مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
وقتی «چاقوکشی» (Knives Out) در نوامبر ۲۰۱۹ روی پرده سینماها رفت، ریان جانسون، کارگردان و فیلمنامهنویس در اوج موفقیت بود. فیلم قبلی و چهارمین فیلم بلند او «جنگ ستارگان: آخرین جدای» (۲۰۱۷)، نهمین فیلم پرفروش تاریخ سینما بود (این فیلم حالا با ۱.۳ میلیارد دلار در رده چهاردهم پرفروشها قرار دارد).
«چاقوکشی» – یا به تعبیری «شمشیر را از رو بستن» – با بازی تعداد زیادی بازیگر بااستعداد شامل دنیل کریگ، کریس ایوانز، آنا د آرماس، جیمی لی کرتیس، مایکل شنون، دان جانسون، تونی کولت و کریستوفر پلامر، یک فیلم جنایی با فیلمنامهای عالی است که بهگونهای میچرخد و میپیچد که هم شگفتانگیز است و هم اجتنابناپذیر به نظر میرسد. بهعنوان یک فیلمنامهنویس، فیلمهای جانسونِ ۴۷ ساله، پیچیده و ظریف هستند و عمیقاً در موضوع و زیرمتن فرو میروند.
«وقتی جنازه هارلن ترامبی نویسنده معروف رمانهای جنایی و بزرگ یک خانواده غیرعادی و بههمریخته، فردای جشن تولد هشتاد و پنج سالگیاش، در خانهاش پیدا میشود، بنوا بلانک کارآگاه خصوصیِ بسیار ماهر و مؤدب، از طرف فردی ناشناس برای تحقیق درباره این موضوع استخدام میشود. از خانواده هارلن گرفته تا پرستار وفادار او، بلانک شبکهای از نکتههای انحرافی و دروغ را زیر و رو میکند تا به واقعیت مرگ نابهنگام هارلن پی ببرد.»
این خلاصه داستان تا حد زیادی یادآور و شاید هم نوعی ادای احترام سینمایی به قصههای معمایی/جنایی «هرکول پوآرو» نوشته آگاتا کریستی است. طبعاً انتظار داریم که گرههای داستانی تا پایان روی هم تلنبار شوند و در انتها کارآگاه زیرک و مرموز قصه همهچیز را رو کند. این اتفاقی است که در «چاقوکشی» میافتد، اما به شکلی متفاوت و خلاف انتظار ما بهعنوان تماشاگر که تا پیشازاین با نمونههای بسیار داستانهای جنایی ازایندست روبرو بوده است. درواقع جانسون در همان حال که در این ژانر زندگی میکند، قواعد آن را تغییر میدهد.
پلیس و بلانک با تکتک اعضای خانواده گفتوگو میکنند و از آنها میپرسند که از شب حادثه چه در ذهن دارند. روایتها راشومونوار است، چون هیچچیز این خانواده آنطور نیست که به نظر میرسد. خانواده هارلن خیلی وقتها واقعیت را روایت نمیکنند یا حداقل همه واقعیت را روایت نمیکنند که همین میتواند آنها را مظنون نشان بدهد، بخصوص که هر کدام از این آدمها با هارلن مشکلی داشتهاند و دراینبین، «ارث» بزرگترین محل اختلاف است.
«چاقوکشی» که اولین نمایش جهانی آن در جشنواره فیلم تورنتو بود، با استقبال منتقدان سینما روبرو شد و تماشاگران نیز آن را دوست داشتند. فروش جهانی فیلم به رقمی حدود ۳۱۱.۴ میلیون دلار رسید، درحالیکه هزینه تولید آن ۴۰ میلیون دلار بود. «چاقوکشی» در نود و دومین دوره جوایز اسکار همینطور در هفتاد و سومین دوره جوایز بفتا، در بخش بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی نامزد بود و در هفتاد و هفتمین دوره جوایز گلدن گلوب نیز در سه بخش بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین بازیگر مرد (کریگ) و بهترین بازیگر زن (د آرماس) شانس دریافت جایزه را داشت.
در مارس ۲۰۲۱ گزارش شد که نتفلیکس با پرداخت بیش از ۴۵۰ میلیون دلار برای حقوق دو دنباله «چاقوکشی» به نویسندگی و کارگردانی جانسون، موافقت کرده است و کریگ نقش کارآگاه بنوا بلانک را تکرار میکند. فیلمبرداری «چاقوکشی ۲» در ژوئن ۲۰۲۱ آغاز شد.
