مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
هیو لوری بهعنوان بازیگری که چند بار نامزد جایزه امی شده و ستاره سریال «هاوس»، چهرهای شناخته شده است، اما او در پشت دوربین نیز یک نیروی کارآمد است. او در «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» («چرا از ایوانز نخواستند؟» – Why Didn’t They Ask Evans) بار دیگر این قابلیت را نشان میدهد – یک برداشت جدید از آگاتا کریستی که نویسنده، کارگردان و تهیهکننده اجرایی آن بود و حتی بازی کرد.
سریال کوتاه سه قسمتی «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» با بازی ویل پولتر و لوسی بوینتون که آوریل ۲۰۲۲ از بریتباکس پخش شد، پر از چیزهایی است که طرفداران پرشمار کریستی را مجذوب خود میکند؛ حتی اگر خود رمان که در ۱۹۳۴ منتشر شد، بهاندازه کتابهای هرکول پوآرو معروف نباشد، باز هم نشان میدهد چرا کریستی هیچوقت از مد نمیافتد.
داستان در نیمه اول دهه ۱۹۳۰ در یک شهر کوچک ساحلی در ولز اتفاق میافتد. بابی جونز (پولتر)، پسر کشیش محلی در حال بازی گلف با دکتر توماس (کانلیت هیل) است که از زیر صخرهها صدای فریادی میشنود. بابی پایین میرود و مردی خوشپوش را میبیند که روی زمین افتاده و براثر سقوط بهشدت مجروح شده است. دکتر به دنبال کمک میرود. بابی پیش مرد میماند که ناگهان و برای لحظهای به هوش میآید و میگوید: «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» و بعد میمیرد. مرد هیچ مدرک شناسایی ندارد، فقط عکسی از یک زن زیبا در جیب کت اوست.
به دنبال این اتفاق، بابی و لیدی فرانسیس «فرانکی» دِروِنت (بوینتون)، دوست دوران کودکیاش (که مخفیانه به هم علاقه دارند) تلاش میکنند به راز مرگ مرد پیببرند. آنچه در ادامه میآید، هزارتویی شامل هویتهای جعلی، قتلهای متعدد، اعتیاد به مواد مخدر و موارد دیگر است.
لوری اقتباس از کار کریستی را «یک افتخار بزرگ، اما همچنین یک افتخار دلهرهآور» توصیف میکند و میگوید: «چیزی که درمورد کتاب “چرا از ایوانز نپرسیدند؟” دوست دارم این است که یک ترکیب بسیار زیبا از شخصیت و یک معمای مرکزی است. به نظر من یکی از درخشانترین کارهای کریستی است. هنوز وقتی یاد اولین بار میافتم که کتاب را خواندم، بدنم مورمور میشود. نحوه فاش شدن معمای آن هم خیلی زیبا است.»
کتاب «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» بسیار موفق بود و با نقدهای خیلی خوبی از سوی منتقدان تحسینشده مواجه شد و تعدادی از آنها داستان را با پوآرو مقایسه کردند.
لوری درمورد این که چرا تصمیم گرفت چالشهای اقتباس از داستان معروف کریستی را بپذیرد، میگوید: «کاملاً متوجه نبودم چقدر میتواند چالشبرانگیز باشد. فقط به داستان، شخصیت فرانکی، معمای موذیانه مرکز رمان و درمجموع دنیای آن، یک نوع اشتیاق تقریباً کودکانه داشتم. فکر میکنم این اشتیاق به خاطر دنیایی است که آگاتا کریستی خلق کرد. ضمن این که فکر میکنم یک رمان غیرعادی است یا بهتر بگویم منحصربهفرد است و به همان اندازه حال و هوایی سبکتر و کمیک دارد.»
لوری ادامه میدهد: «من این فضا را در داستانهای پوآرو که بسیار هم موفق بودند، خیلی تشخیص نمیدهم تا این که کریستی رمان “چرا از ایوانز نپرسیدند؟” را در ۱۹۳۴ نوشت. او حتماً گیج شده بود و وقتی گفت: “نمیخواهم پوآرو دیگری بنویسم. میخواهم آن را کنار بگذارم و این کار را انجام دهم”، حتماً ناشر و مدیر برنامههایش موهای خود را کندند، اما من به همین دلیل داستان را کاملاً دوست دارم. درواقع، فکر میکنم همهچیز آن بهروز است، شخصیتها بهروز هستند، داستان بهروز است.»
