مجله نماوا، آرش عنایتی
تعبیر مشهوری است بر این روایت مذهبی که انسان از گِل سِرشته شد و خداوند از روح خویش بر کالبدش دمید. بنابراین، از همان آغازِ آغاز، سرشت و سرنوشت آدمی و سررشتهی امور و اعمالاش میان اعلی و ادنی در نوسان بوده و هست. آنگونه که رَسَد به جایی که جز خدا را، و در مقامی دیگر حتی پیش پایش را نبیند.
«کنترپوان» اصطلاحی است موسیقایی که به درستی بر پیشانی فیلم نشسته و مبین قرار گرفتن نتهایی است در کنار هم، به گونهای که هر یک ریتم و ملودی مستقل از هم و بعضاً متناقضی دارند. محمد فرزیننیا در مستند «کنترپوان» در قالب سه روایت و حکایت از خالقی تا سرتیپ صفاری به اغلب نقاط تیره و روشن زندگی رکنالدین مختاری سرک کشیده است.
رکن الدین، مختاری بود جبار و جابری که در جبرش مختار بود. فیلم روایتی است از حکمرانیاش در قصرِ زندان شده، تا راندنِ حکم بر او و حبساش در همان زندانِ قصر. انتخابِ رندانهی این مکان توسط فرزیننیا، تنها برای بیانِ پستی و بلندی روزگار و تبدیل حاکمی به محکومی نیست. زندانِ قصر نیز، چون رکنالدین سرگذشت مشابهی داشته است. فرزیننیا با درایتی که در شرحِ سرنوشت این بنا ارائه میکند(از خواستِ فتحعلیشاه برای ساخت نمونه ای از بهشت عدن که مبدل به جهنمی شد به نام زندانِ قصر) بر این مشابهت، صحه میگذارد. فیلم با صدای بازشدن دری در تاریکی آغاز و سپس چراغی افروخته میشود. فردی در لباس نظامی راهرویی را با گامهایی محکم طی میکند در حالی که با دو دستش حامل شیای است که در پارچهای پیچیده شده. در دو سمت راهرو، درهایی مقابل هم قرار دارند. در ردیف سمت راست بر بالای هر در، چراغی افروخته قرار گرفته است. در ادامه درمییابیم که در راهروی زندان قصر هستیم. این روبهرویی درها، و روشنایی یک سو در برابر تاریکی سوی دیگر، و آن افروختنِ چراغ در نمای نخست، به شکلی هنرمندانه دال بر پرتوافکندن بر روایت زندگی و اشارتی موجز بر فطرت و طینت آدمی (نور در بار تاریکی) است. از همین روست که در پایان فیلم، نماهایی از حفرهای بر دیوار زندان و سپیدی (حاصل از بارش برف) میبینیم. گویی راوی، زندان و زندانبان هر سه از سیاهی به روشنایی ره یافتهاند.
فیلم با تدوین و کاربرد متنوع جلوههای ویژهی بصری توسط عادل محبتیان -علی الخصوص ترانزیشنها، برای نمونه، برهمنمایی نقاشیها به عکسهای دادگاه و صدای حضار که بر آنها لغزانده، تا سوپرایمپوزِ اکستریم کلوزآپ چشمهای رکنالدین بر نمایی از ساختمان شهربانی که تداعیگر گرگِ درونِ اوست- سر و شکل موزونی دارد. این تقابل خیر و شر در نهادِ مختاری و غلبهی یکی بر دیگری، با تدوین محبتیان قوام یافته است. از دستانی که با ساخت پیشدرآمدها، فَلَکِ موسیقی را، میشکافت و طرحی نو میانداخت تا دست بستههای اسیرش که فریاد و فغانشان به فلک میرسید. اینسرتهایی از نحوهی نوشتن نتها تا شنیدنشان بر نماهای متعدد بستهای از نواختن ساز ویولون. رنگ باختگی عکسی از مختاری ( تغییر رنگ هر آنچه در پیرامون اوست به سیاهی بر اساس روایتی که از نوبخت دربارهی دفتر کار مختاری میشنویم) تا رنگآمیزی نماهای مربوط به دادگاه، همه و همه در خدمت بیان فراز و فرود زندگی مختاری هستند.