جانسون در این گفتوگو درباره فیلم «چاقوکشی»، تاثیرپذیری از آگاتا کریستی و لذتهای تولید یک پروژه سریع صحبت کرده است.
روند نوشتن فیلمنامه «چاقوکشی» از کجا شروع شد؟
به لحاظ ساختار و ژانر از یک مکان بسیار انتزاعی شروع میکنم. این ژانر را دوست دارم، اما فکر میکنم یک نقطهضعف دارد؛ این که میتواند به جمعآوری تعدادی سرنخ و درنهایت یک غافلگیری بزرگ گرایش پیدا کند. برای «چاقوکشی» فکر اولیه به همین سادگی بود که آیا میتوانید موتور یک تریلر هیچکاکی را در ماشین بگذارید و همچنان همه لذتهای اساسی یک داستان جنایی را داشته باشید؟ تعیین یک شکل برای نحوه عملکرد این فکر، قدم اول من بود، اما با انتزاع بسیار. وقتی آن را به دست آوردم، شروع به بزرگنمایی کردم و شخصیتها را بر مبنای نیازهای داستان به وجود آوردم. خوب، این یعنی من به یک شخصیت اصلی دلسوز – مارتا کابررا پرستار هارلن – احتیاج دارم و این ارتباط او با خانواده را معنی میکند. بعد قتل را داریم. اساساً از آنجا شروع به بزرگنمایی کردم.
این نوع تفکر انتزاعی درنهایت به تعریف شخصیتوها میرسد؟
تا حد زیادی همینطور است. هیچوقت با شخصیت شروع نمیکنم. با ساختار، داستان و موضوع شروع میکنم و بهنوعی اسکلت داستان را میسازم. بهاینترتیب، میتوانم شخصیتهایم را بر مبنای نیازهای داستان به وجود بیاورم. فیلمسازانی هستند که مطمئنم از این کار متنفر هستند، اما برای من، تنها راهی است که همیشه انجام دادهام. تنها راهی است که میتوانم به آن نزدیک شوم و مخصوصاً درمورد «چاقوکشی» باید به همین روش کار را انجام میدادم.
گمان میکنم اگر کارها را برعکس انجام دهید، ممکن است درنهایت گزینههای خود را محدود کنید…
یا فقط دیوانه شوم (میخندد). فکر میکنم آنقدر باهوش نیستم که این کار را برعکس انجام دهم. خیلی زود راه را گم میکنم. نیاز به نقشه دارم، چون میخواستم فیلم در پایان، با آن مسیر تمیز و جسورانه از ابتدا تا انتها، برای تماشاگران رضایتبخش باشد. میدانم اگر ابتدا در جزئیات جنایت یا این که قاتل کیست غوطهور میشدم، یا آنها چه کلکی زدهاند، همهچیز را بهسرعت از دست میدادم. برای من، نکته رضایتبخش درباره یک پایان خوب، این است که چطور یادآور شروع داستان است و چطور آن موضوع در هر نقطه در طول راه، خود را جا میکند. اگر برای شروع کار نقشه راه را نداشته باشم، آنقدر باهوش نیستم که آن را ردیابی کنم.
میتواند یک ژانر نابخشودنی باشد.
بله. میتواند اشکالات قصهگویی و اشکالات منطقی را بهسرعت نشان دهد. «قتل با مرگ» (۱۹۷۶) یک فیلم جنایی فوقالعاده نیست – یک کار التقاطی از داستانهای جنایی است. بااینحال، آن فیلم را خیلی دوست دارم. یک صحنه فوقالعاده در پایان دارد که در آن شخصیت ترومن کاپوتی، بزرگترین کارآگاههای جهان را جمع کرده است. شما پیتر فالک را در نقش سام دایموند دارید که تقلیدی از فیلیپ مارلو است؛ دیوید نیون و مگی اسمیت نقش دیک و دورا بازی میکنند. همه این کارآگاهها زیر یک سقف هستند و او اساساً آنها را دنبال نخود سیاه میفرستد – و بعد در پایان به آنها به خاطر گناهان خود در برابر خوانندگان پرخاش میکند و هر چیزی را که تابهحال درمورد داستانهای جنایی ناامیدکننده دیدهاید، شرح میدهد. معرفی شخصیتهایی که هرگز چیزی از آنها نشنیدهاید در آخرین لحظه و خودداری از دادن اطلاعات مهم میتواند ناامیدکننده باشد، اما اگر این کار بهخوبی انجام شود، هیچچیز بهاندازه یک داستان جنایی خوب لذتبخش نیست.