لوری میگوید: «من در عین حال همیشه عاشق همجواری جنبههای معمایی و طنز در کتاب هستم – دو شخصیت جوان که با هم تن به یک ماجراجویی میدهند. چیزی به شکلی شروع میشود که انگار یک ماجراجویی است و بعد به چیزی تاریک تبدیل میشود.»
در همین حال، بوینتون شخصیت خودش در سریال را یک زن گیرا و سهبعدی دید. او میگوید: «فرانکی به عزم و ابتکار عمل خود و به خودش اعتماد دارد. او شخصیت جالبی است، چون در زمانهای زندگی میکند که سیستم طبقاتی انگلیسی خیلی سفت و سختتر است. زنان با محدودیتهای خیلی بیشتری روبرو هستند.»
پولتر ۳۰ ساله نیز با خواندن متن، بلافاصله از شخصیت بابی، افسر سابق نیروی دریایی که حالا خود را با زندگی پس از خدمت در ارتش تطبیق میدهد، خوشش آمد. بازیگر سریال «دوپسیک» میگوید: «بابی خیلی بااستعدادتر و وظیفهشناستر از من است. خیلی خوب است به شما فرصت داده شود نقش شخصیتی را بازی کنید که واقعاً به او احترام میگذارید یا آرزو دارید در زندگی واقعی شبیه او باشید.»
او ادامه میدهد: «آگاتا کریستی یک چهره افسانهای است؛ بنابراین باعث افتخار است، بهخصوص بهعنوان یک بریتانیایی که فرصت کار کردن در داستانی نوشته او را پیدا کردم.»
بوینتون در ادامه حرفهای پولتر میگوید: «و بعد هیو لوری را به معادله اضافه کنید – به نظر میرسد یک راه معاصر برای رسیدن به این داستان و همهچیزهایی است که درمورد این شخصیتها دوست دارید.»
بوینتون که فیلم «حماسه کولی» و سریالهای «عشق امروزی» و «پرونده ایپکرس» را در کارنامه دارد تا قبل از خواندن متن سریال، رمان کریستی را مطالعه نکرده بود. او میگوید «من عاشق فرانکی شدم. هرگز شخصیتی مثل او را ندیده بودم. او خیلی روشنفکر است. او ریشه در واقعیت یک زن جوان دارد و خودش را خیلی خوب میشناسد، به این معنی که میتواند با اعتمادبهنفس کامل پیش برود، چون میداند نیت خوب و قلب پاکی دارد. اولین چیزی که فرانکی به نمایش میگذارد، نوعی شور و هیجان است که در یک فرد و در یک شخصیت خیلی نادر است. من دوست دارم در زندگی واقعی کاملاً شبیه او باشم. او خیلی جسور و رنگارنگ است.»
و درحالیکه بازیگر ۲۹ ساله بریتانیایی-آمریکایی برای به تصویر کشیدن فرانکی به هیچ شخصیت قبلی مراجعه نکرد، سریال حس یک فیلم کلاسیک را دارد. لوری اشاره میکند درست یک سال قبل از انتشار «چرا از ایوانز نپرسیدند؟»، دشیل همت «ترکه مرد» خود را منتشر کرد و لحن دو رمان به هم شباهت دارد، ضمن این که بلافاصله بعد از انتشار کتاب همت، فیلمی سینمایی با بازی ویلیام پاول و مایرا لوی بر مبنای آن ساخته شد.
لوری ۶۳ ساله میگوید: «من درمورد کتاب “چرا از ایوانز نپرسیدند؟” نظریهای دارم، اما هیچ مدرکی برای اثبات آن ندارم. باورم نمیشود کریستی کتاب “ترکه مرد” را نخوانده باشد یا فیلم را ندیده باشد یا هر دو. واقعاً نمیتوانم باور کنم. فکر میکنم نویسندهها همیشه کارهای هم را میخوانند، چون باید با رقابت آشنا باشند و بدانند منظره چیست، مردم چه چیزی را دوست دارند و چه چیزی را دوست ندارند.»
او ادامه میدهد: «فکر میکنم کریستی تلاش کرد به همان روحیه لوند، اما شاد کار همت برسد. واقعاً هیچ مدرکی برای اثبات این نظریه ندارم و نیازی هم نمیبینم، چون اگر معلوم شود غیر از این بود، خیلی ناامید میشوم.»
بزرگترین تفاوت بین نیک و نورا چارلز در «ترکه مرد» و فرانکی و بابی در «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» چیست؟ زوج دوم زیاد مشروب نمیخورند!
