرفاند یا اگر دیالوگی هست با تَشَر و کنایه و دشنام به یکدیگر است. از همین رو است که اکرم، خواهر بزرگتر و نیمه مجنون و به ظاهر حاشیهای داستان، به تدریج راوی اصلی این همه آشفتگی میشود. در چنین سینمایی، شخصیتهایی مانند اکرم، که در مرز واقعیت و خیال سرگردان ماندهاند بهترین مفسرِ این به همریختگی غریباند.
کنشِ اصلی و بحران آغازکنندهی داستان با کنشِ یکبارهی آنها است که رقم میخورد. هولناکی داستان اینجاست که دنیای بیرون، این به هم ریختگی جنونزده را شدت میبخشد. گویی هیولای خفتهی جنایت فرصت کرده قد علم کند و نوعی مسخ را رقم بزند و شخصیتهای داستان را گرفتار کند. گویی این جعبهی پاندورای جنایت باشد که با کنشی نامنتظر، حضورش را به دنیای داستان تحمیل کند.
فیلم، در باب چیره شدن آسانِ شَر بر چنین دنیای به ظاهر ساده است. جهانِ معمولِ خانوادهای سه نفره که البته روابط خوبی با هم ندارند. آدمهایی منفصل از هم که به اجبار در شکل و شمایل یک خانواده گرد هم آمدهاند. از یک سو، برادر خانواده، عماد، سودای مهاجرت به آلمان دارد و خواهر کوچکتر، آذر، در پی راهاندازی پرورش گونهای قارچ است که مواد مخدر از آن به دست میآید و اکرم که نظارهگرِ گیج و بهتزدهی این جزیرههای انسانی جداافتاده از هم است.
گویی آدمهای داستان بخواهند از این جهنم یخی، از کولاکی که ازآدمهای داستان موجوداتی مسخشده ساخته، فرار کنند. صحنهی سورئالِ دنبال کردن برادر مُرده در کوچه پسکوچههای شهرکی دور افتاده و بازارِ شلوغِ شهر توسط اکرم و سردرآوردن این بازار از خیابانهای هامبورگ آلمان از همین زاویه است که به این جنون و خیال کابوسوار معنا میدهد. در این تعقیب، اکرم انگار در پی چیزی گم شده باشد؛ بازگرداندن همه چیز به صورت قبل فاجعه. زمانی که او موجودی حاشیهای و توسریخور بود. چیزی شبیه یک پیشخدمتِ خانگی به زور نگه داشته شده که هر آن امکان اخراجش میرود.
با فیلمی روبروییم که لوکیشینهای آن به ظرافت انتخاب شده. گویی فیلمساز در کار مصورسازی دنیایی است که از میانهی دوزخ میگذرد. صحنهی دریاچهی نمک فیلم و تنهایی دوزن شخصیتِ اصلی، آذر و اکرم، نشسته در ماشینی متوقف مانده در امتدادِ کرانهای سفید و مرده که راه به جایی نمیبرد، تصویری از این دنیای به آخر خط رسیده است.
جالب است که شغل خواهر دیگر، آذر، تزریقِ بوتاکس در یک مرکز زیبایی است. انگار که جهانِ آدمهای داستان، پیوسته در کارِ دروغ و فریب و پنهانسازی چیزی است که بر این جامعه سیطره یافته و هویت فردی را از آنان ربوده. چیزی از جنسِ تزویر و رِیا در کارِ لاپوشانی چیزی که این دنیای یخی را پابرجا نگه داشته. برای این است که آدمهای فیلم مدام در حالِ پنهان کردن چیزیاند.
«بوتاکس»، از معدود آثار سینمای ایران است که قابهای چشمنوازش این اندازه به به خاطر میماند. قابهایی به دقت تصویر شده از ارتباط انسان با طبیعتی که گویی درون این آدمِ زخم خورده را به نمایش میگذارد. دیالوگها، هوشمندانه در کار شکل دادن به این کابوساند و از این منظر به نجواهایی میمانند که معنی خود را از دست داده و بر تعلیق و فضای وهمآمیز فیلم میافزایند.