کتابهای آگاتا کریستی بعد از کتاب مقدس، بیشترین فروش را دارند؛ بنابراین عجیب است که بگوییم او دست کم گرفته شده، اما احساس میکنم که او – فراتر از پیرنگ داستانهایش، یا ترفندهای پیرنگهایش و این که کتابهایش چقدر خوب هستند – ازاینلحاظ که شخصیتها چطور در داستانهایش نتیجهبخش هستند و شیوه ساختهشدن آنها چگونه است، بهاندازه کافی قدر ندیده است. شخصیتهای او یک داستان را فراتر از قالب پازلوار آن داستان میسازند و درنهایت، کارِ درست همین است.
آنچه درمورد «چاقوکشی» گفتم، این که سعی کردم موتور دیگری را داخل ماشین بگذارم، باید بگویم بهترین کتابهای کریستی همین کار را انجام میدهند. «و سپس هیچکس نبود» در اصل نمونه اولیه یک فیلم اسلشر است؛ اساساً یک فیلم ترسناک است. «قتل به ترتيب حروف الفبا» یک فیلم قاتل زنجیرهای است و کریستی در آن کار مشابهی انجام میدهد، جایی که در اولین صحنه، شما قاتل زنجیرهای را میبینید و آنها را میبینید که چیز بعدی را برنامهریزی میکنند – و این روش کار کریستی است. او واقعاً در این کار ماهر بود.
شما در عین حال در «چاقوکشی» داستان جنایی را واقعاً امروزی کردید و آن را از عصر کریستی بیرون آوردید، درحالیکه همچنان آن میراث غنی را تصدیق میکنید.
این کاری است که خود کریستی انجام داد. خندهدار است، همهچیز به گذشته برمیگردد. فکر میکنم ازآنجاکه ما اغلب داستانهای جنایی را در قالب فیلمهای تاریخی ارزیابی میکنیم، تمایل داریم کتابهای او را بهنوعی بیزمان تصور کنیم، اما آنها بیزمان نیستند. کریستی تا حد زیادی در لحظه برای جامعه مینوشت. او با جامعه معاصر خود درگیر بود.
ایدهی نهتنها قرار دادن یک پوست امروزی روی یک قالب قدیمی، بلکه به کار بردن آن قالب در دنیای معاصر و اتصال آن به سال ۲۰۱۹ – همانطور که کریستی در زمان خود انجام میداد – به این معنی است که باید شخصیتهایی خلق کنید که فقط امروز وجود دارند. هیجانانگیز به نظر میرسید و بعد در نظر گرفتن این نکته که داستانهای معمایی بهطور سنتی مجرای بسیار خوبی برای صحبت درباره طبقه اجتماعی هستند و به کار بردن آن در آمریکای سال ۲۰۱۹، سرگرمکننده به نظر میرسید.
جدول زمانی شما برای جمع و جور کردن این پروژه چگونه بود؟
همیشه میخواستم از روی یک داستان جنایی فیلم بسازم. بعد حدود ۱۰ سال پیش، ایده اصلی به ذهنم رسید، شکل کار را داشتم و مفهوم را نوشتم. از آن زمان به بعد دائم با آن فکر میکردم. در ژانویه ۲۰۱۸، درست بعد از اکران «آخرین جدای»، نشستم و فیلمنامه «چاقوکشی» را خیلی سریع نوشتم. آن را در حدود شش ماه نوشتم و بعد فیلم را تا کریسمس تمام کردیم. همهچیز خیلی خیلی سریع انجام شد، بیشتر به این دلیل که دنیل (کریگ) برای بازی در فیلم قرارداد امضا کرده بود و قبل از این که دوباره به دنیای جیمز باند برود، فرصت خیلی کوتاهی داشت.
موقع نوشتن فیلمنامه بازیگران خاصی را مد نظر داشتید؟
نه واقعاً نه. بهنوعی یاد گرفتهام که این کار را نکنم چون ناگزیر، آنها در دسترس نخواهند بود و ناراحت میشوید. پس شخصیتها را بهصورت یک صفحه خالی مینویسم و بعد با مری ورنیو، مسئول انتخاب بازیگران مینشینم تا ببینیم چه کسی در دسترس است و طبق آن کار را پیش میبریم.
شما با دنیل شروع کردید.
بله. با بودن او توانستیم فیلم را بسازیم. دنیل علاوه بر این که یک ستاره سینما است، بازیگری فوقالعاده و واقعاً مورد احترام است، بنابراین فکر میکنم او در جذب استعدادهای درجه یک به پروژه کمک کرد.