اولین بار نیست که کتاب کریستی به تلویزیون راه پیدا میکند. «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» در ۱۹۸۰ مبنای یک فیلم تلویزیونی سه ساعتی به کارگردانی جان دیویس و تونی وارمبی با بازی فرانچسکا آنیس در نقش لیدی فرانسیس درونت و جیمز وارویک در نقش بابی جونز شد. این داستان چند بار دیگر نیز در تلویزیون اقتباس شده است، اما لوری قبل از شروع نسخه خودش، آنها را تماشا نکرد.
او میگوید: «فکر کردم بهتر است این کار را نکنم. به لحاظ تئوری شما باید بتوانید کارهای دیگران را ببینید و بگویید: “خب، شاید من نباید این اشتباه را مرتکب شوم” یا “روش خوبی بود” و میتوانید “قرض بگیرید”، اما من فکر میکنم خطرناک است. هرکس باید زندگی و ابتکار عمل خودش را داشته باشد و نباید نسخههای دیگران از چیزی به او دیکته شود. بهنوعی دست و پای آدم بسته میشود. هیچکس نمیخواهد تکهای از یک قلمرو باشد که نتواند از آن بازدید کند یا احساس کند حتماً باید از آن بازدید کنید. هرکس میخواهد زندگی خودش را در سرش داشته باشد.»
لوری که در «چرا از ایوانز نپرسیدند؟» نقش دکتر نیکلسون، رئیس یک مرکز بستری بیماران اعصاب و روان را بازی میکند، میگوید: «نمیخواستم در سریال بازی کنم. فقط میخواستم روی چیزی که یک سال و نیم روی آن کار کرده بودم، تمرکز کنم، اما بعد به من گفتند اگر خودم بازی نکنم، این طور به نظر میرسد که به کل پروژه متعهد نیستم؛ بنابراین در مقطعی مجبور شدم کلاه بر سر بگذارم و جلوی دوربین بروم و بخشی از کار باشم. احتمالاً تهیهکنندگان فکر میکردند میتوانند چند دلار برای خود صرفهجویی کنند. من ارزان و در دسترس بودم!»
لوری حداقل در ابتدا، بوینتون را برای نقش فرانکی در نظر نداشت. او میگوید: «میدانستم فرانکی باید تا حدی چالاک باشد تا بتواند با گرههای مختلف روبرو شود… و لوسی در حین نوشتن متن به ذهنم رسید … و وقتی بالاخره او را از طریق زوم دیدم، حس کردم فوقالعاده است. هر چه بیشتر کارهای او را تماشا میکردم، بیشتر متقاعد میشدم او فرانکی است. لوسی هوش و حس ماجراجویی دارد.»
از سوی دیگر، لوری قبل از پروژه پولتر را از نزدیک ندیده بود، اما مطمئناً با او و کارش آشنا بود. او میگوید: «کمی عجیب و غریب و متحجرانه به نظر میرسد، اما مدیر برنامههای ما یک نفر است و او سالها برای من از ویل پولتر میگفت. ویل همیشه در ذهن من بود و کار او را دنبال میکردم. برازندگی و وقار بهنوعی قدیمی و فوقالعاده او من را به یاد جیمز استوارت و ویلیام پاول و خیلی از بازیگران آن دوره میاندازد – آدمهای معتبر که در شرایط سخت میتوانستید روی آنها حساب کنید.»
او ادامه میدهد: «وقتی ویل را از نزدیک دیدم، متوجه شدم دقیقاً همین است – بسیار برازنده، بامزه و تیزهوش و آماده ماجراجویی. کاملاً میتوانستم باور کنم بابی هم مثل من کاملاً مبهوت فرانکی شود. چه کسی نمیشود؟»
در میان بسیاری از چالشهای تولید سریال، ازجمله تغییر مکرر لوکیشنها و یک برنامه کاری فشرده، لوری بهویژه نگران افشاگری پایانی داستان بود که در آن تماشاگران (و خوانندگان) به معنای کلمات پایانی مردِ در حال مرگ پی میبرند.
او میگوید: «مثل یک الماس در وسط همهچیز بود. راز کتاب به زیبایی فاش میشود و برای من هیجانانگیز بود در سریال به همان حسی برسم که چند دهه پیش با خواندن پایان کتاب در من ایجاد شد. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشیم.»
منبع: ددلاین، ورایتی، نیویورک پست