فیلمی خواهید دید با نماهای دورِ زیبایی که شاید روی پردهی سینما ساختار بصری فیلم را بهتر به رُخ بکشند اما در قابِ کوچک تلویزیون نیز همچنان میخکوبکنندهاند. فیلمی که تعلیق و هراسِ پنهان در دنیای فیلم تا پایان رهایتان نمیکند. اثری با پایانبندیای درخشان درباره خوابی در دل خوابی دیگر.
در تمام طولِ فیلم، دوربین فاصلهاش را با شخصیتها حفظ میکند. قابها عموماً ساکن و ایستا است و حرکت دوربین حداقل است. فیلمساز، اجازه میدهد عناصر درون قاب، داستان را برای شما روایت کنند. این از پویایی بصری فیلم و از احاطهی فیلمساز بر مدیومی که با آن کار میکند خبر میدهد. با فیلمسازی روبروییم که فیلم ایرانی را از واقعیتِ روزمره و کسل کنندهی حاکم بر سینمای جریان غالب رهانیده و به نوعی سینمای ناب و مینیمالِ شخصی نزدیک شده. سینمایی که رابطهی دوربین با سوژه بعد از مدتها، شاید بعد از «یک اتفاق ساده» سهراب شهید ثالث و فیلمهای کیارستمی، به نسبتی از واقعیت با تصویرِ درونِ قاب رسیده که پیش از این در سینمای متفاوتِ ایران بیسابقه بوده. از این رو است که عناصر درونِ قاب، این اندازه در «بوتاکس» کاوه مظاهری به چشم میآید.
«بوتاکس» را با «فارگو» برادران کوئن قیاس کردهاند. فیلم اما بیشتر یک تریلرِ جنایی سورئال است با آدمها و حال و فضایی سرد و زمستانی دربارهی جنایتی خانوادگی که در نهایت خونسردی انجام میشود. ریتمِ خوب فیلم، فیلمنامهای با شخصیتهایی مرموز که ما را عامدانه به دنیای خود راه نمیدهند از «بوتاکس» فیلمی جذاب و پرتعلیق ساخته. فیلمی درباره سکوتی سایه افکنده میان روابط انسانی در زمینهای برفی، با پسزمینهای از دریاچهی نمک حاشیهی اتوبان، جایی شبیه گورستانی بیانتها که تا بینهایت ادامه یافته.
حال و هوای وهمگونهی فضای داستان از همین سکوت ریشه میگیرد. زنانِ فیلم، گویی خلقالساعه تصمیم به اقدامی خشونتطلبانه میگیرند. نوعی گیجی و بهتزدگی در شخصیت اکرم، خواهر با ناتوانی ذهنی، است که فیلم را معنا میدهد. گویی همهی داستان از دید گنگ و خوابدیدهی او روایت میشود. به عبارتی شاهدِ نوعی به هم ریختگی زمان و مکانایم در فیلمی که زمینهای واقعگرا دارد.
گونهای وارد شدن به دنیای ذهنی یکی از شخصیتهای اصلی، در حالی که فیلم بر روایتی خطی و متعارف بنا شده. آمیختن جنون با کابوسی که در پی خوابی نابهنگام حاصل شده. گونهای چیرهدستی در تلفیق فضایی غریب با واقعیت روزمره. رسیدن به نوعی داستانگویی که پایهاش را بر سادگی بیان بصری و روشهای خالی از پیچیدگیهای معمول گذاشته. این سادگی در تمامی اجزای زیباییشناسانهی فیلم از جمله فرم، فضا، متریال، جزئیات و رنگ به وضوح نمایان است.
«بوتاکس» با آن حال و هوای اَبزورد و آدمهایی که کم حرف میزنند و رویاهای نیمهکاره شخصیتهایش که راه به بیراهه میبرند و القاء حسی از سردرگمی در دنیایی که مرز خیال و واقعیت در آن گم شده یکی از غافلگیرکنندهترین فیلمهای این روزهای سینمای ایران است.