تصور این که کریگ نقش یک کارآگاه جنوبی مانند بنوا بلانک را بازی کند، کمی دور از ذهن به نظر میرسد.
نکته همین است. منظورم این است، او در نقش باند عالی است. در این سالها او را در کارهای دیگری دیده بودم؛ اخیراً در «لوگان خوششانس»، جایی که میبینید او تمایل دارد بهنوعی سرگرم شود و کمی عجیب و غریبتر شود. او را روی صحنه تئاتر هم دیدهام. میدانستم بازیگر فوقالعادهای است و احساس کردم واقعاً منتظر فرصتی برای تفریح است؛ بنابراین، انگیزه من چیزی بسیار بیشتر از ایده بازی با تلقی عموم از او بود. حس کردم او آماده است واقعاً خود را شل کند و با این نقش بازی کند و او این کار را کرد.
برای بازی در نقش مارتا چطور به آنا د آرماس رسیدید؟
آنا را در «بلید رانر ۲۰۴۹» دیده بودم، اما واقعاً با کارهای او آشنا نبودم. این مری بود که توجه من را به او جلب کرد و گفت: «این دختر واقعاً چیز خاصی است، باید کارهای او را ببینی.» من کارهای او را دیدم و میتوانستم بگویم که واقعاً خوب است، اما وقتی اسم آنا را در گوگل جستجو کردم و عکسهای پرزرق و برق او را دیدم. به خودم گفتم: «نه انتخاب او برای این نقش کاملاً اشتباه است.» بعد با آنا ملاقات کردم و او را مطالعه کردم و متوجه شدم او برای این نقش کاملاً مناسب است. او علاوه بر این که یک بازیگر فوقالعاده ماهر است، چیز غیر قابل تعریفی در چشمان خود دارد؛ چیزی از نوع آدری هپبورن؛ چشمانش شما را مجذوب میکند و فوراً طرف او را میگیرید و این چیزی بود که ما برای شخصیت مارتا نیاز داشتیم. عالی بود.
چگونه توانستید پویایی خانواده ترامبی را شکل بدهید، بدون این که این موضوع در مرکز داستان قرار بگیرد؟
میدانید، من از یک خانواده بزرگ میآیم و خانواده من هیچ شباهتی به خانواده ترامبی ندارد. خانواده من دوستداشتنی است و من آنها را دوست دارم. من روابط فوقالعادهای با آنها دارم، اما من در یک خانواده بزرگ، بزرگ شدم و هر کس چنین شرایطی داشته باشد از سیاست خانوادگی و گرایشهای نهفته در آ> اطلاع دارد. همه این موارد که بهنوعی قلب درام است، در هر خانواده بزرگ دیده میشود. قطعاً از تجربیات خانوادگی خودم استفاده کردم.
طراحی فضای داخلی عمارت نویسنده رمانهای معمایی حتماً لذتبخش بود.
بامزه بود. یکی از فیلمهایی که دوست دارم نسخه دهه ۱۹۷۰ «کارآگاه» با بازی لارنس اولیویر و مایکل کین است. آن فیلم نیز بهوضوح بر یک نویسنده رمانهای معمایی متمرکز است و داستانش عمدتاً در یک عمارت اتفاق میافتد، اما این عمارت مانند درون مغز نویسنده است؛ بنابراین آن فیلم را بهعنوان مرجع به دیوید کرنک، طراح صحنه و دیوید شلزینگر، طراح دکور معرفی کردم و آنها طراحی خانه نویسنده را بر مبنای آن کار انجام دادند.
درمجموع چند سال روی «آخرین جدای» کار کردید؟
چهار سال سخت.
پسازآن فیلم ورود به یک پروژه کوچکتر که در مدتزمان بسیار کوتاهی انجام شد، آرامشبخش بود؟ یا ساختن «چاقوکشی» شبیه یک مسابقه بود؟
واقعاً حس خوبی داشت. تجربه ساخت «جنگ ستارگان» برای من فوقالعاده بود، اما بعدازآن، کار روی یک پروژه سریع و سرگرمکننده خیلی خوشایند و خوب بود. من سرعت را دوست دارم، عاشق کار سریع هستم و دوست دارم فقط بر مسائل مهم متمرکز شوم. فیلمهای «جنگ ستارگان» وقت زیادی میگیرند چون تولید آنها زمان زیادی طول میکشد. کلی ماشینآلات بزرگ باید برای آنها ساخته شود، اما بعدازآن، یک پرش سریع و ساخت «چاقوکشی» خیلی خوشایند بود.
منبع: ددلاین (جو یوتیچی)