فیلمنامهای فراتر از روایتهای حاکم و جهل سینهچاکان
فیلمنامهی فرزیننیا در پرهیز از فروغلطیدن به روایتهای حاکم و یا فرارفتن از جهلِ روایتهای سینهچاکان پهلوی، به ظرافت میان این دو سوی طیفهای متناقض حرکت میکند. آن هم نه تنها در ارتباط با کاراکتر مرکزیاش بل، نسبت به هر آنچه در پیرامون او وجود داشته است. برای نمونه، وقتی که در روایت بزرگ علوی، از شدت عملِ مختاری در مورد محبوسین و نحوهی مواجههی رضاشاه با خواستِ مختاری و ارجاع آنها به محاکم عادی قضایی سخن میراند. فرزیننیا از طریق زومبک از مختاری تا رضاشاه و لغزاندن صدای راوی -بزرگ علوی- بر این نما به این مهم دست یافته است. این افشای تدریجی از طریق زومبک بر تصویری ثابت، در نماهایی دیگر هم به کار رفته. برای نمونه، در معرفیِ قاضی و دادستان دادگاه، که از عکس دونفرهی ایشان به همین شکل استفاده شده است. شعفی که از کشف تدریجی جزئیات نما و رضایتی که از فهم هر چه بیشتر اطلاعات ارائه شده از این طریق به دست میآید، به همراهی هر چه بیشترِ تماشاگر با فیلم میانجامد.
دوری از هرگونه نگاه جناحی و بندبازی فرزیننیا بر لبهی تیغ تعصبِ رد یا پذیرش هر آنچه از گذشته نوشتهاند و گفتهاند، و گذر به سلامتاش از این مهلکه، جایی است که از میان ۴۴ جلسهی دادگاه و از خیل وکلای مدافع، به دفاعیات احمد کسروی پرداخته است. کسروی در دادگاه و در اقامهی دلیل برای تبرئهی مختاری، به باوری چنگ میزند -محاکمه در جهانی دیگر- که خودش از آن ننگ داشت.
و بامزهتر آنکه کسروی، همانی میگوید (چرایی رفتار دوگانهی مردم دربارهی دیکتاتور در هنگام پیروزی و شکست دیکتاتور) که چند سال بعد وکلای مدافعِ آیشمن در اورشلیم میگفتند. مختاری و آیشمن، و آیشمنها و مختاریهای آینده نیز، همه و همه بهای وجدان را با این سخن تکراری دادند و میدهند که از فرامین پیروی میکردهاند. گویی از حنجرهی استبداد تنها یک صدا شنیده خواهد شد! فرزیننیا، خواسته یا ناخواسته با نمایش نماهای نطق هیتلر در میانهی فیلماش به بهانهی تشریح چگونگی انتقال قدرت در ایران، پای روایتهای موازی دیگر را هم به فیلم باز میکند. در همان عصر و زمانهای که مختاری زندگی میکرد آنسوتر در آلمان، فردی میزیست که از بانیان گشتاپو و مشهور به «قصاب پراگ» بود. «هایدریش» نیز چون مختاری، همزمان در نواختن ویلون، شکنجه و کشتارِ محبوسین تبحر داشت. هرچند این دومی به دست دو مبارز اهل چک و اسلواکی ترور شد.
نزاعِ ازلی ابدی میان مختاریون و جبریون هر نتیجهای داشته باشد، به شهادت دادگاهِ تاریخ، آن پرسش دادستان در جریان محاکمهی مختاریذ(آیا در زمان حکومتی استبدادی میتوانیم مسئولیت شخصی و وظایف انسانی خود را نادیده گرفته و خود را تابع قدرتی بالاتر بدانیم؟) یک پاسخ بیشتر نخواهد داشت: به هیچ وجه! وجه روشن فیلم نیز در پاسخی است که به این پرسش تاریخی میدهد.