مجله نماوا، آزاده کفاشی
«بکت» آرام و عاشقانه شروع میشود. ولی قرار نیست همه چیز همانطوری پیش برود که به نظر میرسد. در همان صحنهی آغازین، بکت و دوست دخترش آپریل که برای گذراندن تعطیلات به یونان رفتهاند، در بالای صخرهای با منظرهای چشمنواز ایستادهاند. بازی غریبی را شروع میکنند. آدمها را به هم نشان میدهند و سعی میکنند داستان پشت صحنهی زندگی دیگران را حدس بزنند. چیزهای سادهای میگویند و میخندند. همان نگاه توریستی که میتوان به کشوری داشت که تازه پا در آن گذاشتهای و هیچ چیز از بحرانهای سیاسی و اقتصادی و فساد دولت و مشکلاتی که مردم با آن دست به گریبانند نمیدانی. گاهی حتی نمیتوانی حدس بزنی داستانی که پشت زندگی یک نفر هست چقدر میتواند پیچیده باشد. ولی مسأله فقط این نیست. اینکه این برکنار ماندن از هیاهوها خیلی هم در اختیار خود آدم نیست. یک وقت چشم باز میکنی و میبینی ایستادهای وسط ماجرایی که هیچ نسبتی با آن نداری.
زمان زیادی نمی گذرد که این صحنهی آرام و دلانگیز و این تصویر توریستی از یونان تبدیل میشود به فیلمی دلهرهآور و پرماجرا. «بکت» میخواهد همان راه تریلرهای دههی هفتاد را برود که قهرمانانشان در موقعیتی بودند که نمیتوانستند به هیچ کس اعتماد کنند. حالا این موقعیت یونان است و بازیهای سیاسی پیچیدهاش که یک توریست آمریکایی ناخودآگاه و با یک تصادف افتاده وسط آن. گاهی آدمها هر کاری میکنند که از دردسر فرار کنند. بکت و آپریل هم برنامهی سفرشان را فقط به این دلیل تغییر میدهند و راهی جادههای سنگی یونان میشوند که از اعتراضی که قرار است بیرون هتل اقامتشان در آتن شکل بگیرد؛ دور بمانند. ولی دنیا طوری میگردد که بکت تبدیل شود به قهرمان تنهایی که برمیگردد به همان هتل. ولی دیگر نه برای قهوه خوردن با آپریل در تراس اتاقش. برای اینکه آن پایین در خیابان باشد. درست وسط ماجرا و برای ایفای نقش یکی از بازیگران اصلی.
«بکت» تلاش میکند از قواعد تریلر-اکشنهای همنوع خودش تخطی نکند. تنهایی بکت برای قهرمان بودن باید کامل کامل باشد. درست است که ضربهی اولیه با تصادف بکت و آپریل و خراب شدن دیوار آن خانه وارد میشود. خانهای که همه تظاهرات و اعتراضها بر سر چیزی است که زیر سقف آن میگذرد. ولی نویسنده و کارگردان میدانند که باید صحنهی تصادف را جوری بچینند که آنچه بکت میبیند بین واقعیت و وهم بماند. تا معمایی حداقل در ذهن تماشاگر شکل بگیرد و امکان این را پیدا کند که شکی در ذهنش پیدا شود. که قدمی هم شده جلوتر از بکت بردارد. این پیش آگهی دادن، این دلهره را از پیش در دل مخاطب انداختن بعد از آن شروع آرام و دلپذیر است که اهمیت دارد. البته که طولی نمی کشد که بکت بر میگردد سر صحنهی تصادف تا به روش خودش سوگواری کند. ولی همانجاست که آن اطمینانی که در ذهنش وجود داشت با شلیک گلولهی پلیس ویران میشود. گلولهای که اصلاً نمیداند چرا به سمتش شلیک میشود. بعد از آن به هر جا که میرود، میبیند که پناهی نیست. سایهی آن پلیس و زن موبلوندی که همراهیاش می کند، همه جا هست.
از همینجاست که تعقیب و گریز بکت و آدمهایی که اصلاً معلوم نیست قصد و هدفشان چیست و چرا افتادهاند دنبال یک توریست آمریکایی از همهجا بیخبر شروع میشود. «بکت» خوب میتواند دلهره را پابهپای معمایی که در دل داستان گذاشته پیش ببرد. در فیلمهایی از این جنس همیشه باید کاری کنی که تماشاگر احساس نکند در گرهگشاییها رودست خورده. چیزی از قبل بوده که میتوانسته از وجودش باخبر باشد ولی از او پنهانش کردهاند. نویسنده و کارگردان فیلم «بکت»، فردیناندو سیتو فیلومارینو، خوب توانسته بکت را مرحلهبهمرحله پیش ببرد. در جایی با دو زن اکتیویست همراهش کند تا بخشی از اطلاعات را از آنها بگیرد و در جایی دیگر او را در سفارت آمریکا بنشاند و با تمام نشانهها در صحنه نشان دهد که در دنیای بکت هر آرامش و اطمینانی موقتی است. هر چند فیلومارینو در کارگردانی بخش اکشن فیلم گاهی خامدستانه و اغراقآمیز عمل می کند؛ در طراحی ماجراها و کشمکشها موفق بوده است. فیلومارینو از اوضاع سیاسی یونان همانقدر در داستان اطلاعات میآورد که باید و نه بیشتر از آن که خستهکننده باشد و خوب می داند که تا آخر کار آنچه که محرک بکت است، اتفاقی است که برای آپریل افتاده. همان است که او را تا آخر کار مصمم نگه میدارد. همین است که درست وسط شلوغیها، وسط آن همه آدم که در خیابان به این طرف و آن طرف میدوند، درست همانجایی که ممکن است هر لحظه گلولهای به سمتش شلیک شود؛ یک لحظه برمیگردد و به تراس هتلی نگاه میکند که میتوانست با آپریل در آن نشسته باشد. فاصلهی آدم با یک فاجعه گاهی میتواند به اندازهی آن تراس دور باشد یا به اندازهی یک گلوله نزدیک.